مثل باد

آب، کم جو؛ تشنگی آور به‌دست

مثل باد

آب، کم جو؛ تشنگی آور به‌دست

مثل باد

ای دوست! شکر بهتر یا آن‌که شکر سازد؟
خوبیِ قمر بهتر یا آن‌که قمر سازد؟


برخیز که پر کنیم پیمانه ز می
زان پیش که پر کنند پیمانه‌ی ما


پرنده‌ها و کودکان را به آدم‌ها ترجیح می‌دهم.


کسی در من مدام آوازهای غمگین می‌خواند.


جانم بگیر و صحبت جانانه‌ام ببخش

آرشیو

۲۰ مطلب با موضوع «معرفی کتاب» ثبت شده است


تنهایی، چیز پری است و همزمان، خالی. آدم را فرامی‌گیرد و ناگهان پرش می‌کند. می‌ریزد پشت پلک‌ها، زیر گلو، روی شانه‌ها. پاها شروع می‌کنند به سنگین‌شدن و موجب می‌شود آدم به عمق برود. آن‌قدر سنگین می‌شود که نمی‌تواند از فرورفتن سر باز بزند. در همین تنهایی است که من شروع می‌کنم به دیدن چیزهایی که آدم‌های معمولی، به چشمشان نمی‌آید. آن‌ها آن‌قدر به دیدن چیزها با دو چشم عادت کرده‌اند که توانایی حقیقی دیدن را از دست داده‌اند. حس دیدن، مانند حس جهت‌یابی، به مرور زمان در نوع آدمیزاد، از بین رفته است.

اگر از دیدن، استفاده نکنی، ذره‌ذره از دستش می‌دهی. در این صورت، وقتی به یک چیز نگاه می‌کنی، فقط خود آن چیز را می‌بینی، نه چیزهای دیگری را. حس دیدن را فقط در تنهایی می‌توانی بازبیابی.



مهدیار دلکش


اگر ما یک آدم مصنوعی درست کنیم، و این آدم مصنوعی شروع به صحبت‌کردن درباره‌ی بورس یا مسابقه‌ی اسب‌دوانی کند، بدون آن‌که ساده‌ترین و مهم‌ترین سوال را مطرح کند، یعنی این‌که چگونه همه‌چیز به وجود آمده است، در این صورت حسابی خواهیم خندید.


مهدیار دلکش




مفید در برابر باد شمالی

دانیل گلاتائور

شهلا پیام

نشر ققنوس

دویست‌وچهل‌و‌هشت صفحه

چهارده‌هزار تومان


سراسر کتاب، مکالمات ایمیلی یک زن و مرد است؛ خوش‌خوان و جذاب مخصوصا برای نسل ما که بخشی از زندگی‌مان در دنیای مجازی گذشته است.


برشی از کتاب:


موضوع: امی


نه امی، شما هرکسی نیستید. به‌خصوص برای من. شما مثل صدای دوم درون من هستید که در طول روز، همراه من است. شما از دیالوگ تنهای درونی من یک گفت‌وگو به وجود آورده‌اید. شما زندگی درون مرا وسعت می‌بخشید ...

امی، من می‌ترسم از این که ندای دوم خودم را از دست بدهم، ندای امی را.

من می‌خواهم او را نگه‌دارم. می‌خواهم با او محتاطانه رفتار کنم. او برای من غیرقابل صرف‌نظرکردن شده است.


لئوی شما



مهدیار دلکش




تیستوی سبزانگشتی
موریس دروئون
لیلی گلستان
صدوسی‌وپنج صفحه

کتاب را با مشقت پیدا کردم؛ از پاساژ صفویِ انقلاب و پشت قفسه‌ای از کتاب‌های قدیمی. پیرمردِ کتاب‌فروش، حوصله‌ی گشتن نداشت و من که بیش از سی کتابفروشی و شهرکتاب را گشته بودم، هنوز حوصله‌م زیاد بود ..
مثل شازده کوچولو، فقط یک کتاب نیست؛ یک روش زیست است؛ یک ایده‌آل؛ تابلویی که بالای طاقچه‌ی مغزت و بهترین گوشه‌ی قلبت، آویزان می‌شود تا تو آن را مدام ببینی و بخواهی که انسان بهتری باشی. ما به تیستوها و شازده کوچولوها مدیونیم. اما چرا این کتاب، به اندازه‌ی شازده کوچولو، بر سر زبان‌ها نیست؟ این، ظلم است. ظلم است که نشر ماهی دیگر این کتاب را چاپ نمی‌کند‌.
عمیقاً مخالفم که این کتاب، مخصوص نوجوان‌هاست. اتفاقاً این کتاب را باید بزرگ‌ترها بخوانند تا به کودکی و خودشان برگردند؛ به روزهایی که خوشبختی، نزدیک بود؛ که ستاره‌ها نزدیک بودند. و می‌شد راحت با دست چیدشان.


