مثل باد

آب، کم جو؛ تشنگی آور به‌دست

مثل باد

آب، کم جو؛ تشنگی آور به‌دست

مثل باد

ای دوست! شکر بهتر یا آن‌که شکر سازد؟
خوبیِ قمر بهتر یا آن‌که قمر سازد؟


برخیز که پر کنیم پیمانه ز می
زان پیش که پر کنند پیمانه‌ی ما


پرنده‌ها و کودکان را به آدم‌ها ترجیح می‌دهم.


کسی در من مدام آوازهای غمگین می‌خواند.


جانم بگیر و صحبت جانانه‌ام ببخش

آرشیو

۵ مطلب در مهر ۱۳۹۵ ثبت شده است



   اول می‌خواستم بنویسم که این فیلم را باید تمام زن‌ها ببینند؛ اما به نظرم بهتر است که مردها این فیلم را ببینند؛ پدرها و همسرها و برادرهایی که بال دختران و همسران و خواهرهای‌شان را قیچی می‌کنند. «Wild»، قصه‌ی سفر روحانی و جسمانی زنی‌ست که از زندگی‌اش به تنگ آمده و به دنبال خودش می‌گردد؛ زنی که به دنبال پاسخ می‌گردد؛ پاسخی برای دردها و سوال‌های بی‌شمارش.

   اطراف ما پر از «شریل‌»هایی‌ست که رضایت داده‌اند و پاسخی صوری و جایگزین‌هایی برای سوال‌ها و دردهای‌شان پیدا کرده‌اند و هیچ‌وقت به آرامشی که باید، نمی‌رسند. شریل‌هایی که تصویری از زندگی بیرون از قفس ندارند و حتی به رویاهای‌شان اجازه‌ی پرواز نمی‌دهند؛ شریل‌هایی بی‌اراده و تسلیم.


مهدیار دلکش



   هی رییس! تولدت نیست و برات می‌نویسم. حالا که انتظارش رو نداری، می‌نویسم.

ما اومدیم توی این دنیا و سیاره؛ درد کشیدیم و دیر یا زود میریم. بعضیامون میفهمیم چی داره سرمون میاد؛ بعضیامون همو میفهمیم. بعضیا هم نه.

   ما گربه‌ی مرتضی علی نبودیم رییس. افتادیم و شکستیم. بار دوم سعی کردیم کمتر بشکنیم؛ اما بازم شکستیم. ترَک ترَکیم.

   من میمیرم. تو میمیری. مسعود سعیدی هم میمیره. من زود؛ تو دیر؛ اون متوسط .. اما این بودنت، میمونه برای دنیا. لباس قشنگی هستی به تنش.

   بهت حق میدم که سه‌تارت رو بیشتر از من دوس داشته باشی؛ اون چیزایی ازت می‌دونه که من نمی‌دونم. ولی عوضش فحشایی رو که من بهت میدم، اون نمی‌تونه بده. اون نمی‌تونه به جای سلام بگه: «هوی خر!» اون نمی‌تونه برای بیان چهارتا مضمون متفاوت، از عبارت «گه خوردی رییس» استفاده کنه و تو با توجه به نوع بیان، مکان بیان، تاکید و مکث بیان و تعداد حروف این عبارت، منظورش رو بفهمی.

   تو راست می‌گفتی رییس! «ما آدما هر کدوممون یه گهی هستیم برای خودمون» طول کشید تا به حرفت رسیدم و حالا ازت ممنونم. خیلی چیزا رو مدیون توام. و اگه نبودی، دنیا یه چیزی کم داشت؛ یه چیز خالص عمیق باحال.


مهدیار دلکش





مهدیار دلکش




   کیمیاگر، تمی عارفانه دارد و داستان جوانی‌ست که دنبال رویای شخصی‌اش می‌رود و در این راه، تجارب ارزشمندی را کسب می‌کند.


برش‌هایی از کتاب:



همواره پیش از تحقق‌یافتن یک رویا، روح جهان تصمیم می‌گیرد تمام آن‌چه را در طول طی طریق آموخته‌ای، بیازماید. این کار را به خاطر بدخواهی نمی‌کند؛ به خاطر آن است که بتوانیم همراه با رویای‌مان، بر درس‌هایی که در مسیر آموخته‌ایم هم تسلط یابیم. در این لحظه است که بخش عظیمی از مردم منصرف می‌شوند. چیزی است که در زبان صحرا، آن را مردن از تشنگی، درست در لحظه‌ای که نخل‌ها در افق ظاهر می‌شوند، می‌نامند.

یک جست‌و‌جو همواره با بختِ تازه‌کار آغاز می‌شود و همواره با اثبات فاتح‌بودن پایان می‌گیرد.»

جوان به یاد یک ضرب‌المثل قدیمی سرزمینش افتاد که می‌گفت: تاریک‌ترین ساعت، پیش از طلوع خورشید فرامی‌رسد.


زمانی که عشق بورزیم، همواره آرزومندیم بهتر از آن باشیم که هستیم. و وقتی که می‌کوشیم از آن‌چه هستیم، بهتر باشیم، همه‌چیز در پیرامون ما نیز بهتر می‌شود.


کیمیاگر گفت: «به آن‌چه پشت سر گذارده‌ای نیندیش. همه‌چیز در روح جهان ثبت شده و برای همیشه در آن می‌ماند.»

جوان گفت: «انسان‌ها بیشتر به بازگشت می‌اندیشند تا به رفتن.»

کیمیاگر گفت:«اگر آن‌چه می‌یابی، از ماده‌ی ناب ساخته شده باشد، هرگز فاسد نمی‌شود و می‌توانی روزی بازگردی. اگر هم‌چون انفجار یک ستاره، تنها یک لحظه درخشش باشد، به هنگام بازگشت چیزی نمی‌یابی. اما انفجار یک ستاره را دیده‌ای؟ تنها همین، ارزش تحمل رنج را دارد.»



مهدیار دلکش



   اگر میخواهید فیلم را ببینید، یادداشت را نخوانید.


   خرچنگ، در نکوهش دیکتاتوری و مهندسی‌کردن انسان و روابط انسانی است.

در ابتدای فیلم، با هتلی مواجه هستیم که تمام قوانینش در جهت تشویق مجردها به همسریابی‌ست و اگر کسی بعد از چهل‌و‌پنج روز، موفق به پیداکردن همسر نشود، تبدیل به حیوان دلخواهش خواهد شد. و اگر موفق شد، به همراه همسر و فرزندی که به آن‌ها داده خواهد شد، سوار قایق خواهند شد و به شهر بازخواهند گشت.

   مرد قصه، بعد از تلاش نافرجامش برای همسرگزینی، تصمیم به فرار از هتل و پیوستن به گروه تنهایان می‌کند؛ گروهی که قوانینش دقیقا برعکس قوانین هتل است؛ با همان میزان اجبار و زور. پس از مدتی تعامل مرد قصه با گروه تنهایان، او دلبسته‌ی یکی از زن‌های گروه می‌شود و به دلیل قوانین سرسختانه‌ی گروه، علاقه‌اش را پنهانی به او ابراز می‌کند. در نهایت هم از اجبارها خسته می‌شود و به همراه محبوبش از اجبارها و گروه‌ها فرار می‌کند تا آن‌طوری که دوست دارد، زندگی کند.

   ایده‌ی فیلم تازه است و بسیار مناسب برای مردم کشور ما. پیوند میان روابط انسانی و دیکتاتوری، پیوندی‌ست که حتی در صورت موفقیت ظاهری و اولیه، بعد از مدتی پس زده خواهد شد.


مهدیار دلکش