آقای خاتمی سلام! شما من رو نمی شناسید. ولی من خوب شمارو می شناسم. از همون روزایی که داشتم سرود ملی ایران رو یاد می گرفتم، شما رو هم شناختم. 8 سالم بود که همراه پدر و برادرم، عکسای شمارو روی در و دیوارای شهرمون می چسبوندیم. شهری که بیشتر آدماش عکس شمارو دوست نداشتن. ولی ما شمارو دوست داشتیم. هربار که پدرم از شما حرف می زد و چشماش برق می زد، علاقه م به شما بیشتر می شد و سیریش بیشتری روی دیوارا می ریختم که عکستون محکم تر بچسبه به دیوار.گذشت و گذشت و گذشت ... کشورم با وجود شما روح تازه ای گرفت. از "انسان" و "حقوق انسانی" گفتید. از "آزادی". و چقدر لازم بودید برای ما. چقدر اکسیژن تازه وارد شش های ایران کردید. چقدر تحمل کردید ناملایمات رو. از یک طرف آستین استکبار خطاب می شدید و از طرف دیگر ترسو و محافظه کار. اما با سعه ی صدر، راهتون رو رفتید.وقتی دانشجویی به شما گفت که دروغگویید و به شعاراتون عمل نکردید، سه بار خودتون رو به نشنیدن زدید تا بلندتر سرتون داد بزنه. که بعد بگید: من برای شما همین کار را کردم که بتوانید سر رئیس جمهورتان داد بزنید.آسد محمد خان نازنین! شما از آن مردهای ماندگار تاریخید و نمی شود شمارو دوست نداشت؛ حتا اگر در انتخابات مجلس شرکت کنید.عمرتون بلند و زادروزتون مبارک!