مثل باد

آب، کم جو؛ تشنگی آور به‌دست

مثل باد

آب، کم جو؛ تشنگی آور به‌دست

مثل باد

ای دوست! شکر بهتر یا آن‌که شکر سازد؟
خوبیِ قمر بهتر یا آن‌که قمر سازد؟


برخیز که پر کنیم پیمانه ز می
زان پیش که پر کنند پیمانه‌ی ما


پرنده‌ها و کودکان را به آدم‌ها ترجیح می‌دهم.


کسی در من مدام آوازهای غمگین می‌خواند.


جانم بگیر و صحبت جانانه‌ام ببخش

آرشیو


   آن روز، مهدیار غمگین بود؛ و هیچ کس مثل من نمی توانست این را بفهمد. جمله هایش کوتاه شده بودند و توی چشم هایم خیره نمی ماند. همیشه حس می کردم حتی توی بهترین لحظه هایمان، بغضی دارد که اجازه نمی دهد، خنده هایش کامل شوند. حزنی داشت که اذیتم نمی کرد؛ کنجکاوم می کرد. برای کار هیجان انگیز آن روز، تصمیم گرفته بودیم که روی لبه ی تراس بنشینیم و آسمان را تماشا کنیم.
- فکر می کنی توی ذهنشون چی می گذره ؟
-ذهنشون خالی ه.
-چرا خالی ؟
-مگه میشه پرنده باشی و ذهنت خالی باشه؟
-موقع پرواز، همه چیز رو فراموش می کنن.
- و همین سبک ترشون می کنه؟ و چشمای ما رو خیره؟
-دقیقا.
-مهدیار طوری از پرنده ها میگی که انگار سال ها پرنده بودی. خیلی به پرنده ها نزدیکی.
- ...
-مهدیار بعضی وقتا دوست دارم کتکت بزنم.
-هر چقدر دوست داری بزن.
-نه. اگه بزنم هم دلم خنک نمیشه.
+پس چطور دلت خنک میشه؟
-مهدیار تو خیلی نزدیکی. حست می کنم.
+تو هم مثل آسمون بهم نزدیکی کیت.

مهدیار دلکش

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">