مثل باد

آب، کم جو؛ تشنگی آور به‌دست

مثل باد

آب، کم جو؛ تشنگی آور به‌دست

مثل باد

ای دوست! شکر بهتر یا آن‌که شکر سازد؟
خوبیِ قمر بهتر یا آن‌که قمر سازد؟


برخیز که پر کنیم پیمانه ز می
زان پیش که پر کنند پیمانه‌ی ما


پرنده‌ها و کودکان را به آدم‌ها ترجیح می‌دهم.


کسی در من مدام آوازهای غمگین می‌خواند.


جانم بگیر و صحبت جانانه‌ام ببخش

آرشیو

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «زوربای یونانی» ثبت شده است

   


   آبی که شجاعت جداشدن از رود را داشته باشد، رود دیگری می‌شود و راه‌ تازه‌ای می‌سازد. زوربا، این رود تازه است که آن‌قدر خودش است که هنجارهای شما را به چالش می‌کشد و شما را به تردید می‌اندازد؛ تردیدی که به ارباب قصه‌ی زوربا هم دست داد و او را عوض کرد.

   زوربا اهل کام‌جویی‌ست. معتقد است که برای دل‌بریدن از چیزی، باید تا انتهای آن چیز رفت. ایستادن و تلاش برای انجام‌ندادن کاری، انسان را حریص‌تر و مریض‌تر می‌کند.

   از تمام حرف‌هایی که زوربا در مورد زنان می‌زند و البته بسیاری از آن‌ها تند و بزرگ‌نمایی‌شده و حتی توهین‌آمیزاند، تنها این چند جمله را دوست دارم: «من معتقدم تنها کسی آدم است که می‌خواهد آزاد باشد. زن نمی‌خواهد آزاد باشد؛ در این‌صورت آیا زن، آدم است؟» این انفعال و رضایت به محدودیت را در اکثر زن‌های اطرافم دیده‌ام.

   زوربا از قید و بندها رهاست. به‌درستی، هنجارها را قراردادی می‌داند و آن‌ها را به چالش می‌کشد و با مدل خودش زندگی می‌کند. در برابر سیستم پوسیده و بیمار دینی زمان خود، می‌ایستد و در عمل نشان می‌دهد که چقدر از کشیش‌ها و مومنان مسیحی، به انسانیت نزدیک‌تر است.

   زوربا شبیه کودکان، با هر چیزی، طوری مواجه می‌شود که انگار برای اولین‌بار، آن چیز را تجربه می‌کند و فقط از حال و کاری که انجام می‌دهد، لذت می‌برد. در مواقعی که کلمه نداشته باشد، می‌رقصد و هرگاه که کیفش کوک باشد، سنتور می‌نوازد و همه‌ی این کارها را عاشقانه انجام می‌دهد.

   او سرکش و طغیان‌گر است اما نتیجه‌ی طغیانش این است که شما به‌جای ملامت او، به درستی زندگی خودتان شک می‌کنید.

   زوربا با همه‌ی خوبی‌ها و بدی‌هایش، دوست‌داشتنی‌ست. او آن‌قدر در خود دوید که در آخر، به قله‌ی خود رسید.



زوربای یونانی

نیکوس کازانتزاکیس

چهارصد و سی‌وپنج صفحه

نوزده هزارتومان


مهدیار دلکش