مثل باد

آب، کم جو؛ تشنگی آور به‌دست

مثل باد

آب، کم جو؛ تشنگی آور به‌دست

مثل باد

ای دوست! شکر بهتر یا آن‌که شکر سازد؟
خوبیِ قمر بهتر یا آن‌که قمر سازد؟


برخیز که پر کنیم پیمانه ز می
زان پیش که پر کنند پیمانه‌ی ما


پرنده‌ها و کودکان را به آدم‌ها ترجیح می‌دهم.


کسی در من مدام آوازهای غمگین می‌خواند.


جانم بگیر و صحبت جانانه‌ام ببخش

آرشیو


   انگار برگی، زیر نور آفتاب، رگبرگ هایش را دیده باشد؛ برای اولین بار. به خودم پی برده ام. روی خودم مکث کرده ام. با خودم دوست شده ام و از او عذرخواهی کرده ام بابت سال هایی که صبورانه کنارم زندگی کرده و حرفی نزده است.
   ابراهیم شده ام. به هر که نوری می تاباند، می گویم: من غروب کنندگان را دوست ندارم. فلانی جان! از تو ممنونم که زیبایی. اما به من بگو که زیبایی ات تا کی ادامه دارد ؟ دیدی فلانی جان ؟ نور بعدی لطفا !
   سخت است در برابر چشم بت پرستان، بت هایشان را بشکنی. اما باید بشکنیم. و از چیزی نترسیم. دنیا را دوباره تعریف کنیم؛ با واژه های خودمان. و مواظب باشیم که بت جدیدی نسازیم. در دنیایی که ظاهر مهم تر است، از ظاهری که می توانیم داشته باشیم، یک پله پایین تر را نشان دهیم. بگذاریم ظاهرپرستان، به ظاهرهای دیگر مشغول باشند و ما به درونمان. ریشه هامان را دریابیم و راه خودمان را برویم.
   آن چه می ماند چیست ؟ آن که می ماند ؟ مروارید چیست ؟ نکند صدف، ما را به خود مشغول کند ؟ راه کدام ست ؟ چرا چاه ها طرفداران بیشتری دارند ؟ چرا می ایستیم ؟ انتهای جاده، شاید منظره ای زیبا انتظارمان را می کشد؛ منظره ای که کسی سختی راه را برای دیدنش به جان نخریده است. اگر هم همسفری را انتخاب کردیم، کسی باشد که دغدغه ی مناظر انتهای جاده را داشته باشد. خسته نشود. سرعتمان را کم نکند. اما تنهایی چیز دیگری ست.
   باید با زندگی مواجه شد. شبیه یک اتفاق هیجان انگیز. باید مماس شد. باید تن داد. باید شکر شد. در آب حل شد. آن وقت دیگر نه تو شکر خواهی بود و نه آب، آب. هر دو، دیگری می شوید. یکی می شوید. و این "شدن" دریچه های تازه ای را رو به ما می گشاید. آن وقت تا زندگی هست، تو نیز خواهی بود.
   انگار رنگ تازه ای به رنگ ها اضافه شود. هیچ دو آدمی شبیه یکدیگر نیستند. انگار هر آدمی، یک رنگ جدید به دنیا اضافه کند. بعد از آن اتفاق ِ"شدن"، یک رنگ جدید به دنیا اضافه می شود. گوشت را بیاور جلو .. بهشت هم همین "شدن"ست. همین درک ست. ریشه هایت را که دریابی، تو بهشت خواهی شد و مرگ دیگری در کار نخواهد بود. بهشت حوری دار و رود عسل و شیر، برای به راه کشاندن اعراب بیابانی بوده است. بهشت من و تو اما جایی ست پر از انسان هایی که "شده"اند. آدم هایی که ریشه هاشان را دریافته اند.

مهدیار دلکش

نظرات  (۳)

۱۶ شهریور ۹۶ ، ۱۳:۳۴ احمد علی چودری
فوق العاده بود 
یاد مرحوم دکتر شریعتی افتادم او هم تمام حرفش این بود که باید بشویم باید به اصل خود باز گردیم 
بازگشت به خویشتن خویش 
پاسخ:
ممنون از توجه شما
بابا عرفان
بابا تفسیر :)

سلام
پاسخ:
سلام
بهشت من و تو اما جایی است پراز انسانهایی که شده اند !
پاسخ:
:)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">