مثل باد

آب، کم جو؛ تشنگی آور به‌دست

مثل باد

آب، کم جو؛ تشنگی آور به‌دست

مثل باد

ای دوست! شکر بهتر یا آن‌که شکر سازد؟
خوبیِ قمر بهتر یا آن‌که قمر سازد؟


برخیز که پر کنیم پیمانه ز می
زان پیش که پر کنند پیمانه‌ی ما


پرنده‌ها و کودکان را به آدم‌ها ترجیح می‌دهم.


کسی در من مدام آوازهای غمگین می‌خواند.


جانم بگیر و صحبت جانانه‌ام ببخش

آرشیو

۸ مطلب در آبان ۱۳۹۱ ثبت شده است

اصلن محرم یعنی چه؟ عاشورا یعنی چه؟ عزاداری چرا؟ گاهی آن قدر بعضی چیزها بدیهی و عادی می شوند که به آن ها فکر نمی کنیم. و وقتی فکر نکنیم، راه برای خرافه و خرافه گویان باز می شود. و سواستفاده گران، هر روز هیزمی تازه در این آتش می اندازند تا خاموشی نگیرد. هر سال فصل جدیدی بر رمان عاشورا اضافه می کنند تا قیمت هایشان بالاتر رود. تا بازارشان گرم تر شود. و وای بر ما!    آیا با خود فکر کرده ایم که چرا آن انسان ها در کربلا شهید شدند؟ که دنبال چه بودند؟ آیا چیزی بیشتر از حق می خواستند؟ آیا جز مبارزه با ظلم و زیر بار ذلت نرفتن، هدف دیگری داشتند؟ چرا بیشتر از آن که به چرایی عاشورا توجه شود به چگونگی اش پرداخته می شود؟ آیا اگر لشگر حسین (ع) سیراب بودند، از ارزش حرکتشان کم می شد؟ اگر هوای کربلا بهاری یا پاییزی می بود، از علاقه مان کم می شد؟    چرا عزاداری های ماه محرم، تا حد یک مراسم آیینی تنزل پیدا کرده است؟ چرا از ظرفیت های عظیم این ماه برای انسان سازی و ایجاد روحیه ی حق خواهی، غفلت می شود؟ آیا عمدی ست؟ آیا عده ای از عمد می خواهند همه چیز در سطح برگزار شود؟ آیا اگر روحیه ی ظلم ستیزی و شجاعت در مردم زنده شود، منافع عده ای به خطر می افتد؟    حیف نیست که قیام عاشورا در قیمه و قمه و علامت و سیاه پوشیدن خلاصه شود؟ حیف نیست که مراسم عزاداری، مجالی برای دیده شدن شود؟ که آخرین مدها در آن به نمایش گذاشته شود؟ چرا در همین مراسم های رنگ و رورفته، اسم مداحان است که عزادار جذب می کند و نه اسم سخنران؟ چرا فونت اسم مداحان بزرگ تر است همیشه؟ شور ارجمندتر است یا شعور؟    وقتی در کشوری یک ماه از عاشورا می گویند و هم زمان ظلم در آن بیداد می کند، معنایش چیست؟ وقتی بی دلیل کشته می شوند و زندانی می شوند، وقتی گرانی به اوج می رسد، وقتی دزدی می شود، وقتی بی دلیل عده ای بر مردم حکم می رانند و ظلم می کنند، محرم و عاشورا و حسین (ع) کجای کار قرار می گیرند؟ پس تاثیر این عزاداری ها، کجا باید خود را نشان دهد؟ چند نفر از ما مسیر حسین (ع) را می رویم؟ یادمان باشد اگر شیعیان، حسین (ع) را یاری می کردند، نتیجه چیز دیگری می شد. آیا اگر ما آن روزها بودیم، حسین (ع) را یاری می کردیم؟    در وضع کنونی کشور، پیشنهادم این است که به مادرهایمان بگوییم که قیمه بپزد و در خانه به حسین (ع) و راهش فکر کنیم. و به این روزهایمان تعمیم دهیم (که کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا) یا سخنرانی متفکران دین مانند دکتر سروش را گوش دهیم. باور کنید که نتیجه ش خیلی بهتر است. عزاداری ای که اثرش ماندگار نباشد، و جهت نبخشد و منجر به افزایش شعور نشود، فرقی با ترقه بازی و پریدن از روی آتش در چهارشنبه سوری ندارد.   