مثل باد

آب، کم جو؛ تشنگی آور به‌دست

مثل باد

آب، کم جو؛ تشنگی آور به‌دست

مثل باد

ای دوست! شکر بهتر یا آن‌که شکر سازد؟
خوبیِ قمر بهتر یا آن‌که قمر سازد؟


برخیز که پر کنیم پیمانه ز می
زان پیش که پر کنند پیمانه‌ی ما


پرنده‌ها و کودکان را به آدم‌ها ترجیح می‌دهم.


کسی در من مدام آوازهای غمگین می‌خواند.


جانم بگیر و صحبت جانانه‌ام ببخش

آرشیو

۱۵ مطلب در شهریور ۱۳۸۹ ثبت شده است

به تو مدیونم همیشه ... مث ِ شب به صبح ِ فردا ...!
مهدیار دلکش
هر شب، با یاد ِ تو سر به بالش می گذارم و سفرم را از دشت چانه ات آغاز می کنم.    تپه های لبت را پشت سر می گذارم و از کوه بینی ات بالا می روم. و مست از دیدن ِ رود چشم هایت، دامنه را پایین می آیم. از میان ِ جنگل ابروانت عبور می کنم و به کویر پیشانیت می رسم.    دیوانه وار می دوم تا به آبشار گیسوانت برسم و از آن جا سوار بر امواج خروشانش، به ساحل ِ خوابم می رسم.    آری! این است حال ِ من ِ بی تو!      پیام ِ اخلاقی نوشت: خداوند اسراری دارد که فقط به سحرخیزان نشانشان می دهد!     یه کلام از خود ِ عروس نوشت: سعی کن تو زندگیت هیچ وخ در جواب ِ کسی نگی: ((من هم همین طور!))
مهدیار دلکش
خورشید اگر محو  ِ تماشای تو نیست .... دلگیر نشو ز پشت ِ کوه آمده است!
مهدیار دلکش
تا دام در آغوش نگیرم، نگرانم ...!
مهدیار دلکش
کوچک تر که بودم، این گونه نوشتم: ((هان ای پرستو چه خبر؟! تو که دیوانه وار هر روز در خط آسمان می کنی پرواز! ای پرستو! ببینم تو در این همه آمد و شد لحظه ای آیا خدا را دیدی؟! - تو که نزدیک تر از من به اوئی- مستانه زیر بارانش آیا رقصیدی؟! یا فقط از آن بالا به خیس شدن ما خندیدی؟!)) اما حالا این گونه می نویسم: ((ای پرستو که دمادم می گویی ذکر خدا را -هر بار که باز می کنی دهانت را- اگر روزی پریدی سوی او با او بگو: کسی را روی زمین دیدم که بس دلتنگ است از روزگاری که پر از نیرنگ است راستی پرستو! هر گاه که باز آمدی با من بگو آسمان آنجا نیز آیا همین رنگ است؟!))
مهدیار دلکش