تنتن، برای من یعنی کودکیام. یعنی آن حوض توی حیاط. یعنی آن ماهی حوض، که دور از چشم مامان برایش آب میریختم؛ فکر میکردم اگر آب حوض بیشتر باشد، خوشحالتر میشود.
تنتن، برای من یعنی بازیهایم با محمد. یعنی قلعهساختن دو طرف خانه و پرتاب توپ به قلعههای همدیگر.
تنتن، برای من یعنی شکیبا؛ دخترک موبور همسایه. یعنی خالهبازیهایم با شکیبا. یعنی قوری و سماور او.
زندگی، عجیب است.