در غروب ابری و دلگیر آسمان
چهار زانو نشسته ام روبروی خدا
و غصه هایم را پهن کرده ام جلوی صورتم
-دردهای جاودانی و غم های کوچکم-
آنهایی را که سبک ترند برمی دارم
می بوسم
و فوتشان می کنم طرف خدا!
و خداوند اشاره می کند
که بگیرند فرشته ها غصه ها را
تا مبادا برگردند
و دوباره بنشینند گوشه ی دلم
تا نشوند دوباره چندمین مشکلم
چند غصه اما
سنگین اند خیلی
و جدا نمی شوند از سفره ی دلم
عاجزانه، نگاه میکنم به خدا
تا کاری کند شاید
خدا هم اما
نگاهم می کند تنها
دریایی اشک باید!
چرا زحمت کشیدید نوشت: جمعه تو دفتر خاطراتم نوشتم خدایا به خاطر داشتن این همه دوستای خوب ممنون! بابت تبریکا و کامنتا و لینک کردناتون بسی مچکرم می باشم!
قابل توجه لینکای عزیزم نوشت: اگه بعد از خوندنه پستام چیزی برای گفتن به نظرتون نرسید نیازی نیست کامنت بذارید. مطمئن باشید در بازدیدا و کامنت گذاشتنای من تاثیری نخواهد داشت! مهم برای من اینه که مطلبمو خوب بخونید!