مثل باد

آب، کم جو؛ تشنگی آور به‌دست

مثل باد

آب، کم جو؛ تشنگی آور به‌دست

مثل باد

ای دوست! شکر بهتر یا آن‌که شکر سازد؟
خوبیِ قمر بهتر یا آن‌که قمر سازد؟


برخیز که پر کنیم پیمانه ز می
زان پیش که پر کنند پیمانه‌ی ما


پرنده‌ها و کودکان را به آدم‌ها ترجیح می‌دهم.


کسی در من مدام آوازهای غمگین می‌خواند.


جانم بگیر و صحبت جانانه‌ام ببخش

آرشیو

۷ مطلب در بهمن ۱۳۹۱ ثبت شده است

دختری که چمدانش را در آغوش گرفته و از پنجره ی قطار به هیچ خیره مانده دختری که موهایش آرزوی پرواز دارند که با هر وزش باد گلویش را بغض می گیرد دختری که نمی داند روی دیوار کدام زندانش چوب خط بکشد ... آه خدای من! تو هم می بینی اش ؟   یک. کسی که بدون فروتنی سخن می گوید، مشکل است تا بتواند سخنان خوب بر زبان آورد. (کنفوسیوس)  دو. سیاوش قمیشی - پرنده ی مهاجر  سه. فوتوبای حانیه  چاهار. واسه ما فرقی نداره / هر جا باشیم شب نشینیم
مهدیار دلکش
امشب طوری عجیبم که انگشتانم گل داده اند گرمای دستانت شوخی خورشید بود با آدم برفی این حرف ها چک چک قلب آدم برفی ای ست که آب شده تا کی دوباره برف ببارد تا کی دوباره بتابی طوری عجیبم که حواسم نیست آدم برفی آب شده انگشت ندارد   یک. مجذوب ارتباط ساکت و ساکن بودن، از عبادت ناکامل عابد فراتر است. (ووردزورث - شاعر انگلیسی) دو. انیمیشن
مهدیار دلکش
به لیلا احمدی          هر لبخندت مبدایی تازه برای تاریخ ست همین حالا می توانی تمام تقویم ها را نو کنی با هر لبخندت ستاره ای در آسمان متولد می شود بخند و دنیایی را از شب نجات بده   یک. اگر آدمی وجود خود را با همه ی موجودات یگانه بداند، ضمیر خیش را اندک اندک می گسترد و هر چه را در خود جای می دهد، دوست می دارد؛ تا بدان جا که هر تپش قلب او، تپش قلب کائنات می شود. سرانجام آن چه فردی و شخصی است، جای خود را به کل می دهد و نوع هم جای فرد می نشیند. این عشق، عشقی ست که نه با شور و آتش، بلکه با آرامش همراه است. (بودا) دو.  anathema - the beginning and the end ؛ اینم کلماتش
مهدیار دلکش
دیگر برایم مهم نیست که پاهایم درست وسط لوزی های سنگفرش پیاده رو قرار بگیرد - عاشق دختری شدم که وسط لوزی ها راه می رفت که من را ندید و رفت -   چراغ های قرمز را با لبخندی ملیح نادیده می گیرم - سرم پایین بود و عرض خیابان زیاد که خونم همه ی چراغ ها را قرمز کرد -   و با خیال راحت روی سنگ قبرهای قبرستان راه می روم - یک مرده وزنی ندارد -   هر شب از دیوار وارد اتاق آن دختر می شوم کمی تماشایش می کنم موهایش را می بافم می بوسمش برایش لالایی میخانم چشم هایش که سنگین شدند به قبرستان برمی گردم و برای مرده ها عاشقانه هایم را می خانم حالا یک قبرستان عاشق دختری شده ست که لوزی های پیاده رو را می فهمید هر شب یک سوال مثل روح در فضای قبرستان می چرخد: آیا هیچ مرده ای عاشق پسری شده ست که از وسط لوزی ها راه می رفت ؟   یک. دنیا پر از بدی است. و من شقایق تماشا می کنم. روی زمین، میلیون ها گرسنه است. کاش نبود. ولی وجود گرسنگی، شقایق را شدیدتر می کند. و تماشای من، ابعاد تازه ای به خود می گیرد. من هزارها گرسنه در خاک هند دیده ام. و هیچ وقت از گرسنگی حرف نزده ام. نه، هیچ وقت. ولی هر وقت رفته ام از گلی حرف بزنم، دهانم گس شده است. گرسنگی هندی، سبک دهانم را عوض کرده است. و من دین خودم را ادا کرده ام. (سهراب سپهری – هنوز در سفرم) دو. کلیپ شاعران معاصر
مهدیار دلکش
گردباد نگاهت تمام شهر را ویران کرده و من توربینی که هنوز از تو می چرخم   یک. این بازی پیروز ندارد / تو، آمدی و بودی و رفتی و نیامدی و نفهمیدی / عشق پیروز، نیاز به بازی ندارد (امین منصوری - دفتر من و عطر ورساچه) دو. آهنگ بی کلام از فرید فرجاد سه. میون گل ها نرو سخته پیدا کردنت
مهدیار دلکش
آی جهان! * طنین صدایت قرار از تمام سنگ های صحرا گرفته کاش بدانی اسب های ترکمن تو را در خط پایان می بینند که دیوانه وار می دوند آی جهان! در چشم هایت مادیان سپیدی یال به دست باد سپرده ست     * "آی جهان" یه اسم ترکمنی ه.  یک. با او ... بی آن که به حضور او نیازمند باشم، زندگی در اوج آسمان ها داشتم. و چه زندگی سیراب و سرشاری ست که آدمی در کنار معشوقی دلخاه زندگی کند، بی آن که رنج تحمل کسی را داشته باشد. وصال در تنهایی مطلق خیش، با عزیزی که هست و ... نیست. (دکتر شریعتی – کویر) دو. اون قسمتی از آهنگ ترکمن استاد علیزاده که اسبا شروع به دویدن می کنن. سه. از کدوم خاطره برگشتی به من / که دوباره از تو رویایی شدم
مهدیار دلکش
انگشتانت روی کلاویه ها شبیه بالرینی غمگین می رقصند و پرده ها را به رقص می کشانند باد به دنبال صدا وارد اتاقت می شود و آرام و مبهوت روی تخت می نشیند با هر نت عقربه های ساعت گیج تر می شوند و در خلسه ای عجیب فرو می روند کلاویه ها هر شب به امید بوسیدن انگشتانت بیدار می مانند و گنجشکان پشت پنجره در انتظار صدایی که گرمشان کند تا صبح در گوش هم نت هایت را زمزمه می کنند پشت پیانوات بنشین نت ها خودشان به صدا درخاهند آمد   یک. من فن شاعری می آموختم. اما هوای شاعرانه ای که به من می خورد، نشئه ی غریبی داشت. مرا به حضور تجربه های گمشده می برد. خیالاتیم می کرد. با زندگی گیرودار خوشی داشتم. و قدم های عاشقانه برمی داشتم. کمتر کتاب می خواندم. بیشتر نگاه می کردم. میان خطوط تنهایی، در جذبه فرو می رفتم. (سهراب سپهری – هنوز در سفرم) دو. فریبرز لاچینی - عادت سه. از چی بگم تا دل من لحظه ای آروم بگیره ؟
مهدیار دلکش