مثل باد

آب، کم جو؛ تشنگی آور به‌دست

مثل باد

آب، کم جو؛ تشنگی آور به‌دست

مثل باد

ای دوست! شکر بهتر یا آن‌که شکر سازد؟
خوبیِ قمر بهتر یا آن‌که قمر سازد؟


برخیز که پر کنیم پیمانه ز می
زان پیش که پر کنند پیمانه‌ی ما


پرنده‌ها و کودکان را به آدم‌ها ترجیح می‌دهم.


کسی در من مدام آوازهای غمگین می‌خواند.


جانم بگیر و صحبت جانانه‌ام ببخش

آرشیو
کاش یک درخت می ماندی. و از کنارت عبور می کردم. کاش در تو نمی ماندم و دردهایت به من اضافه نمی شدند. درد دوست داشتنت؛ درد همیشه نگران بودنت؛ و درد جداییت.. کاش نگاهی می کردم و لبخندی می زدم و چشم هایم درخت بعدی را می دیدند. اما ماندند. اما ماندم و ماندنی شدی. اهلی ام کردی با آن ساقه ی پیچ دار عجیبت. با آن شاخه های شانه شده ات. که انگاری موهای دختربچه ای خاستنی بودند. دوستت پیدا کردم. یکهو صدایت کردم: "شیدا !" شیدا شدی. باران می بارید.    عکست را که به میم نشان دادم، خندید. مسخره م کرد که دیوانه ای تو. لبخند زدم. راست می گفت. خاستم بگویم با معیار این روزهای آدم هاٰ دیوانه ام و این دیوانگی ام را دوست دارم. نگفتم اما. مثل خیلی وقت ها که نمی گویم. که سکوت را دوست تر دارم. گذشت.. دوست تر شدیم. شدی یار جانی. شدی دوست پارک ملتی ام. شدی تنها دوست صمیمی روزهای سخت خابگاه و مشهدم. شدی رازدارم. شدی دارم؛ ندارم.    می آمدم نگاهت می کردم. نگاهم می کردی. از پرنده ها می گفتی. از آسمان. از آوندهایت. از رگ های همیشه پر آبت.. چه خیال بافی ها که نمی کردیم. از آرزوهایت می گفتی. می گفتی تو هم آرزو داشته باش. نداشتم اما. دلم را می دانستی. اما دست بردار نبودی. مرا سبز می خاستی. برایت شعر می گفتم. اما برای کسی نمی خاندمشان. برایم شعر می گفتی. برای بقیه می خاندمشان. خیال می کردند شعر من ست.    این روزها که روزهای آخر مشهدم هستند، حس عجیبی دارم. این که می گویند: "اگر در دلت باشد، انگار همه جا با توست" را قبول ندارم. آیا وقتی که در قطار نشسته ام با وقتی که کنارت ایستاده ام و باد موهایت را آشفته می کند و در آغوشت می کشمٰ‌، یکی ست؟ آیا تلاش برای بازسازی یک حس و حاضر دیدن یک نفر،‌ با تماشای بی واسطه، برابرست؟ نه نیست. رویاها همیشه چیزی کم دارند. این حرف ها برای زمان هایی ست که نمی شود. و دنبال یک دلخوشی هستیم. که می خاهیم خودمان را گول بزنیم. به قول پدرم*:‌ "کار دل را نمی شود با این حرف ها رفع و رجوع کرد." آیا کسی که از معشوقه ش دورست می تواند جز این بگوید که کنار توام؟ راه بهتر این ست که وارد دنیای خیال و شعر شود. می دانی که خیلی وقت ست با خیال هایم زنده م. زندگی دردآورم را کنار گذاشته ام و با خیال هایم ادامه می دهم. راهی نیست.    شیدای من! پاییز که شد، آن روز را یادت بیاور که باران می بارید. که کشفت کردم. که گفتی از همیشه سبزتری حالا. شیدا! کس دیگری را عاشق خودت کن؛ حالا که من باید بروم. جانکم! همیشه سبز می خاهمت.   * مسلمن سهراب یک. نوشتن داشت یادم می رفت. بعد از ماه ها نوشتم. دو. اون قایق ... اون نی نی ... اون فال ... اون روز خوب.
مهدیار دلکش

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">