هر وقت سوار تاکسی می شویم، من کرایه ی دو نفر را می دهم. اما نمی دانم چرا همیشه راننده ها نصف کرایه را پس می دهند!
هر وقت که به بستنی فروشی می رویم، من دو تا بستنی می خرم اما نمی دانم چرا تو هیچ وقت بستنیت را نمی خوری؟! و برای اینکه آب نشود، مجبور می شوم خودم آن را بخورم!
نمی دانم چرا هر وقت به پارک می رویم و سوار الاکلنگ می شویم، من آن پایین می مانم؟!
فکر نمی کنم تو اینقدر لاغر شده باشی. شاید من خیلی چاق شده ام!
پ.ن: روز جهانی چپ دستها بر خودم و همه ی چپ دستها مبارک!