مثل باد

آب، کم جو؛ تشنگی آور به‌دست

مثل باد

آب، کم جو؛ تشنگی آور به‌دست

مثل باد

ای دوست! شکر بهتر یا آن‌که شکر سازد؟
خوبیِ قمر بهتر یا آن‌که قمر سازد؟


برخیز که پر کنیم پیمانه ز می
زان پیش که پر کنند پیمانه‌ی ما


پرنده‌ها و کودکان را به آدم‌ها ترجیح می‌دهم.


کسی در من مدام آوازهای غمگین می‌خواند.


جانم بگیر و صحبت جانانه‌ام ببخش

آرشیو

۸ مطلب در مرداد ۱۳۹۴ ثبت شده است


نابیناست
و تی‌شرت ری‌بن پوشیده
روبه‌رویش ایستاده‌ام
به تو فکر می‌کنم

جاده‌ی متروکه‌ای هستم
که دیگر کسی را به جایی نمی‌رساند






یک. بِکِش آب را از این گِل که تو جان آفتابی / که نماند روح صافی چو شد او به گل مرکب (مولانا)


مهدیار دلکش

 



آیا اشیا و موجوداتی را که می‌بینیم، همان‌هایی هستند که می‌بینیم و یا شبح و تصویری از اصل آن جسم‌اند؟پ
آیا اطلاعات و خاطرات انسان، در بخش معینی از مغز او ذخیره می‌شوند و یا به‌صورت امواجی در ذهن او در گردش‌اند؟
آیا هر ذره از مغز، اطلاعات جداگانه‌ای را در خود ذخیره می‌کنند و یا هر ذره، حاوی کل اطلاعات مغز است؟
آیا کوانتوم‌ها همیشه به صورت ذره نمود می‌کنند و یا فقط هنگامی که ما به آن‌ها نگاه می‌کنیم؟
آیا ذراتی وجود دارند که از نور سریع‌تر حرکت می‌کنند؟
آیا ممکن است که زمان و مکان، متوقف شوند؟
دلیل وجود رویاهای صادقه و خواب‌هایی که در آینده عیناً اتفاق می‌افتند، چیست؟
آیا علم می‌تواند تمام اتفاقات کائنات را توضیح دهد؟ و یا رازها و سوالات زیادی هستند که عقل و علم بشر، هنوز به آن‌ها نرسیده است؟
آیا عرفا این توانایی را دارند که به نظم مستتر دست یابند؟
نظم مستتر چیست؟ و آیا نظم نامستتر، می‌تواند راهی به نظم مستتر پیدا کند؟
چرا کسانی که تجربه‌ی خروج از جسم را دارند، مسیر زندگی‌شان عوض می‌شود و به دنیای عرفان و بوداییت علاقه‌مند می‌شوند؟
تجربه‌ی تجرد روح چیست؟ و چه ویژگی‌هایی دارد؟
عادت فکری ما چه تاثیری بر تجربه‌ی تجرد روح می‌گذارد؟
کسانی که تجربه‌ی خروج از بدن دارند و ورود به دنیای دیگر را تجربه کرده‌اند، آن را چگونه توصیف می‌کنند؟
آیا با استفاده از الگوی هولوگرافیک و تلقین، می‌توانیم باعث درمان بیماری‌های مختلف شویم؟
آیا اراده و تسلط بر بدن، می‌تواند بیماری‌های لاعلاج را درمان کند؟
آیا می‌توانیم خواب را نوعی هولوگرام ‌بدانیم؟
آیا ایمان و اعتقاد شدید قلبی به شفاگرفتن باعث شفا گرفتن بیماران از افراد مذهبی و معنوی‌ست و یا کرامات خاص آن افراد، باعث شفاگرفتن بیماران می‌شود؟
آیا افرادی که هیپنوتیزم می‌شوند، قادرند که بر ناخودآگاه خود تاثیر بگذارند؟آیا آسمان یک هولوگرام است؟
موجودات نوری چه کسانی هستند؟


   برای من که بهمن سال نود‌ویک، تجربه‌ی حالت نزدیک به مرگ را داشتم، خواندن این کتاب، بسیار لذت‌بخش بود. و جواب تعداد زیادی از سوال‌هایم را گرفتم. از آن کتاب‌هایی‌ست که حتما باید خوانده شود و دیدگاه تازه‌ای از کائنات به شما خواهد داد.