برشی از کتاب:

آدم‌بزرگ‌ها درباره‌ی همه‌چیز فکرهای از پیش شناخته‌شده‌ای دارند که وادارشان می‌کند، بدون فکرکردن حرف بزنند، و می‌دانیم که فکرهای از پیش شناخته‌شده همیشه عقاید نادرستی بوده است. این عقاید، مال سال‌ها پیش است و معلوم نیست به دست چه کسانی ساخته و پرداخته شده است. این‌ها دیگر حسابی هم کهنه شده، ولی چون تعداد این عقاید و افکار، زیاد است، و درباره‌ی همه‌چیز هم هست، کمتر اتفاق می‌افتد که کسی آن‌ها را عوض کند و یا تغییری درشان بدهد.


مهدیار دلکش




دختر ستاره‌ای

جری اسپینلی

نشر ایران‌بان

دویست‌و‌سی‌و‌سه صفحه


دختر ستاره‌ای، انگار کودکی‌های آمِلی‌ست؛ با همان میزان از شور و قدرتِ بودن؛ با همان میزان از آفرینندگی و خلانگی و سرزندگی و مهربانی. دختر ستاره‌ای، آدم‌ها را بلد است و آدم‌ها -تمام آدم‌ها- برایش مهم و مسئله‌اند. او خودش را وقف شادی دیگران کرده است؛ دوست و دشمن.

همیشه چنین شخصیت‌هایی من را به وجد آورده‌اند؛ آدم‌های اورجینال، که بودن‌شان شعر است و لبخند.

این کتاب هم مثل تیستو، برای من در دسته‌ی فرانقدها قرار می‌گیرد. و معتقدم که تمام انسان‌ها باید این کتاب را بخوانند و از روی دست دختر ستاره‌ای، تقلب کنند؛ برای بهتر بودن‌. کاش از این کتاب، بیشتر گفته شود.

ممنون از رعنا بابت معرفی این کتاب؛ رعنایی که دختر ستاره‌ای‌ست.


برشی از کتاب:


گاهی اوقات حواس ما مزاحممون میشن. زمین با ما صحبت می‌کنه، اما به‌خاطر همه‌ی جار و جنجالی که حواسمون به‌وجود میارن، نمی‌تونیم صداشو بشنویم. گاهی اوقات لازمه اونا رو از بین ببریم. حواسمونو فراموش کنیم. اون‌موقع شاید زمین با ما ارتباط برقرار کنه. جهان هستی، با ما صحبت کنه. ستاره‌ها نجوا کنن.


مهدیار دلکش






  

در مدار مهر

صدیق قطبی

افق علم

صدو‌هشتاد‌و‌چهار صفحه

شش‌هزار‌وپانصد تومان


   کتابی‌ست در شاخه‌ی اخلاق و راه‌ و ‌رسم زندگی، با سه محورِ: طلبِ حقیقت، زیبایی و خیر؛ پر است از نقل‌قول‌های نویسنده‌ها، متفکران، بزرگان و کتاب‌های مختلف که به خوبی توسط صدیق قطبی دست‌چین شده‌اند و در جای خود نشسته‌اند. با توجه به این‌که کتاب در قطع جیبی-پالتویی و خوش‌خوان است، پیشنهاد می‌کنم که این کتاب را بخوانید و قسمت‌هایی از آن را برای خود بنویسید و در مقابل چشمان‌تان بگذارید تا فراموش‌شان نکنید. 💫


برشی از کتاب:


یوستین گوردر در فرازی از یک داستان، اشاره‌ی تامل‌انگیزی درباره‌ی پرسش‌کردن دارد: «پرسیدم: چرا تعظیم می‌کنی؟

گفت: ما توی سیاره‌مان، همیشه وقتی کسی سوال هوشمندانه‌ای بکند، تعظیم می‌کنیم.

