مثل باد

آب، کم جو؛ تشنگی آور به‌دست

مثل باد

آب، کم جو؛ تشنگی آور به‌دست

مثل باد

ای دوست! شکر بهتر یا آن‌که شکر سازد؟
خوبیِ قمر بهتر یا آن‌که قمر سازد؟


برخیز که پر کنیم پیمانه ز می
زان پیش که پر کنند پیمانه‌ی ما


پرنده‌ها و کودکان را به آدم‌ها ترجیح می‌دهم.


کسی در من مدام آوازهای غمگین می‌خواند.


جانم بگیر و صحبت جانانه‌ام ببخش

آرشیو

۵ مطلب در مهر ۱۳۹۱ ثبت شده است

خاهم مرد و این، تازه اول شعر است در سطرهای بعد مورچه ها، از استخان هایم برای هم خاهند گفت و این که هنوز گرمم من به فرشته ها خاهم گفت که چقدر دوستت دارم و آن ها دستشان موقع نوشتن خاهد لرزید ... هر شب عاشقانه هایم را برای مرده ها خاهم خاند و تو بی آن که بدانی یک قبرستان عاشق خاهی داشت   + من شاعرم / و به نظر می رسد / مرگ دیگری در کار نیست (تادئوس تونویان – سطر اول را نمی نویسم) + یاد مرگ، داروی درد کبر، خودخواهی، خودستایی، غرور و غفلت است. و یاد مرگ، از تعالیم درخشان ادیان است. باید هر چند وقت یکبار، به گورستان ها سرزد تا عاقبت خود را دانست. عبرت یعنی عبور از وضع کنونی و رسیدن به حالتی جدید. (دکتر سروش) + شعر این آهنگ رو خیلی دوس دارم. علیرضا قربانیم حق شعرو ادا کرده انصافن. + امشبم گذشت و کسی مارو نکشت.
مهدیار دلکش
باید خودش اتفاق بیفتد مثل این گل که در میان آسفالت روییده اناری که از درخت افتاده و من که از تو   + وقتی به استقبالت نمی آیند / معنی اش آن نیست که نیامده ای (نائیرا هامبارسومیان) + عشق، در تنگناهای اخلاقی، به انسان یاد می دهد که پا روی سود بگذارد. اگر گاهی عطر بهشت را می شنویم، به این خاطر است که عده ای عقلانیت را رها کرده اند و در تعارض ها، نفع خود را قربانی کرده اند. اگرچه عقل فسون کار لشکری انگیخت / تو دل گرفته نباشی که عشق تنها نیست (دکتر سروش) + بار اولی که این آهنگ رو گوش کردم، گریه کردم. با صدای پرویز مشکاتیان. + عکس از اینجا + ز فیض ابر چه حاصل گیاه سوخته را ؟
مهدیار دلکش
آقای خاتمی سلام!   شما من رو نمی شناسید. ولی من خوب شمارو می شناسم. از همون روزایی که داشتم سرود ملی ایران رو یاد می گرفتم، شما رو هم شناختم. 8 سالم بود که همراه پدر و برادرم، عکسای شمارو روی در و دیوارای شهرمون می چسبوندیم. شهری که بیشتر آدماش عکس شمارو دوست نداشتن. ولی ما شمارو دوست داشتیم. هربار که پدرم از شما حرف می زد و چشماش برق می زد، علاقه م به شما بیشتر می شد و سیریش بیشتری روی دیوارا می ریختم که عکستون محکم تر بچسبه به دیوار.گذشت و گذشت و گذشت ... کشورم با وجود شما روح تازه ای گرفت. از "انسان" و "حقوق انسانی" گفتید. از "آزادی". و چقدر لازم بودید برای ما. چقدر اکسیژن تازه وارد شش های ایران کردید. چقدر تحمل کردید ناملایمات رو. از یک طرف آستین استکبار خطاب می شدید و از طرف دیگر ترسو و محافظه کار. اما با سعه ی صدر، راهتون رو رفتید.وقتی دانشجویی به شما گفت که دروغگویید و به شعاراتون عمل نکردید، سه بار خودتون رو به نشنیدن زدید تا بلندتر سرتون داد بزنه. که بعد بگید: من برای شما همین کار را کردم که بتوانید سر رئیس جمهورتان داد بزنید.آسد محمد خان نازنین! شما از آن مردهای ماندگار تاریخید و نمی شود شمارو دوست نداشت؛ حتا اگر در انتخابات مجلس شرکت کنید.عمرتون بلند و زادروزتون مبارک!