جهان هولوگرافیک
نویسنده مایکل تالبوت
مترجم داریوش مهرجویی
نشر هرمس
چهارصد‌و‌سی صفحه
قیمت بیست‌و‌دو‌هزار تومان


مهدیار دلکش

73

مهدیار دلکش


می‌نویسم
و تنهایی‌ام وسعت می‌گیرد
برای چال‌کردن خاک چاه
چاه‌های دیگری حفر می‌کنم

واژه ویروسی که مردن بلد نیست
شعرهایم را زمزمه نمی‌کنم
مبادا باد آن‌ها را بدزدد

انگشت‌های اشاره‌مان را روی بینی بگذاریم
دنیا
بیمارستانی‌ست که بیش از همیشه به سکوت نیاز دارد






یک. با درد بساز چون دوای تو منم / در کس منگر که آشنای تو منم / گر کشته شدی مگو که من کشته شدم / شکرانه بده که خون‌بهای تو منم (مولانا)


مهدیار دلکش

72

مهدیار دلکش

   شما مواضع کسی را می‌خوانید که نه سنتی‌ فکر می‌کند و نه مذهبی‌‌ست:
   اصلاً نمی‌توانم فلسفه‌ی آرایش کردن خانوم‌ها و کفش پاشنه‌بلند و مواردی از این دست را بفهمم؛ فلسفه‌ی چیزهای مصنوعی و اضافه‌شده و اضافه را که قرار بوده و هست که زیبایی را افزایش بدهند‌، اما از نظر من نتیجه‌ای عکس دارند.
   از این واضح‌تر هم می‌شود دروغ گفت؟ قد صدوپنجاهش را می‌خواهد، صدوشصت، جلوه بدهد. در هر قدم، صدای دروغش را می‌شود شنید. کسی که حاضر شود به‌سختی راه برود تا حقیقت روشن قدش را طور دیگری جلوه بدهد، راحت‌تر از بقیه‌ی آدم‌ها می‌تواند در چشم‌هایتان نگاه کند و بقیه‌ی چیزها را هم طور دیگری جلوه بدهد. کفش پاشنه‌بلند، تنها دروغی‌ست که هم گوینده و هم شنونده، از آن باخبرند. دروغ عجیبی‌ست.
   چرا لب‌ها را پررنگ می‌کنند؟ این تاکیدی که روی رنگ لب‌ها و اندام دیگر گذاشته می‌شود، به چه معنی‌‌ست؟ که لب‌های قشنگ‌تری دارند؟ این پیام را به چه کسی یا کسانی می‌خواهند برسانند؟ آیا پیام قشنگ‌تر بودن لب‌ها، پیامی‌ست که باید عمومی شود؟ به‌نظرمن، حتی این قشنگ‌تر شدن لب‌ها، برای دوست‌داشتنی‌های ما هم کارکردی ندارد. اگر کسی ما را فقط به‌خاطر رنگ لب‌ها و قد و غیره‌مان بخواهد، با دیدن رنگ‌های بهتر، سراغ افراد دیگری می‌رود.
   من سوالات زیادی در این زمینه‌ها از آشناهایم دارم؛ آشنایانی که نیم‌ساعت قبل از بیرون‌ رفتن، مقدمات زیبا‌تر به‌نظر رسیدنشان را فراهم می‌کنند، اما حاضر نیستند که نیم‌ساعت کتاب بخوانند.     اگر شما به‌جای نیم‌ساعت آرایش کردنتان، روزی نیم‌ساعت کتاب بخوانید، و اگر هر کتاب، هشت ساعت مطالعه نیاز داشته باشد و تا پنجاه سال دیگر زنده باشید، به‌جای روزی نیم‌ساعت آرایش، می‌توانید تا آخر عمرتان، حداقل هزار و دویست کتاب بخوانید! هزار و دویست کتابی که سرتاپای بودنتان را بهتر خواهد کرد.
