مثل باد

آب، کم جو؛ تشنگی آور به‌دست

مثل باد

آب، کم جو؛ تشنگی آور به‌دست

مثل باد

ای دوست! شکر بهتر یا آن‌که شکر سازد؟
خوبیِ قمر بهتر یا آن‌که قمر سازد؟


برخیز که پر کنیم پیمانه ز می
زان پیش که پر کنند پیمانه‌ی ما


پرنده‌ها و کودکان را به آدم‌ها ترجیح می‌دهم.


کسی در من مدام آوازهای غمگین می‌خواند.


جانم بگیر و صحبت جانانه‌ام ببخش

آرشیو
ایستاده ام. در ابتدای سرزمینت. در ابتدای تو. آن قدر سرسبزی که فکرهایم را سبز کرده ای. آن قدر واقعیت داری که بودنم را باور کرده ام. در ابتدایت مانده ام. آن قدر که پاهایم سست شده اند. می ترسم. می ترسم ادامه ت دهم و از این هم بیشتر باشی. خودت را بپوشان. من بیش از این را طاقت نمی آورم. با اندامی لبریز از حیرت، در ابتدایت ایستاده ام. و به این می اندیشم که آیا می شود تمام تو را پیمود؟ آیا توانش هست؟ امکانش؟ ... کریستف کلمبی هستم که از کشتی پیاده شده و در ابتدای آمریکایش مانده است.    وقتی با توام، پرده ها کنار می روند. همه جاندار می شوند. و من زبان اشیا را می فهمم. با تو می فهمم باید روی پوست کدام درخت دست بکشم تا دلتنگیش از بین برود. تا آب، از ساقه اش راحت تر بالا برود. با تو بلد می شوم راه گلوی درختان را باز کنم. می فهمم کدام برگ، سبزترین برگ درخت است. با تو دلم نمی آید برگ ها را بکنم. با تو آرام تر راه می روم؛ تا مبادا زمین دردش بگیرد. با تو رقیق می شوم. با تو "می شوم". و این "شدن" م را خوب و تمام، حس می کنم. با تمام سلول هایم می فهمم که شده ام.    وقتی می خندی، حس می کنم جای قطب های مغناطیسی زمین، عوض می شود. بهشت جایی ست که تو می خندی. مطمئنم که خنده ات، قسمتی از بهشت است. حتمن قاب خنده هایت از دیوارهای بهشت آویزان خواهد بود.    وقتی می خندی، مثلث لب هات از برمودا هم شگفت آورتر می شود. با یک لبخندت می شود هفته ها ادامه داد. می شود بود و خوشحال بود. می شود چشم ها را بست و لبخندت را تصور کرد و پر از خنده شد. دلم خواست دوباره تصورت کنم. چند لحظه صبر کن.... هی دختر! تو عالی می خندی!    باد می آید. مولکول های هوا، با هم می جنگند تا زودتر به صورتت برسند. تا موهایت را برقصانند. متحیر، آرام و با تمام بودنم در ابتدایت ایستاده ام.   + واژه ها، اندیشه ها را خوب نمی رسانند. همین که بر زبان آمدند، اندکی دگرگون می شوند و کمی کژی می پذیرند و معنی از دست می دهند. (سیذارتا – هرمان هسه) + پیشنهاد می کنم همه ی سخنرانیاشو دانلود کنید و خوب گوش بدین + قصد داشتم یه پست بنویسم در مورد دخترایی که چادرین. کسایی که چادرو انتخاب کردن. کسایی که اختیاری چادرو انتخاب کردن. ولی دیدم اون چیزی که میخوام نمیشه. به همین خاطر، به این چند تا جمله بسنده می کنم. احترام عجیبی قائلم برای این دخترا. کسایی که توی این جو جامعه، توی این گرما و توی ماه رمضون، هم چنان عقیده و انتخابشون (با همه ی سختیاش) چادره، واقعن قابل احترامن و باید بهشون تبریک گفت. به طور کلی کساییو که در راه عقیدشون سختی تحمل می کنن، خیلی دوس دارم. + ای همیشه جاودانه در میان لحظه هایم / غصه معنایی ندارد تا تو می خندی برایم
مهدیار دلکش

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">