گفتم: پس وقتی می‌خواهید به کسی احترام بگذارید، چه‌کار می‌کنید؟

او گفت: سعی می‌کنیم سوالی هوشمندانه مطرح کنیم.

چرا؟

او گفت: ببین! برای پاسخ که تعظیم نمی‌کنند. هیچ جوابی آن‌قدر صحیح نیست که شایسته‌ی تعظیم باشد.

و بعد ادامه داد: کسی که تعظیم می‌کند، خم می‌شود. تو نباید در مقابل یک پاسخ خم‌‌ شوی.

پرسیدم: چرا نه؟

چون پاسخ فقط بخشی از راه است که پشت سر گذاشته شده، این «سوال» است که همیشه به پیش رو اشاره دارد.» 




مهدیار دلکش



سفرهای متعدد منصور ضابطیان، منجر به نگارش یک سه‌گانه شده که به ترتیب عبارت‌اند از:

مارک و پلو، مارک دو پلو، برگ اضافی

دوتای اول را خوانده‌ام. و به نظرم مارک دو پلو، به مراتب جذاب‌تر و پخته‌تر نوشته شده است. ضابطیان خوش‌صحبت است. و این باعث می‌شود که کتاب، خیلی زود تمام شود. بیان جزییات اتفاقات سفر، کمک می‌کند که خودمان را همراه و همدل او کنیم و مقداری از لذت سفر را بچشیم. حالا که این کتاب را خوانده‌ام، بیشتر از قبل مشتاق سفر و رفتن شده‌ام. سفرنامه‌های این کتاب به ترتیب علاقه‌ی من:

یونان، برزیل، کنیا، بلژیک، چک، هلند، آلمان، پرتغال و عراق.

تنها نکته‌ی منفی کتاب، عکس‌های سیاه و سفید و کم‌کیفیت و کمک‌نکننده به سفرنامه‌ها است که در لا‌به‌لای کتاب گنجانده شده‌اند.


برشی از سفرنامه‌ی عراق، که خیلی مرا خنداند:

کاروان پنجاه نفره‌ی ما همراه یکی دو کاروان دیگر ساعت دو و نیم، وسط باند رها می‌شود تا یک هواپیمای کوچک که منتظر رسیدن پله است، آن‌ها را سوار کند. تصویری که در اولین لحظه، مرا درجا میخکوب می‌کند، تصویر خلبان -یا یکی از کادر پرواز- است که تا کمر از شیشه‌ی کنار دست خلبان خم شده و دارد شیشه‌ی جلو را با یک لنگ قرمز پاک می‌کند. اگر تعجب و خنده‌ی دیگران را هم ندیده بودم، مطمئناً آن را به حساب توهم ناشی از خستگی و کم‌خوابی این روزها می‌گذاشتم، اما بقیه هم به همان چیزی نگاه می‌کردند که توجه مرا جلب کرده بود. خدا عاقبت‌مان را به خیر کند با این هواپیما.


مهدیار دلکش




   از آن کتاب‌های به‌فکر برنده‌ی خوب؛ حتی به دوستانی که با عرفان و معنویت زاویه دارند، خواندن این کتاب را پیشنهاد می‌دهم. سبک پیشنهادی آقای تُله برای زندگی، سبک آسانی نیست. و حتی خواندن این کتاب و درک‌کردن حرف‌هایش آسان نیست؛ خصوصا برای کسانی که سال‌ها با ذهن‌شان دیده‌اند و زندگی کرده‌اند. اما همین که ته ذهن‌مان بدانیم که مدل دیگری هم برای زندگی‌کردن وجود دارد و به آن فکر کنیم، می‌تواند در آینده راهگشا باشد.

   مدل پیشنهادی آقای تُله، بسیار تحت‌تاثیر بودا و انشعابات فکری بعد از اوست؛ ‌البته کمی سازمان‌یافته‌تر و با بیانی واضح‌تر. عمیقا معتقدم این کتاب برای کسانی که دل در گروی عرفان شرق دارند، نوری‌ست که تا کیلومترها از راه را روشن خواهد کرد.