مهدیار دلکش
کلاغ ها گوش تیز کرده اند سنگفرش پارک، به خودش کش می دهد تا تمام نشود و برگ ها به افتخارمان خودکشی می کنند اگر خسته نبودیم می توانستیم تا آتن پیشروی کنیم   + قول بده که خواهی آمد / اما هرگز نیا / اگر بیایی / همه چیز خراب می شود / دیگر نمی توانم / این گونه با اشتیاق / به دریا و جاده خیره شوم ... (رسول یونان – کنسرت در جهنم) + آدم ها، نسخه ی ناقصی از آدمیان نیستند. همینند که هستند. گر آدمه ای بساز با آدمیان / ور خود ملکی بر آسمان باید شد (دکتر سروش) + این آهنگ خیلی خوبه. ولی کلیپش رو دوست تر دارم. + چینی نازک رویات پر از صدتا ترکه / کاش می دونستی این زندگی نیس، فلاش بکه
مهدیار دلکش
تصویر ماه روی حوض افتاده است. نسیمی می وزد. ماهی ها، دور حوض شنا می کنند. خاطرات، انگار ناآرامشان کرده. موج های کوچک روی آب، در جان من شوری انداخته اند. حرکت آب، همیشه حس هایم را قلقلک داده است. هربار پنجره ی تازه ای باز کرده. تماشای آب، از نمازهایم چیزی کم ندارد. که می گویم پرشورتر است. من در تماشاهایم حضور بیشتری دارم. هربار که دیدن را بخواهم، تمام من چشم می شود. تمام سطح من، دریافت کننده می شود. تصویرها در رگ هایم جاری می شوند. تمام سلول های بدنم، در عمر 8 ساعته شان مجبور به تماشایند؛ اگر از من اند. تماشا، مرا ستایشگر بار آورده است؛ چون هر بار در ابعاد می مانم. در رنگ ها. در حجم ها... و همواره تماشای آب، از پاک ترین و سرشارترین لحظه های بودنم بوده. همان اندازه که تماشای آسمان پرنده ام می کند، تماشای آب هم به وجدم می آورد. مرا به رفتن وامی دارد. به رویاهایم تحرک می دهد. تک فریم ها را به هم می چسباند. و چیزهای جدیدی به من اضافه می کند. باید بنویسم. امشب هم نخواهم خوابید...    در ایوان نشسته ام. روی صندلی متحرکی که جوانی هایم خریدمش. آرامش، دلخواه است. از داخل، صدای خفه ی آهنگی می آید. نت هایش را روانم. بارها گریه ام را درآورده ست. تمام پیاده روهای شهر، این را می دانند. چشم هایم را می بندم. و خود را به تکان های صندلی می سپارم. خیلی وقت است صدای خودم را نشنیده ام. شعر آهنگ، به حرف زدن وادارم می کند: "با تو وفا کردم تا به تنم جان بود / عشق و وفاداری با تو چه دارد سود" ادامه ش را بغض، مانع می شود. خواننده با صدای خش دارش ادامه می دهد. خورشید آهنگ رفتن کرده است...    گنجشکان می خوانند. یعنی باید بیدار شوم. همیشه صدای پرندگان را خوش داشته ام. به ایوان می آیم. آسمان باز است. ابرها انگار که گل سر آسمان. هوای صبح همیشه طعم دیگری دارد. شش هایم جور دیگری دوستش دارند. درختان حیاط به شاخه هایشان کش و قوسی می دهند. بدن من اما هنوز خواب هایش را مرور می کند. صف نانوایی، جای خوبی می تواند باشد برای پیرمرد تنهایی که دلش برای گفتن و شنیدن و لبخند زدن و لبخند دیدن، لک زده.   + شاید اگه آهنگ این وبلاگ نبود، این پستم نبود... سلام حانیه. + این آهنگ + آخرین رقص یه برگ، وقتی میفته روی خاک
مهدیار دلکش