به استاد حسین علیزاده
با زخمه هایت
تپش قلب ها را هماهنگ می کنی
حسی از جنس سکوت را
در سینه ها به فریاد می آوری
دستی افشان
تا هر نت
کبوتر سپیدی شود
و تا دورها پرواز کند
ترکمن بنواز
تا اسب ها را مست کنی
آن قدر بدوند
که سر از نینوا درآورند
پرده های سازت
شرمنده اند که نمی توانند
تمام تو را توضیح بدهند
صدای شورانگیزت
اگر به قبرستان ها برسد
قبرها یک به یک شکافته خواهند شد
و به دنبال صدا خواهند آمد
خدا تو را آفرید
تا با بنده هایش
بی واسطه تر سخن بگوید
یک. دیشب کنسرت استاد علیزاده بودم. سانس اول رو بلیط داشتم. ولی سانس بعد رو از روی یه بالکنی که بیرون سالن بود و صدای سالن میومد،(و توی سرما) گوش کردم. آخر کنسرت انقدر با دوستم صبر کردیم تا بتونیم با استاد حرف بزنیم. و زدیم. دوستم دو شب قبل نامه ای به استاد نوشته بود که شعر منم ضمیمه ش کرده بود. و دیشب استاد دوستم رو به خاطر نامه ش بغل کرد و بوسید و گفت "قربون احساساتتون بشم. دیشب دو سه بار نامه تون رو خوندم." و بعد دستم منم محکم فشرد (با اون دستای بزرگ و نرم و گرمش) و تشکر کرد. حس فوق العاده ای بهم داد استاد علیزاده. هم با ساز زدنش هم با برخورد صمیمانه و آرامش عجیبش. آدما الکی بزرگ نمیشن. دلیل داره هر چیزی.
دو.
بهشت یک مکان نیست. و یک زمان هم نیست. بهشت یعنی
کامل شدن. (ریچارد باخ)
سه. حسین علیزاده - ضربی نوا