مثل باد

آب، کم جو؛ تشنگی آور به‌دست

مثل باد

آب، کم جو؛ تشنگی آور به‌دست

مثل باد

ای دوست! شکر بهتر یا آن‌که شکر سازد؟
خوبیِ قمر بهتر یا آن‌که قمر سازد؟


برخیز که پر کنیم پیمانه ز می
زان پیش که پر کنند پیمانه‌ی ما


پرنده‌ها و کودکان را به آدم‌ها ترجیح می‌دهم.


کسی در من مدام آوازهای غمگین می‌خواند.


جانم بگیر و صحبت جانانه‌ام ببخش

آرشیو
آرام؛ طوری که بیدار نشوی، گوشه ی پتو را بالا می زنم و از روی تخت بلند می شوم. لباس هایم را می پوشم و از خانه بیرون می روم...    میز را می چینم. آهنگ ملایمی می گذارم و می آیم سراغت. گونه ت را می بوسم. چشم هایت آرام باز می شوند. با چشم های نیمه بازت لبخند می زنی. دست هایت را باز می کنی. در آغوشت می گیرم. هم را می بوییم و بعد از جایمان بلند می شویم. سر میز صبحانه، با هر لقمه، هم را می بینیم. تازه ایم برای هم. شبیه اولین دیدارمان. همان قدر ولع داریم.    ظهر است. هر دو سر کاریم. پیامک می دهم: "این پیامک صرفن به منظور استراحت چشم های شما فرستاده شده و هیچ ارزش دیگری ندارد. مواظب عشق من باش." جواب می دهی: "خل و چل خودمی"     نزدیک عصر است. پیامک می دهم: "پایه ای؟" نمی پرسی چی. جواب می دهی: "شاگردمو رد کردم بره. بیا دنبالم." خودم را می رسانم. از ساختمان، بیرون می آیی. من را که می بینی، دست هایت را باز می کنی و به طرفم می دوی. می دانی عاشق این دیوانه بازی هایت هستم. در آغوشت می گیرم. و نه انگار که خیابان پر از انسان ست. هر دو سوار ماشینمان می شویم.    نسیمی می وزد. سرت را روی شانه م گذاشته ای. به چراغ های روشن شهر نگاه می کنیم؛ که از این بالا زیباترند. می دانیم که باید سکوت کنیم. آرامش، عریان شده است.    تلویزیون را خاموش می کنی. پیراهنم را دستت گرفته ای و لبخند می زنی. با لبخند پیراهنم را می گیرم و می پوشم. باید قدم بزنیم. خستگیم را به رویت نمی آورم... ما کم حرف ترین و عاشق ترین "دونفر" دنیاییم. پیاده روها را می رویم. دست هم را گرفته ایم. دستم عرق کرده ولی هم چنان دستم را گرفته ای. از سردی دستم خجالت می کشم. نگاهت می کنم. می فهمیَم. دستم را کمی فشار می دهی. و به راهمان ادامه می دهیم.    به بهانه ی آب خوردن از اتاق خارج می شوم. روی چند برگه جمله های هیجان انگیز عاشقانه می نویسم و هر کدام را یک جا می گذارم. جاهایی که می دانم، نگاهت خواهد افتاد. روی یکی می نویسم: "به خاطر دیشب ممنون. وقتی دستمو فشار دادی، عجیب شدم. یکی از رازهای دنیا برام فاش شد. مهربونی دیشبت، یه واحد به ظرفیت آرامشم اضافه کرد و من به تو مدیون ترم حالا." و توی یخچال می گذارمش. روی دیگری می نویسم: "دیشب خوشگل تر از همیشه شده بودی. اون موقع نگفتم که حواست به ظاهرت پرت نشه. خواستم توی اون لحظه ها و ثانیه های خالص، خالص بمونی. خواستم بارت سبک تر باشه برای پرواز. حواسم بود که رژت پر رنگ تر شده بود. فهمیدم که شال نوت رو سرت کرده بودی. حواسم بهت هست جانکم." و توی کشوی لباس هایت می گذارم. روی دیگری می نویسم: "هربار که برایت می نویسم، نمی دانم دارم چه کار می کنم. خودم را به قلم می سپارم و او می رود. نمی دانم از کجا شروع می شود و کجا تمام می شود. گاهی کلمه ها از وسط حس هایم شروع می شوند و گاهی وسط حرف هایم یکباره تمام می شوند. من همیشه بیشتر از آن چیزی که برایت می نویسم، با حس هایت زندگی کرده ام. و نوشتن هایم نوعی خلسه است که دیده می شود. و به ابتذال کلمه کشیده می شود. آن هایی که پیش خودم می مانند را دوست تر دارم و آن هایند که زنده نگهم داشته اند. وقتی می نویسمت، از خودم بدم می آید. تو کجا و این واژه های رنگ و رو رفته کجا؟ گستاخی همیشگی م را باید ببخشی." و روی آینه می چسبانمش. به اتاق برمیگردم. و هنوز نخوابیده ای. لبخند می زنی. در آغوشت می گیرم. در آغوشت می میرم... باز فردایی دیگر. نقشه هایی تازه تر. و حس هایی عجیب تر.   + نوشتن نیکوست، اندیشیدن بهتر است. هوشمندی نیکوست، شکیبایی بهتر است. (سیذارتا – هرمان هسه) + دخترکان ایرانی، روزتان گرامی. + اونایی که قدیمی ترن اینو و اونایی که خستشونه اینو دانلود کنن. + مرکز پرگار فلک، نقطه ی خالت.
مهدیار دلکش

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">