از گونه هایت هزاران شعر آویخته ای
و من
کودکی که همیشه دستش کوتاه مانده
باد می وزد
شعرهای رسیده می افتند
رقص شاخه ها
حواسم را از شعر برده است
سال ها بعد
جنازه ی مردی
پای یک درخت سیب
پیدا خاهد شد
که علت مرگش گرسنگی بوده
*تیتر، بیتی حذف شده از مثنویمه.
یک. بلیط قطار را پاره می کنم / و با آخرین گله ی گوزن ها / به خانه برمی گردم / آن قدر شاعرم / که شاخ هایم شکوفه داده است / و آوازم / چون مهی بر دریاچه می گذرد / شلیک هر گلوله خشمی است / که از تفنگ کم می شود / سینه ام را آماده کرده ام / تا تو مهربان تر شوی (گروس عبدالملکیان / رنگ های رفته ی دنیا)
دو. سفر یعنی این که تو با دیدن یک درخت، احساس کنی برای اولین بار است آن درخت را می بینی. وگرنه این همه خلبان و راننده، شب و روز از جایی می روند به جای دیگر. (عباس معروفی – تمامن مخصوص)
سه. فریبرز لاچینی - عاشقم من
چاهار. به کسی که به ویژه در سنین جوانی طاقت تحمل وجود خسته کننده ی دیگران را ندارد و به حق از معاشرت با آنان ناخرسند می گردد و به انزوا رانده می شود، توصیه می کنم که عادت کند، قدری از تنهایی خویش را به همراه خود به جمع ببرد، یعنی بیاموزد که حتی در جمع نیز تا اندازه ای تنهایی خود را حفظ کند، هر چه می اندیشد فورن ابراز نکند و هم چنین آنچه را که می گویند زیاده به جد نگیرد، و از دیگران نه از حیث اخلاقی، نه عقلی انتظار بسیار نداشته باشد و بنابراین بی اعتنایی را در برابر نظرات آنان در خود استوار کند که این مطمئن ترین روش برای اعمال شکیبایی در خور تحسین است. اگر چنین کند، در میان جمع است، اما با دیگران نیست و رابطه اش با دیگران واجد ماهیتی صرفن عینی است. این روش او را از تماس نزدیک با جمع و در نتیجه از آلودگی و رنجش مصون می دارد. (آرتور شوپنهاور)
پنج. وقتی که به تو رسیدم / هنوزم آهو نفس داشت