مثل باد

آب، کم جو؛ تشنگی آور به‌دست

مثل باد

آب، کم جو؛ تشنگی آور به‌دست

مثل باد

ای دوست! شکر بهتر یا آن‌که شکر سازد؟
خوبیِ قمر بهتر یا آن‌که قمر سازد؟


برخیز که پر کنیم پیمانه ز می
زان پیش که پر کنند پیمانه‌ی ما


پرنده‌ها و کودکان را به آدم‌ها ترجیح می‌دهم.


کسی در من مدام آوازهای غمگین می‌خواند.


جانم بگیر و صحبت جانانه‌ام ببخش

آرشیو

۱۰ مطلب در آذر ۱۳۸۸ ثبت شده است

دوست دارم به مهمانی ای دعوت شوم که در آن مهمانها فقط همدیگر را نگاه کنند.                   و یک کلمه هم حرف نزنند؛ به نگاه هم گوش کنند!
مهدیار دلکش
من نیمه ام را دیدم. او نیمه ی من بود. او من بود و من خودم را دیدم و لرزیدم.                      او نیمه ی خود را دید. من نیمه ی او بودم. من او بودم و او خودش را دید.                      پس چرا چون من نلرزید؟!        یلدا نوشت: سعی کنید امشب نخوابید و تا صبح لذت ببرید از دور هم بودن! البته من که احتمالن از همیشه زودتر بخوابم چون خیلی خسته م و بچه های اتاقم پایه ی این کارا نیستن! خوش بذگره!
مهدیار دلکش
عشق بازی می کنند             خیابان ها             سر هر چهار راه         به خدا تقصیر من نیست نوشت: چن روزه اینجا سرعت اینترنت منفیه!  ببخشید اگه نمی تونم درست حسابی سر بزنم و جواب بدم!
مهدیار دلکش
کی می تونه جای اسمت توی شعر من بشینه؟!
مهدیار دلکش
پرواز مستانه ی دو پرنده در آسمان    نگاه عاشقانه ی دو کولر روی پشت بام    لباس های خیس آویزان شده روی طناب    سیگار کشیدن یک دانشجو جلوی پنجره ی اتاق    غروب جمعه    و کاغذهایی که از روی دلتنگی سیاه می شوند      شاید ترم دیگه مشهد نباشم نوشت: به احتمال ۵۱ ٪ ترم بعد انتقالی می گیرم و میام یه شهر نزدیکتر به قم! شاید شهرکرد! چون باید سطح دانشگاهش پایین تر از مشهد باشه تا قبول کنن. و معدلمم باید بالا باشه! هنوز نمیدونم که بشه یا نه!    من سیگاری نیستم نوشت: این دانشجوی سیگاری جلوی اتاق من نیستم. یکی از بچه هاس! البته خیلی بهم گفتن که بکش ولی من اصولن ترجیح میدم نگاه کنم!
مهدیار دلکش
سلام ای همه جا با من! سلام ای تار و پود تن! کجایی ای یک لحظه دیدارت آرزویم؟! کجایی ای عشق آتشینت آبرویم؟! دلم برایت اندازه ی سر سوزن چرخ خیاطی ِمادرم شده است‌‌، تنگ ِ تنگ ِ تنگ! بی تو پای شعرهایم لنگ ِ لنگ ِ لنگ! حالت آیا خوب است؟! خورشید آنجا نیز گرم می تابد؟! کسی آنجا گیسوان بلندت را می بافد؟! ببینم عشقم نکند آنجا دل کوچک تو تنگ بشود! نکند نگاهت اسیر مردمان سنگ بشود! عشق من روزگارت خوب است؟! آسمانت آبی ست؟! شب هایت آیا مهتابی ست؟! شب که شد بهارم، آسمان را نگاه کن! به کوچکترین، کم نورترین، ساکت ترین و عاشق ترین ستاره ی آسمانت زل بزن! آن منم! با چشمهایت به روی من پل بزن! آن منم عشق من که سالهاست کوچک و کم نور و ساکت در آسمانت نشسته ام و فقط نگاهت می کنم! مرا فراموش نکرده ای تو؟! درست است که برای تو کوچکم اما هستم عشق من! عاشقانه هستم! اگر آنجا لیلی و مجنون خواندی! اگر روی لبهایت خنده نشاندی! اگر دست روی سر یک ۱۱ ساله کشیدی! اگر دو عاشق را دیدی، به یاد من باش! ای عشق دلم تنگ ست!   بچه ها چقدر با این جمله ی رعنا موافقین؟! نوشت:"عشق آزادی می آورد. نه وابستگی...اگر عاشق شدید و وابسته بدانید فقط وابسته شده اید..." بچه ها یه دوست جدید نوشت: آیدا بچه ها! بچه ها آیدا !
مهدیار دلکش
اگه رو قله سردت شد صدام کن!
مهدیار دلکش
باز دوباره صبح شد من هنوز بیدارم              ای کاش می خوابیدم تو رو خواب می دیدم
مهدیار دلکش
من خودم اینجا غریبم جزتو هیشکیو ندارم              گل من تحملم کن تا یه کم دووم بیارم!
مهدیار دلکش


خدا حتمن به من کمک خواهد کرد.
خدا به من کمک خواهد کرد.
خدا کمک خواهد کرد.
خدا کمک!
خدا!

مهدیار دلکش