مثل باد

آب، کم جو؛ تشنگی آور به‌دست

مثل باد

آب، کم جو؛ تشنگی آور به‌دست

مثل باد

ای دوست! شکر بهتر یا آن‌که شکر سازد؟
خوبیِ قمر بهتر یا آن‌که قمر سازد؟


برخیز که پر کنیم پیمانه ز می
زان پیش که پر کنند پیمانه‌ی ما


پرنده‌ها و کودکان را به آدم‌ها ترجیح می‌دهم.


کسی در من مدام آوازهای غمگین می‌خواند.


جانم بگیر و صحبت جانانه‌ام ببخش

آرشیو

۸ مطلب در دی ۱۳۹۲ ثبت شده است

وقتی کنارت نشسته ام با شعر فاصله ای ندارم راه که می روی کسی در سرم ساز می زند روسریت را بردار شعر، با کشف زیباتر می شود موهایت تلمیح دارند به رودهای تا همیشه روان بهشت و چشم هایت تضمینی از خدا هستند           یک. شادمانی و خوشی برای بدنمان لازم است. اما این اندوه است که قدرت ذهن را تقویت می کند. (مارسل پروست) دو. fayrouz - Le Beirut
مهدیار دلکش
به شیوا خادمی تو با یک بوسه آغاز شدی از عشقبازی مهربانی و پاکی خبر آمدنت خورشید بود که از پس ابرهای زمستانی درآمد و تن زمین را گرم کرد به آبی آبرو دادی به سپید، زندگی حالا تو آسمانی و انتهایی نداری ای سپیدآبی! بی کرانیت طعنه می زند به خدا یک. چه مبارک است این غم که تو در دلم نهادی به غمت که هرگز این غم ندهم به هیچ شادی ز تو دارم این غم خوش به جهان از این چه خوش تر تو چه دادیَم که گویم که از آن به ام ندادی چه خیال می توان بست و کدام خواب نوشین به از این در تماشا که به روی من گشادی تویی آن که خیزد از وی، همه خرمی و سبزی نظر کدام سروی؟ نفس کدام بادی؟ همه بوی آرزویی مگر از گل بهشتی همه رنگی و نگاری مگر از بهار زادی ز کدام ره رسیدی ز کدام در گذشتی که ندیده دیده رویت به درون دل فتادی (سایه) دو. : ) smile
مهدیار دلکش
مهدیار دلکش
آن قدر از پنجره به بیرون خیره مانده که کم شدن یک برگ را از درختان کوچه می فهمد عشق پیرمرد تنهایی ست که بعد از سال ها هنوز به گلدان خشک شده اش آب می دهد           یک. در فرهنگ یونان باستان، عشق سه نوع دارد: 1. اروس: ساده ترین و ابتدایی ترین نوع عشق است. تا حدی بر تمایلات جنسی بنا شده ست. کاملا احساسی ست و به طور ناگهانی شعله می کشد و زود از بین می رود. خیلی از روابط در ابتدا، بر مبنای این نوع عشق شکل می گیرند. 2. فیلوس: کمی پیچیده تر است. به مرور و بر اثر درک و تفاهم به وجود می آید و به این راحتی ها از بین نمی رود. زوج های خوشبخت به این نوع از عشق رسیده اند. 3. آگاپه: به طور کلی از دو مورد قبل جداست. آگاپه یک نوع عشق فراشخصی ست. عشقی که در آن فرد خودش را در کل گم می کند. مثل وقتی که کسی عاشق همه ی آدم ها و همه ی دنیاست؛ عاشق زندگی ست. عاشق خوشبختی دیگران ست. آن قدر عاشق ست که حاضر می شود حتی از زندگی خودش هم بگذرد. دو. محمدرضا مقدم - غروب
مهدیار دلکش
عاشق ترین عقربه ی ساعت منم که دیوانه وار دورت می گردم بی خیال نشسته ای تلاشی نمی کنی نمی دانی وقتی عقربه ی دقیقه شمار را می بوسی در من چه می گذرد کاش بدانی شصت برابر او دوستت دارم و تنها آرزویم این ست که وقتی روبه روی هم هستیم دنیا به خواب برود           یک.کوشش برای "خوب" یا "بهتر" بودن کاری پسندیده و والا به نظر می رسد. اما این کوشش در نهایت بی حاصل است، مگر اینکه تغییری در "آگاهـیِ" ما اتفاق افتد. ما با تلاش برای خوب بودن به خوبی نمی رسیم. لازمه این امر کشف خوبیِ از پیش موجودِ درونمان و دادن فرصت ظهور و بروز به آن است. و تمام این امر مستلزمِ تغییراتی عمیق در آگاهیِ ماست. (اکهارت تله) دو. باورم کن که شعر در من طغیان یگانگی ست و حماسه ی دوست داشتن / من دیگرگونه دوست می دارم و دیگرگونه یگانه ام (محمدرضا عبدالملکیان) سه. if you give a little love
مهدیار دلکش
مهدیار دلکش
به بهار       باید اشتباهی پیش آمده باشد هنگام کوچ زمستانی پرستوها یا زمان فرودت بر شانه ی یک انسان هیچ چیز دردناک تر از این نیست که بال هایت را از دست داده باشی و مجبور باشی شبیه آدم ها نفس بکشی اشتباه آمده ای و آن قدر معصومی که فکر کردن به تو غمگینم می کند یک. اگر تو کسی یا چیزی را واقعا دوست داشته باشی، هر چه داری و حتی هر چه هستی، به او می دهی و توجهی به آن چه دیگران می گویند نداری. (رومن گاری - بادبادک ها) دو. انوش جهانشاهی - گل پامچال (بی کلام)
مهدیار دلکش