یک. این مداحی های دونفری رو که یکی می خونه و اون یکی به صورت زیرصدا "اوسی اوسی" (حسین حسین) می کنه، کجای دلم بذارم من؟ به قول یه بنده خدایی: مگه آپاراتی ه بدبخت؟ دو. کف دریاست صورت های عالم / ز کف بگذر اگر اهل صفایی (مولانا) سه. امام حسین (ع) می دانست که با حرکت خود حکومت بالفعل یزید را نمی تواند براندازد ولی با شهادتش می خواست آن ها را از مشروعیت بیندازد. کاری که حسین (ع) کرد، از نظر دکتر شریعتی رخنه افکندن در مشروعیت و مقبولیت نظام اموی بود. (دکتر سروش) چاهار. اگه این زندگی باشه من از مردن هراسم نیست
مهدیار دلکش
از گونه هایت هزاران شعر آویخته ای و من کودکی که همیشه دستش کوتاه مانده باد می وزد شعرهای رسیده می افتند رقص شاخه ها حواسم را از شعر برده است سال ها بعد جنازه ی مردی پای یک درخت سیب پیدا خاهد شد که علت مرگش گرسنگی بوده   *تیتر، بیتی حذف شده از مثنویمه. یک. بلیط قطار را پاره می کنم / و با آخرین گله ی گوزن ها / به خانه برمی گردم / آن قدر شاعرم / که شاخ هایم شکوفه داده است /  و آوازم / چون مهی بر دریاچه می گذرد / شلیک هر گلوله خشمی است / که از تفنگ کم می شود / سینه ام را آماده کرده ام / تا تو مهربان تر شوی (گروس عبدالملکیان / رنگ های رفته ی دنیا) دو. سفر یعنی این که تو با دیدن یک درخت، احساس کنی برای اولین بار است آن درخت را می بینی. وگرنه این همه خلبان و راننده، شب و روز از جایی می روند به جای دیگر. (عباس معروفی – تمامن مخصوص) سه. فریبرز لاچینی - عاشقم من چاهار. به کسی که به ویژه در سنین جوانی طاقت تحمل وجود خسته کننده ی دیگران را ندارد و به حق از معاشرت با آنان ناخرسند می گردد و به انزوا رانده می شود، توصیه می کنم که عادت کند، قدری از تنهایی خویش را به همراه خود به جمع ببرد، یعنی بیاموزد که حتی در جمع نیز تا اندازه ای تنهایی خود را حفظ کند، هر چه می اندیشد فورن ابراز نکند و هم چنین آنچه را که می گویند زیاده به جد نگیرد، و از دیگران نه از حیث اخلاقی، نه عقلی انتظار بسیار نداشته باشد و بنابراین بی اعتنایی را در برابر نظرات آنان در خود استوار کند که این مطمئن ترین روش برای اعمال شکیبایی در خور تحسین است. اگر چنین کند، در میان جمع است، اما با دیگران نیست و رابطه اش با دیگران واجد ماهیتی صرفن عینی است. این روش او را از تماس نزدیک با جمع و در نتیجه از آلودگی و رنجش مصون می دارد. (آرتور شوپنهاور) پنج. وقتی که به تو رسیدم / هنوزم آهو نفس داشت
مهدیار دلکش
درک می کنم پیراهنت را اگر در آغوشت عرق می کند عینکت را اگر دنیا را جور دیگر می بیند جورابت را اگر سوراخ می شود و خودم را اگر برایت شعر می نویسم   یک. آرامشی که نیست / در جنگی هم اگر حاضر نبودیم / جنگی در ما حاضر بوده همیشه / چاقو می خوردیم / برای هر چیز / می مردیم (داریوش معمار - اسطبل) دو. احمقانه نیست؟ تو بدانی جایی می روی که می میری؛ و بروی. (عباس معروفی - تمامن مخصوص) سه. این بار به موسیقی سکوت گوش بدهید. یک دقیقه. (تا سکوت را نفهمید، نمی توانید زیبایی یک آهنگ را درک کنید. همیشه خالی های یک اثر هنری، به اندازه ی پرهایش موثر است. و این را می گویند فلسفه ی ذن) چاهار. تو برای من مظهر کس دیگری بودی، می دانی هیچ حقیقتی خارج از وجود خودمان نیست. در عشق این مطلب بهتر معلوم می شود، چون هر کسی با قوه ی تصور خودش کس دیگر را دوست دارد و این از قوه ی تصور خودش است که کیف می برد نه از زنی که جلوی اوست و گمان می کند که او را دوست دارد. آن زن تصور نهانی خودمان است، یک موهوم است که با حقیقت خیلی فرق دارد. (صادق هدایت) پنج. یه خاکه توی آب اسیره.
مهدیار دلکش
مسیح وار واژه هایم را زنده می کنی و داوودوار به حرفشان می آوری کاش موسا شدن را هم بدانی مبادا در نیل چشمانت غرق شوند   + بعد از تو / شهر / از پنجره ام / مثل سلول زندان / غیرواقعی به نظر می رسد / صدایم کن ... خواهم آمد / من / روی یک زانو / خم شده ام / و نفسم را حبس کرده ام / مثل یک دونده / پیش از صدای سوت / فقط صدایم کن (سونا وان – سطر اول را نمی نویسم) + دموکراسی فقط این نیست که مردم حاکمان را بالا ببرند، بلکه مهم تر آن است که بتوانند با شیوه ی دموکراتیک، آن ها را پایین بیاورند. نصب و عزل، هر دو باید دموکراتیک باشد. اگر این گونه باشد دیگر نیازی به انقلاب نیست. به همین دلیل است که می گویند دموکراسی انقلاب ها را می بلعد. (دکتر سروش) + عشق لحظه ی کشف دارد. نمی شود فراموشش کرد. حتا اگر آن عشق تمام شده باشد، از یادآوری لحظه ی کشفش مثل زخم خون می آید. تا یادش میفتی مثل این که همان موقع خودت با کارد زده ای تو قلب خودت. (عباس معروفی – تمامن مخصوص) + آهنگ سنتی یواش! + اگر در دوران جوانی با تنهایی انس و الفت گرفته باشیم، عادت به انزوا و بودنِ با خویش به طبیعت ثانوی ما تبدیل می شود. بنابراین، عشق به انزوا که قبلا به قیمت صرف نظر کردن از علاقه به معاشرت با دیگران تمام می شد، اکنون عشقی طبیعی و سهل است: آن گاه تنهایی چون عنصری است لازم برای حیات، همان طور که ماهی به آب نیاز دارد. از این رو هر کس که شخصیتی یکتا دارد و در نتیجه شبیه دیگران نیست و منزوی است، در سالمندی احساس سبک باری می کند. (آرتور شوپنهاور) + راه دوری بین ما نیست؛ اما باز اینم زیاده.
مهدیار دلکش
آن قدر زندگیت کرده ام که نگرانم پاهایت از پیاده روی هایمان درد بگیرد که دستم از دستت عرق می کند و لب هایم  بوی لب هایت را گرفته است آن قدر زندگیت کرده ام که بقیه ی شعر را در ِ گوشت می گویم   + تیتر از روزبه بمانی + در دست های چروکیده ی بوته ی گل سرخ / می درخشد / گل سرخی که دیر دیده شد / اگر مقدونی آن را می دید / لشکرش را می ایستاند و / برای ستایش پیاده می شد / حیف که اسکندر این گل را ندید / ممکن بود گل سرخ / او را از این لشکرکشی / به سوی مرگ / می ایستاند (غوکاس سیرونیان – سطر اول را نمی نویسم) + هرجا دیواری هست، یا عقل این وری ها کم است یا عقل آن وری ها. (ضرب المثل چینی) + وضعیت موبینگ یعنی فضا را طوری تنظیم می کنند که از زندگی سیر شوی و استعفا کنی. آن قدر فشار می آورند که جانت را خلاص کنی. (عباس معروفی – تمامن مخصوص) +  lara fabian - jetaime in concert ؛ حس خوبی میده بهم شنیدن و دیدنش. + بخز بخز که خزانت شوم بخز
مهدیار دلکش