   

برش‌هایی از کتاب:


   * استادان معنوی، برای توصیف فروغ بینش، لحظه‌ی بی‌ذهنی و حضور مطلق، از واژه‌ی «ساتوری» استفاده کرده‌اند. با وجود آن‌که ساتوری، یک دگرگونی پایدار نیست، اما هنگامی که روی می‌دهد تا طعم روشن‌بینی را به شما بچشاند، سپاس‌گزار آن باشید. ممکن است واقعا بدون این‌که متوجهش شده یا به اهمیت آن پی برده باشید، بارها و بارها درخشش این فروغ را تجربه کرده باشید.

برای آگاهی از زیبایی، شکوه و تقدس طبیعت، حضور لازم است. آیا تاکنون در شبی صاف به بی‌کرانگی فضا خیره شده و از سکون مطلق و گستره‌ی باورنکردنی آن، شگفت‌زده شده‌اید؟ آیا تاکنون آوای چشمه‌ساری را که از کوهی به جنگلی می‌ریزد، شنیده‌اید؟ آیا به راستی، به صدای آن گوش سپرده‌اید؟ یا در غروب یک عصر تابستان، به آواز پرنده‌ای سیاه گوش داده‌اید؟

ذهن برای آگاهی از این پدیده‌ها، به سکون نیاز دارد. باید برای لحظه‌ای، بار مشکلات شخصی گذشته و آینده و هم‌چنین دانش خود را بر زمین بگذارید. در غیر این صورت، نگاه می‌کنید، بی آن‌که ببینید و گوش می‌دهید بی‌آن‌که بشنوید. این آگاهی ناب، حضور کامل شما را می‌طلبد.


* ذهن، ناآگاهانه عاشق مشکلات است. زیرا مشکلات، به گونه‌ای به شما هویت می‌دهند. این روند، عادی و در عین حال، جنون‌آمیز است. «مشکل» به این معناست که در حال به سر بردن، در یک وضعیت ذهنی هستید؛ بدون آن‌که نیت واقعی یا امکانی وجود داشته باشد که اکنون بتوان قدمی در جهت رفع آن برداشت و شما ناآگاهانه، این وضعیت را بخشی از احساس وجودتان ساخته‌اید. شرایط زندگی‌تان، به اندازه‌ای شما را در خود غرق کرده است که احساس زندگی و «بودن» را از دست داده‌اید. یا این‌که بار جنون‌آمیز هزاران کاری را که می‌خواهید یا ممکن است در آینده انجام دهید، در ذهن حمل می‌کنید؛ به جای آن‌که تمرکز و توجهتان به آن چیزی باشد که در لحظه‌ی حال می‌توانید انجام دهید.


تا هنگامی که ذهنِ برخاسته از «منِ درونی»، زندگی شما را می‌گرداند، در حقیقت نمی‌توانید آرام بگیرید؛ نمی‌توانید احساس خشنودی و آرامش داشته باشید؛ مگر برای لحظاتی گذرا که آن‌چه را خواسته‌اید، به دست آورده‌‌اید و نیازی برآورده شده است. به این دلیل که «منِ درونی»، احساس برگرفته از خود است؛ نیاز دارد که خودش را با چیزهای بیرونی، یکی کند. از این رو، «منِ درونی»، به تغذیه‌ی مداوم نیاز دارد. رایج‌ترین هویت‌سازی‌های «منِ درونی» با این عوامل است: ثروت و دارایی، شغل، موقعیت و اعتبار اجتماعی، دانش و تحصیلات، ظاهر، مهارت‌های ویژه، پیشینه‌ی شخصی و خانوادگی، نظام باورها و هم‌چنین در بیشتر اوقات سیاست، ملی‌گرایی، مذهب، نژاد و هویت‌های جمعی دیگر. در حالی که شما هیچ‌کدام از این‌ها نیستید.



نیروی حال

اکهارت تُله

مترجم: هنگامه آذرمی

نشر کلک آزادگان

دویست و شصت صفحه

هفده‌هزار و پانصد تومان


مهدیار دلکش




   کیمیاگر، تمی عارفانه دارد و داستان جوانی‌ست که دنبال رویای شخصی‌اش می‌رود و در این راه، تجارب ارزشمندی را کسب می‌کند.


