مثل باد

آب، کم جو؛ تشنگی آور به‌دست

مثل باد

آب، کم جو؛ تشنگی آور به‌دست

مثل باد

ای دوست! شکر بهتر یا آن‌که شکر سازد؟
خوبیِ قمر بهتر یا آن‌که قمر سازد؟


برخیز که پر کنیم پیمانه ز می
زان پیش که پر کنند پیمانه‌ی ما


پرنده‌ها و کودکان را به آدم‌ها ترجیح می‌دهم.


کسی در من مدام آوازهای غمگین می‌خواند.


جانم بگیر و صحبت جانانه‌ام ببخش

آرشیو

۴ مطلب در خرداد ۱۳۹۲ ثبت شده است

اگر خدا بودم صبح ها، ستاره ها را در گهواره می خاباندم و تا شب آرام تکانشان می دادم تا خابشان ببرد عصرها خورشید را به آب تنی دریا می فرستادم تا کمی دلش خنک شود شب ها درختان و تیرهای چراغ برق را آرام روی زمین می خاباندم و رویشان پتو می انداختم تا با لالایی نسیم به خاب بروند لانه ی گنجشک ها را در قلب آدم ها می ساختم تا کمی مهربان تر شوند اگر خدا بودم فقط دروغگویان را مجازات می کردم ... دخترانی که سارافن گلدار می پوشیدند و پسرانی که آرام و غمگین بودند پیامبرانم می شدند اما حالا تنها یک شاعرم و این دردناک ترین ضربه برای پایان یک شعر ست     یک. آه که چقدر دوست دارم تا به یاد آری / آن روزهای خوش را که با هم دوست بودیم / زندگی آن روزها روشن تر بود / و خورشید گرم تر از امروز / برگ های خشک جارو شد / خاطرات و افسوس ها نیز / و باد شمال آن ها را با خود برد / به شب سرد فراموشی / می بینی فراموشش نکرده ام / آوازی را که به ما می ماند / با هم زیستیم / تویی که مرا دوست داشتی / و منی که تو را دوست می داشتم / اما زندگی، کسانی را که عشق می ورزند / جداشان می کند از هم / گرچه بسیار آرام و / بی هیچ خش خشی / و دریا از ساحل برمی دارد / ردپای عاشقانی که با راه خیش رفتند (ژاک پره ور) دو. مامک خادم - بارون بارون ه
مهدیار دلکش
آسمان سرخ دریا سرخ گاه و بی گاه موج بلندی بر ساحل می خورد و بازمی گردد ابرها شبیه تخته سنگ ها سپید و منظم حرف هایت تمام می شوند لبخند می زنی آسمان و دریا به هم می رسند و من ناگهان از این قاب رویایی به خودم بازمی گردم باز هم زیادی به لب هایت خیره ماندم     یک. دختری از تو پرسید: شعر چیست؟ / دلت می خاست بگویی: خود تویی، آری، خود تو / و در هراس و حیرت / که خود دلیل معجزه اند / رشک می برم به زیبایی پر و پیمانت دختر / و تازه مرا مجال معاشرتت نیست / که دستم تنگ ست و هر که دست، تنگ ست / باید آواز خاند / تو این ها را نگفتی و ساکت ماندی و / همان شد که دختر آوازت را نشنید (ولادیمیر هولان) دو. عارف - همه چیم یار سه. شرایط خیلی حساس ه. شرایط رو درک کنیم و همگی فردا به روحانی رای بدیم. با رای دادن هیچ چیزی رو از دست نمیدیم ولی ممکن ه چیزای خوبی رو به دست بیاریم.
مهدیار دلکش
پرنده که پرواز می کند خود را در دل آسمانی خیال می کند که وجود ندارد دستت را که می گیرم تو را برای خودم می دانم    یک. می رسد روزگاری که دیگر نگویی: ای خدای من! / روزگار خلوص محض / روزگاری که دیگر نگویی: عشق من / چرا که عشق بی ثمر شده ست / و چشم ها نمی گریند / و دست ها تنها کارهای پلید می کنند / و دل پژمرده ست / زن ها بیهوده بر در می کوبند، تو در را باز نمی کنی / به انزوا در خیش نشسته ای و شعله ها فرو مرده اند / ولی چشمان تو در تاریکی چو خورشید می سوزند / کنار آمده ای با خیش و دیگر نمی دانی چگونه تاب بیاوری / و از دوستانت هیچ نمی خاهی / پیری چیست؟ پیری کدام ست؟ / شانه هایت دنیا را بر دوش می کشند / دنیایی که بیش از دست کودکی وزن ندارد / جنگ ها، قحطی ها و دعوای درون این ساختمان ها / تنها ثابت می کنند که زندگی ادامه دارد / و هنوز هیچ کس روی رهایی را ندیده ست / تنها ...... (کارلوس دروموند دآندراده)  دو. دریا دادور - لالایی
مهدیار دلکش
دوست داشتم پرنده می بودم چشمانم را می بستم و در هوایت پر باز می کردم اما حالا صلیبی هستم که حسرت داشتنت هر روز به دارم می کشد     یک. آه که چقدر دوست دارم تا به یاد آری / آن روزهای خوش را که با هم دوست بودیم / زندگی آن روزها روشن تر بود / و خورشید گرم تر از امروز / برگ های خشک جارو شد / خاطرات و افسوس ها نیز / و باد شمال آن ها را با خود برد / به شب سرد فراموشی / می بینی فراموشش نکرده ام / آوازی را که به ما می ماند / با هم زیستیم / تویی که مرا دوست داشتی / و منی که تو را دوست می داشتم / اما زندگی، کسانی را که عشق می ورزند / جداشان می کند از هم / گرچه بسیار آرام و / بی هیچ خش خشی / و دریا از ساحل برمی دارد / ردپای عاشقانی که با راه خیش رفتند (ژاک پره ور) دو. استاد شجریان - بر من گذشتی سر بر نکردی (همراه برادران پور ناظری ... یه جاییش هست میگه: تو که خورشید اوج دلربا؛ خورشید اوج دلربایی ...)
مهدیار دلکش