به مامان مهربانم      الان که برایت می نویسم، بلندترین شب سال دارد به صبحش می رسد. نمی دانم چرا حس می کنم الان بیداری و چادر گل گلیت را سر کرده ای و می خواهی با خدایت حرف می زنی. مامان مهربانم! من هم بیدارم. با چشمانی خیس نشسته ام و منتظر اذانم.    همیشه یادم دادی که خدا را شکر کنم. یادم دادی با خدا آرام حرف بزنم. کلمات را شمرده بگویم. اما یادم ندادی وقتی گلویم پر از بغض ست، چگونه خدایم را بخوانم. با کدام واژه ها؟ به چه زبانی؟ مامان مهربانم! وقتی دلتنگم، تمام لحظه هایم نماز می شود؛ جز آن لحظه هایی که نماز می خوانم.    دارم به صبوریت فکر می کنم. به سختی هایی که تحمل کردی و می کنی. مامان خوبم! یکبار خواستم خودم را جای تو تصور کنم، نتوانستم. "تو" بودن کار هر کسی نیست. نمی دانم این همه قدرت روحی را از کجا آورده ای اما همیشه تو را ستوده ام که روی زندگی را کم کرده ای با همیشه راضی بودنت. با همیشه مثبت بودنت. با روحیه ی عجیب و دوست داشتنیت.    آن قدر مهربانی که گاهی درکت نمی کنم. از تپه های محبت و مهربانی گذشته ای و به قله ی ایثار و فداکاری رسیده ای. تو به من ایثار کردن را یاد داده ای. تو به من محبت بی چشمداشت آموخته ای. تو خورشیدوار بر همه می تابی. تو ایثار می کنی تا زنده بمانی. مامان مهربانم! گاهی که به من می گویند مهربان، خنده ام می گیرد. تو را نمی شناسند.    مامان گلم! هروقت آهنگ ستاره ی حامی را گوش می کنم، یاد تو می افتم. مخصوصا آن جایی که می گوید: "تو با قلب پاره پاره / چرا می خندی ستاره؟" مامان تو خیلی عاشقی. مامان کسی را ندیده ام که اندازه ی تو عاشق باشد. که عاشق باشد و بی ادعا زندگیش را بگذارد برای عشقش.    مامان قشنگم! هربار که آلبومعکس هایمان را نگاه می کنم گلویم پر از بغض می شود. وقتی عکس جوانیت را می بینم؛ وقتی لبخندهای زیبایت را می بینم؛ وقتی برق و شور و شوق را در چشمانت می بینم، وقتی گیس های شانه شده تا کمرت را می بینم، چیزی شبیه اشک، گونه هایم را خیس می کند. بگذار بگویم که هنوز هم گاهی که از ته دل می خندی، گاهی که از پشت تلفن می خندانمت، گاهی که از پشت تلفن "جوجه" صدایم می کنی، گاهی که از مشهد می آیم خانه، همان برق را در چشم هایت می بینم.    ببخش که گاهی سوال هایت را کامل جواب نمی دهم. ببخش که دلسوزی هایت را نمی فهمم. آخر مامان گلم! دنیای من، دنیای خوردنی ها و پوشیدنی ها نیست. برای منی که گاهی یادم می رود ناهار یا شام بخورم، نگرانی ها و سوال هایت ... ولی خب تو مامانی. حق با توست. ببخش.    مهربانم! کادویی که سال پیش به من دادی، از خالص ترین کادوهایی ست که در عمرم گرفته ام. پاکت نامه ای که رویش نوشته بودی:"پسر گلم تولدت مبارک" و اطرافش سه تا گل کشیده بودی و با مدادرنگی رنگشان کرده بودی. آخر فدای تو! نگفتی من ضعف می کنم از این محبتت؟ هنوز پاکتش را نگه داشته ام.    فقط یک چیزی! ما همه آدمیم و بالاخره روزی می رویم از روی زمین. می خواهم بگویمت که من باید زودتر از تو بروم. این یک دستور جدی ست. یک دستور خیلی خیلی جدی! مامان مهربانم! خوشحال نیستم که به دنیایم آورده ای اما خوشحالم که تو مامانم هستی. آن قدر خوبی که هیچ وقت نتوانسته ام تصور کنم کس دیگری مامانم باشد. با اینکه دنیایمان از هم فاصله ی زیادی دارد اما هیچ وقت نخواسته ام. همیشه به داشتنت بالیده ام و خدا را شکر کرده ام. تا خورشید بیدار نشده، بروم نمازم را بخوانم. حالا حس می کنم نمازت را خوانده ای و چشم هایت دارند کم کم خودشان را به خواب می سپارند. می بوسمت مامان!       یک. ترانه هایم را در جاده های خاکی خوانده ام / در پیاده روهای شهرهای کثیف / برای کارگران بی احساس / در مسیر خط آهنی که از آن می گذشتم / در اتاق هایی با کاغذ دیواری آبی رنگ خوانده ام / برای دخترانی که عاشقشان بودم / حالا مادر ... ترانه ای می خوانم برای تو / مادر! هرگز از یاد نبرده ام / خاطره ی حرف های دلنشینت را / رفتار متینت را / به آن ها بالیده ام / آغوش های دیگری هم مرا به خود خوانده اند / اما مادر! ... ترانه ای می خوانم برای تو / فردا می روم / در کوره راه های حومه ی شهر / شاید کارگر بی احساس که عرق می ریزد / ترانه ام را بشنود / و همین طور دختری در اتاقی با کاغذدیواری آبی رنگ / خواهد پرسید کجا بودم / و من خواهم گفت: ماندم تا ترانه ای بخوانم برای تو (شل سیلوراستاین - لالایی ها، افسانه ها، دروغ ها) دو. حبیب - مادر
مهدیار دلکش