   عده‌ای هم هستند که می‌گویند که برای خودمان آرایش می‌کنیم. بله، برای تصویر خودتان در ذهن دیگران؛ وگرنه به‌جای شش صبح، دوازده شب آرایش می‌کردید. حتی اگر برای خودتان هم آرایش کنید، باز هم دستاویز سطحی و نامناسبی را برای انرژی گرفتن و خوشحال شدن، انتخاب کرده‌اید. به‌نظرمن، آن‌هایی که برای دیگران آرایش می‌کنند، افرادی فاقد اعتمادبه‌نفس‌اند و آن‌ها که برای خودشان آرایش می‌کنند (که بسیار اندک‌اند) سطحی‌ترین راه برای بهبود حالشان را انتخاب کرده‌اند.
   «همه‌ی زن‌ها آرایش می‌کنند، من هم باید آرایش کنم تا عقب‌مانده به نظر نیایم» عقب‌مانده، کسی‌ست که فرق زیبایی‌های ظاهری و درونی را نفهمد. ممکن است همه هزاران سال، کار اشتباهی بکنند. کافی‌ست، در یک حرکت هماهنگ، از فردا کسی آرایش نکند، آن‌وقت هیچ زنی مجبور نیست که آرایش کند. یک روز را روز جهانی بدون آرایش نام‌گذاری کنید، یک هفته را؛ کل سال را. اگر بد بود، از سال بعد، دوباره آرایش کنید. گاهی به معنی بعضی از کارهای همیشگی‌مان فکر کنیم.
   در اینستاگرام، صفحه‌ای درست شده است که عکس دخترها را، با آرایش و بدون آرایش کنار هم می‌گذارد و منتشر می‌کند. از نظر من، تمام دخترانی که عکسشان را گذاشته‌اند، بدون آرایش، قشنگ‌ترند.
   طرفدار حجاب اختیاری هستم و فکر می‌کنم که در صورت تحقق این رویا، دیگر رتبه‌ی اول را در مصرف لوازم آرایشی نخواهیم داشت.    من اگر دختر می‌بودم، حجاب موهایم را رعایت نمی‌کردم اما یک قلم لوازم آرایشی هم نمی‌داشتم. البته پسرهایی هم هستند که از لوازم آرایشی اضافه استفاده می‌کنند که آن‌ها را به خدا می‌سپارم.
   نیاز به زیبایی را ابتدا در قلب‌ها و ذهن‌هایمان ایجاد کنیم و بعد اگر نیازمان ارضا نشد، در لباس‌هایی که می‌پوشیم. لباس‌های آراسته و زیبا می‌تواند ویترین و دریچه‌ای برای فکرها و قلب‌هایمان باشد.


مهدیار دلکش


خاک باغچه را کنار زدم
تا راهی به آن سوی زمین پیدا کنم
پرنده‌ها گاهی در قفس می‌پرند

درخت‌ها میله‌های قفس‌اند
آب‌ها، راه را بسته‌اند
و میمون‌ها مدام به دنبال دکمه‌ی برگشت می‌گردند

آن‌قدر خاک باغچه را کنار زدم
که لاشه‌ی گنجشکی را دیدم
انگار پاسخم بود

حالا سکوت کرده‌ام
شبیه کرم‌ابریشم و دست‌هایم را از دست داده‌ام
پرنده‌ای هستم در قفس
که حس می‌کند تمام آسمان‌ها را پرواز کرده است






یک. عارفان را شمع و شاهد نیست از بیرون خویش / خون انگوری نخورده، باده‌شان هم خون خویش / ساعتی میزان آنی، ساعتی موزون این / بعد از این میزان خود شو تا شوی موزون خویش (مولانا)


مهدیار دلکش


71


مهدیار دلکش