مثل باد

آب، کم جو؛ تشنگی آور به‌دست

مثل باد

آب، کم جو؛ تشنگی آور به‌دست

مثل باد

ای دوست! شکر بهتر یا آن‌که شکر سازد؟
خوبیِ قمر بهتر یا آن‌که قمر سازد؟


برخیز که پر کنیم پیمانه ز می
زان پیش که پر کنند پیمانه‌ی ما


پرنده‌ها و کودکان را به آدم‌ها ترجیح می‌دهم.


کسی در من مدام آوازهای غمگین می‌خواند.


جانم بگیر و صحبت جانانه‌ام ببخش

آرشیو

۴ مطلب در اسفند ۱۳۹۳ ثبت شده است



   با کمال احترام
   با تمام خضوع
   با نهایت خاکساری
   می خوام بگم که تصمیم گرفته ام از این به بعد، با قواعد خودم زندگی کنم؛ و نه با قواعد جامعه. یکی از قواعد من، در نظرنگرفتن تقویم و تاثیر نپذیرفتن از اون ه. هر روزی که تازگی و شعف رو توی آدمی دیدم، عید رو بهش تبریک میگم. هر روزی که توی آدمی، تغییر مثبتی دیدم، تولدش رو بهش میگم. و از اطرافیانم هم همین توقع رو دارم. لطفا نه تبریک تقویمی بگید و نه توقع تقویمی از من داشته باشید. و نه از من ناراحت بشید. با احترام و تواضع ازتون می خوام که من رو رعایت کنید.
مولانای جانم میگه که: ای برادر عقل یکدم با خود آر / دم به دم در تو خزان ست و بهار
ابتهاج عزیزم میگه که: تا بردمد خورشید نو، شب را ز خود بیرون کنید

حالا من همه ی اینارو گفتم، باز یکی میاد اسمس میده عیدت مبارک و فلان.
ما بیمار عادت هاییم. و یک بار هم از خودمون نمی پرسیم که چرا ؟!

با احترام و تواضع.

مهدیار دلکش


تابستان ها در سایه
زمستان ها در آفتاب

ای خورشید مهربان!
ما را ببخش
هیچ وقت عاشقت نبودیم








یک. آخرین پرنده را هم رها کردم / اما هنوز غمگینم / چیزی / در این قفس ِ خالی هست / که آزاد نمی شود (گروس عبدالملکیان)


مهدیار دلکش


63


مهدیار دلکش


   ۹۳ برای من سال نسبتا پرتناقضی بود؛ چون هدف گذاری اشتباهی کرده بودم. قصد داشتم که ساحت های وجودی ام را از تناقض دربیاورم. در حالی که هنوز بر آن ها مسلط نبودم و هنوز خودم را آن طور که باید، نمی شناختم. یک سال را از دست دادم. اما باز شادم که به اشتباهم پی بردم. سال ۹۴ را باید به خودشناسی بگذرانم. هنوز خودم را نشناخته ام؛ هنوز به همه ی خودم آگاه نیستم. خودشناسی، صفت های دوست داشتنی عاریتی را بدل به جزیی از انسان می کند. و تو دیگر نیازی به نمایاندن چیزی نداری، بلکه آن چیز، تویی و در توست.
   کریشنا مورتی، در کتاب اولین و آخرین رهایی اش می گوید که برای شدن، ابتدا باید بر آن چه که هست، تسلط یافت؛ بدون ذهنی گری و پیش فرض؛ با ذهنی خالی و هشیار و آماده ی دریافت؛ بدون گذشته و آینده. هر تلاشی برای شدن، بدون شرایط بالا، محکوم به شکست و تشویش و ناراحتی و غم است.
   ما باید با از بین بردن ذره ذره ی تاریکی، به نور برسیم و نور بشویم. در تاریکی نشستن و خواستن نور، ثمری ندارد. ما باید خود را بشناسیم و اگر توانستیم بدون برچسب و چهارچوب و دین و آیین (و هر گونه محدودکننده و قفسی)، خود را دریابیم، خدا را نیز خواهیم یافت و فریاد انالحق سر خواهیم داد. آن وقت دیگر فاصله ای بین ما و خدا نخواهد بود. آن وقت دیگر نیازی به دعا و مناجات نیست. چون خدا در ماست و ماست. دعا برای زمانی ست که فاصله باشد، و من و تویی.
   چگونه می شود یک ناشناخته را شناخت؟ چیزی که به آن می گوییم لیس کمثله شی ؟ هر تعریفی که از این ناشناخته بشود، صرفا تعریفی ست که آن شخص براساس ذهنیت خود و محیط و شرایط زندگی خود به آن رسیده است. شبیه همان داستان مولانا و فیلی ست که در تاریکی بود و هر کسی به یک اندام او دست می کشید و تعریفی از آن می کرد. اما آن فقط اندامی از اندام های آن فیل بود و نه همه ی آن؛ و همه در حالی که درست می گفتند، همه ی حقیقت را نمی دانستند و نمی توانستند که بدانند.
   تصور ما از خدا نیز همین گونه است. هر کسی تعریف و تصوری از خدا دارد؛ اما چون خدا ناشناخته ست و ما در تاریکی هستیم، نمی توانیم تمام حقیقت را ببینیم؛ و تعریفی ناقص داریم. باید از چهارچوب ها و محدودکننده ها و تعاریف مشخص و آن چه که از گذشته و توسط دیگران به ما رسیده است، خود را خالی کنیم تا نور شویم و بینا؛ و خود و دنیا را از تاریکی نجات دهیم.


+ به همه ی دوستان، اکیدا پیشنهاد می کنم که کتاب اولین و آخرین رهایی از جیدو کریشنا مورتی (انتشارات مجید) را مطالعه کنند. واقعا کتاب تحول آفرین و مفیدی ست.

مهدیار دلکش