برش‌هایی از کتاب:



همواره پیش از تحقق‌یافتن یک رویا، روح جهان تصمیم می‌گیرد تمام آن‌چه را در طول طی طریق آموخته‌ای، بیازماید. این کار را به خاطر بدخواهی نمی‌کند؛ به خاطر آن است که بتوانیم همراه با رویای‌مان، بر درس‌هایی که در مسیر آموخته‌ایم هم تسلط یابیم. در این لحظه است که بخش عظیمی از مردم منصرف می‌شوند. چیزی است که در زبان صحرا، آن را مردن از تشنگی، درست در لحظه‌ای که نخل‌ها در افق ظاهر می‌شوند، می‌نامند.

یک جست‌و‌جو همواره با بختِ تازه‌کار آغاز می‌شود و همواره با اثبات فاتح‌بودن پایان می‌گیرد.»

جوان به یاد یک ضرب‌المثل قدیمی سرزمینش افتاد که می‌گفت: تاریک‌ترین ساعت، پیش از طلوع خورشید فرامی‌رسد.


زمانی که عشق بورزیم، همواره آرزومندیم بهتر از آن باشیم که هستیم. و وقتی که می‌کوشیم از آن‌چه هستیم، بهتر باشیم، همه‌چیز در پیرامون ما نیز بهتر می‌شود.


کیمیاگر گفت: «به آن‌چه پشت سر گذارده‌ای نیندیش. همه‌چیز در روح جهان ثبت شده و برای همیشه در آن می‌ماند.»

جوان گفت: «انسان‌ها بیشتر به بازگشت می‌اندیشند تا به رفتن.»

کیمیاگر گفت:«اگر آن‌چه می‌یابی، از ماده‌ی ناب ساخته شده باشد، هرگز فاسد نمی‌شود و می‌توانی روزی بازگردی. اگر هم‌چون انفجار یک ستاره، تنها یک لحظه درخشش باشد، به هنگام بازگشت چیزی نمی‌یابی. اما انفجار یک ستاره را دیده‌ای؟ تنها همین، ارزش تحمل رنج را دارد.»



مهدیار دلکش




   کتابِ پرمایه‌ای‌ست. و اگر ماهیگیر توانایی باشید، ماهی‌های زیاد و بزرگی را می‌توانید از این کتاب صید کنید.


برش‌هایی از کتاب:

  قواعدی داشته باش؛ اما از قواعدت، برای راندن دیگران یا داوری درباره‌شان استفاده نکن؛ به ویژه از بت‌ها بپرهیز ای دوست! و مراقب باش از راستی‌هایت بت نسازی! ایمانت بزرگ باشد، اما با ایمانت در پی بزرگی مباش!


آن‌ها قرآن را سطحی می‌خوانند، من اما قرآن را همه‌جا می‌خوانم؛ در هر سنبلی؛ در هر مورچه‌ای؛ در هر ابری. آن‌چه می‌خوانم قرآنی است که نفس می‌کشد ..

هر انسانی به کتابی مبین می‌ماند در جوهره‌اش؛ منتظر خوانده‌شدن. هر کدام از ما در اصل کتابی هستیم که راه می‌رود و نفس می‌کشد. کافی است جوهره‌مان را بشناسیم ..

تمام کائنات با همه‌ی لایه‌ها و با همه‌ی بغرنجی‌اش، در درون انسان پنهان است. شیطان مخلوقی ترسناک نیست که بیرون از ما در پی فریب‌دادن‌مان باشد، بلکه صدایی است درون خودمان.

فراموش نکن هر که نفْسش را بشناسد، پروردگارش را شناخته است. انسانی که نه به دیگران، بلکه به خود بپردازد، سرانجام پاداشش شناخت آفریدگار است.


خدا بی‌نقص و کامل است. او را دوست‌داشتن آسان است. دشوار آن است که انسان فانی را با خطا و صوابش دوست داشته باشی. فراموش نکن که انسان هر چیزی را فقط تا آن حد که دوستش دارد، می‌تواند بشناسد. پس تا دیگری را حقیقتاً در آغوش نکشی، تا آفریده را به خاطر آفریدگار دوست نداشته باشی، نه به قدر کافی ممکن است بدانی، و نه به قدر کافی ممکن است دوست داشته باشی.


به جای مقاومت در برابر تغییراتی که خدا برایت رقم زده است، تسلیم شو. بگذار زندگی با تو جریان یابد، نه بی تو. نگران این نباش که زندگی‌ات زیر و رو شود. از کجا معلوم زیر ِ زندگی‌ات بهتر از رویش نباشد؟



مهدیار دلکش