مثل باد

آب، کم جو؛ تشنگی آور به‌دست

مثل باد

آب، کم جو؛ تشنگی آور به‌دست

مثل باد

ای دوست! شکر بهتر یا آن‌که شکر سازد؟
خوبیِ قمر بهتر یا آن‌که قمر سازد؟


برخیز که پر کنیم پیمانه ز می
زان پیش که پر کنند پیمانه‌ی ما


پرنده‌ها و کودکان را به آدم‌ها ترجیح می‌دهم.


کسی در من مدام آوازهای غمگین می‌خواند.


جانم بگیر و صحبت جانانه‌ام ببخش

آرشیو
به شیوا خادمی     چرا باید فقط وقتی که عزیزی از میانمان می رود، خوبی هایش را قطار کنیم؟ چرا باید فقط روز تولد آدم ها، هوهو چی چی کنیم؟ چرا بی بهانه از خوب ها نگوییم؟ من دوست دارم امروز و بی هیچ دلیل خاصی از شیوا بگویم. از شیوایی که قلبش خانه ی گنجشک هاست. شیوایی که تمام راه های آسمان ها را از بر است. شیوایی که وقتی در ایوان می ایستد، تمام حیاط، بودنش را ذوق می کند. شیوایی که چشمانش برق دارند. که وقتی حرف می زند انگار دو ستاره در سیاهی چشم هایش چشمک می زنند.   روزهای اول تعجب می کردم. که مگر می شود یک انسان این همه زلال باشد؟ پیش خودم می گفتم حتمن کمی که بگذرد معلوم می شود که اشتباه کرده ام. گذشت. زلال تر یافتمش. هر چه بیشتر می گذشت خوبی هایش را بیشتر حس می کردم. کم کم شد پیامبر کوچکم. شد معیاری برای بهتر بودن. الگو شد برایم؛ بی آن که بداند. کسی شد که فکر کردن به او هم، حالم را خوب می کرد. و می کند.   رفته بودم نمایشگاه. عکس های شیوا را که دیدم، قلبم خندید. حس هایی که از عکس ها گرفتم، گفتنی نبودند و نیستند. شما باید چشم هایم را می دیدید تا بفهمید که چقدر پر شدم از آن عکس ها. آن فرشته ی کوچک و آن اتاق و آن نور را که دیدم، چند ثانیه خیره ماندم. از آن خیره ماندن ها که قلبت می خندد و تو از فرط ذوق و شور، نمی دانی که چه کاری باید انجام بدهی. دوست داشتم بروم داخل عکس. آن آرامش و معصومیت نایاب، من را به خلا برد. به بی وزنی. آن عکس – که فقط گوشه ای از قلب و ذهن شیوا بود – "من" را به خودم برگرداند. "من" همیشه از خودم بیرون است و دنبال زیبایی های دنیا می گردد. اما آن عکس، "من" را به سرعت برگرداند و سراپا مهدیار شدم. بعد از مدت ها.   نگاه شیوا اصالت دارد. به قول امام علی (ع)، پدیده ها را و دنیا را "کما هی" می بیند. یعنی هر چیز را آن طور که هست می بیند. با قبل و بعدش می بیند. می فهمد پدیده ها را. گل ها را. درخت ها را. پرنده ها را. به دیدن اکتفا نمی کند. تماشا می کند. ذوق می کند. پر می شود. در خود نمی گنجد. ولی کاری از بدن انسانیش ساخته نیست. به ناچار فقط روحش پرواز می کند. هر تماشایی برای او با پرواز همراه است. چون زبان اشیا و پدیده ها را می داند. چون پیام ها را می فهمد. چون خودش را روی موج های خدا تنظیم کرده و تصاویر را بی هیچ پارازیتی می گیرد.   گاهی با خودم فکر می کنم که منظور خدا از آفریدن آدم ها، کسانی مثل شیوا بوده اند و هستند. و کسانی مثل مهدیار، از اشتباه ها و سوتفاهم های این دنیا بوده اند و هستند. آدم هایی مثل من باید مدام شکرگزار باشند که شیوا و شیواها را می شناسند. و می توانند از آن ها بیاموزند و به خود اضافه کنند و آدم های بهتری شوند. خودم را مدیون می دانم؛ برای تک تک ثانیه هایی که به خاطر بودن شیوا رنگی شده اند. برای تمام اتفاقاتی که با بودنش رقم زده و می زند. سخت است نوشتن از کسی که وجود داشتنش و بودنش - بی آن که هیچ ربط مستقیمی به تو داشته باشد – تو را به وجد آورده و می آورد.شیوای زلال و صاف و سپید! تعظیم می کنم به بودنت.+ من با دلم زندگی می کنم. من یک بار زندگی می کنم. پس دلیلی ندارد حرف های دلم را پنهان کنم. بیاییم و بگوییم. بیاییم و خودمان را بیرون بریزیم. بیاییم و برای گفتن خودمان، از کسی یا چیزی نترسیم. دعوتتان می کنم به نوشتن و گفتن از دوستان و نزدیکانی که ارزش نوشتن دارند. بیایید تا زنده ایم قدر هم را بدانیم.
مهدیار دلکش

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">