مثل باد

آب، کم جو؛ تشنگی آور به‌دست

مثل باد

آب، کم جو؛ تشنگی آور به‌دست

مثل باد

ای دوست! شکر بهتر یا آن‌که شکر سازد؟
خوبیِ قمر بهتر یا آن‌که قمر سازد؟


برخیز که پر کنیم پیمانه ز می
زان پیش که پر کنند پیمانه‌ی ما


پرنده‌ها و کودکان را به آدم‌ها ترجیح می‌دهم.


کسی در من مدام آوازهای غمگین می‌خواند.


جانم بگیر و صحبت جانانه‌ام ببخش

آرشیو


   مرا به یاد روزهای عاشقی ام انداخت. حال و هوایش، حال و هوایی خریدنی بود. پشت سرم، پر از بغض است. تا بشود سرم را برنمی گردانم. اما این وقت ها، سرم ناخودآگاه برمی گردد. یاد روزهای عشق می افتم. روزهای جنون. راستی آیا واقعا عاشق بودم ؟ نمی دانم. نمی توانم با قاطعیت بگویم. اگر نبودم، پس چرا بعد از چند سال، هنوز هم اگر هوای عاشقانه ای به مشامم برسد، گلویم می سوزد؛ چشم هایم داغ می شوند ؟ سهم مهدیار از عشق، همان بود ؟ آقای خدا ؟ سلام.
   اهل غر زدن نیستم. ادامه می دهم. اما می دانی ؟ این روزها که حرف عشق می شود، لبخند آرامی روی لب هایم می نشیند؛ سرم کمی پایین می آید و کم کم لبخند محو می شود. مثل قوها در خودم فرو می روم. دنبال چیزی می گردم. شاید پاسخ قانع کننده ای. اما از چه کسی ؟ آقای خدا ؟ خیر. دیدنی نیستند.
   احساس می کنم یک اشتباه استراتژیک در فرستادن من بر روی زمین به عنوان انسان رخ داده است. احتمالا یکی از فرشته ها، پرونده ی من را از قسمت پرندگان، اشتباهی به قسمت پستانداران منتقل کرده است.
   خدا ؟ دعا ؟ الا بذکر الله فلان ؟ حفظم این ها را عزیزجان. اما عادت به گول زدن خودم ندارم. با خودم تعارف ندارم. ببینم گوشه ی چیزی یا کسی باز است، یعنی باز است. توجیهش نمی کنم. هیچ کسی یا چیزی از پیش، حق اضافه ای ندارد؛ مگر آن که ثابت کند. خدا ؟ پیامبر ؟ قرآن ؟ عشق ؟ ... زندگی ام را باخته ام عزیزجان؛ برو از کسی بترس که گوشه ش باز نباشد.

مهدیار دلکش

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">