موهایت را پریشان کن سارافن گلدارت را بپوش و بی پروا بخند هولوکاست لب های توست که دنیایی در طلبش سوخته اند   + من آن ها را که شکست خورده اند / و غمگین اند / دوست دارم / و آن ها را که پیروز شده اند / و باز غمگین اند / دوست دارم (مارینه پطروسیان – سطر اول را نمی نویسم) + تفاوت انسان و حیوان، در داشتن نیک و بد و داوری اخلاقی است. و آموزش اخلاق، فقط از راه مصاحبت با افراد اخلاقی و از راه عملی و رفتار امکان پذیر است. (دکتر سروش) +فرهاد مهراد عزیز میگه که من و تو کم بودیم. و چقدر خوبه حرفاش. + آدمی در هر جمع، نخست به تطبیق و همخو شدن با دیگران نیاز دارد. از این رو هر چه جمع بزرگ تر باشد، کسل کننده تر است. هرکس فقط وقتی که تنهاست می تواند آن گونه که خود هست باشد. پس هرکس که تنهایی را دوست نمی دارد، دوستدار آزادی هم نیست. زیرا فقط در تنهایی آزادیم. اجبار، ملازم جدایی ناپذیر هر جمع است. هر جمعی از افراد خود می خواهد که از فردیت خود صرف نظر کنند و هر چه فردیت انسان باارزش تر باشد، چشم پوشی از آن به خاطر جمع دشوارتر است. (آرتور شوپنهاور) + سفر، خوب و بد ندارد؛ مثل زخم. (عباس معروفی - تمامن مخصوص) + فقط چن لحظه کنارم بشین، یه رویای کوتاه تنها همین / ته آرزوهای من این شده، ته آرزوهای مارو ببین
مهدیار دلکش
نگاه می کنی خورشید گرم تر می تابد راه می روی بادها وزیدن می گیرند بغض می کنی ابرهای باران زا، در آسمان متولد می شوند... از چشم هایت می شود هوای دنیا را پیش بینی کرد    + یک روز می آیی / و در گورستانی دور / در استخوانم می دمی / تا شعرهای ناسروده ام را بشنوی (رسول یونان – روز بخیر محبوب من) + توجه مستمر به اصلاح روش، بسیار نیکوست. نباید تصور کرد به پیراستگی روح رسیده ایم و دیگر کافی ست. هیچ کس در این زمینه ایمنی ندارد. (دکتر سروش) + maybe i maybe you و کلمات زیباش رو دوس دارم. + هرکس فقط می تواند با خود در هماهنگی کامل باشد، نه با دوست یا همسر خود، زیرا تفاوت های فردی و مزاجی هرچند اندک باشند، همواره به ناهماهنگی منجر می شوند. آرامش عمیق و حقیقی دل و راحت و تمام عیار روح، که بعد از نعمت سلامت، بالاترین نعمت روی زمین است، فقط در تنهایی قابل دسترس است و اگر آدمی خود، بزرگ و پرمایه باشد، لذت بخش ترین وضعیت ممکن را بر کره ی کوچک خاکی با این دو می تواند داشته باشد. (آرتور شوپنهاور) + من دزد شعرهای چشم تو هستم
مهدیار دلکش
هیچ کس مرگ برگ ها را جدی نگرفت و هیچ لبی برایشان فاتحه ای نخواند شاعرها درگیر معشوقه ی تازه ترشان بودند و نویسنده ها دنبال سیگاری که بیشتر دود کند ترجیح می دهم به جای خواندن کتاب جارو کردن این سپور را تماشا کنم   + سلام سهراب! + مدارا می کنم با درد، چون درمان نمی یابم / تحمل می کنم با زخم، چون مرهم نمی بینم (سعدی) + هر کی تا حالا کتاب "هنوز در سفرم" رو نخونده خره. + مهم ترین کار فاشیست ها، تقدیس خشونت است. عده ای خودشان دردند و می خواهند درمان کنند. رسالت این ها القای ترس در دل هاست. تحول زدایی و شجاعت ستانی را دنبال می کنند. (دکتر سروش) + life for rent؛ اینم کلماتش +  رقابت با خدا داری / دوتا چشم سیا داری
مهدیار دلکش