مثل باد

آب، کم جو؛ تشنگی آور به‌دست

مثل باد

آب، کم جو؛ تشنگی آور به‌دست

مثل باد

ای دوست! شکر بهتر یا آن‌که شکر سازد؟
خوبیِ قمر بهتر یا آن‌که قمر سازد؟


برخیز که پر کنیم پیمانه ز می
زان پیش که پر کنند پیمانه‌ی ما


پرنده‌ها و کودکان را به آدم‌ها ترجیح می‌دهم.


کسی در من مدام آوازهای غمگین می‌خواند.


جانم بگیر و صحبت جانانه‌ام ببخش

آرشیو

۱۳ مطلب در آذر ۱۳۹۱ ثبت شده است

بی محابا مرا ببوس فرصتی نمانده ست از گلوی این ساعت شنی که عبور کنیم مرگ گونه ی ما را خاهد بوسید پس معطل نکن تا زیر پایمان خالی نشده . . .   یک. و من، شاخه ی نزدیک! / از آب گذشتم، از سایه به در رفتم، / رفتم، غرورم را بر ستیغ عقاب-آشیان شکستم / و اینک، در خمیدگی فروتنی، به پای تو مانده ام / خم شو، شاخه ی نزدیک! (سهراب سپهری) دو. همه چیز موسیقی است. همه چیز، حتا سنگ ها، در ارتعاشند. تمام جهان جز یک آوا، آوایی غول آسا و تنها نیست. آوایی که هم چون اناری رسیده از هم می درد و میلیاردها نغمه به هر سو می فشاند و این نغمه ها، گرد هم می آیند تا آوای اقیانوس، قطره ای از آوای بی نهایت را بسازند... آه چقدر دوست داشتم این قطره بر نوک زبان من فرود می آمد. (رومن رولان) سه. تا آخر دنیا عاشقتم :دی
مهدیار دلکش
تو هواپیمایی که آرام از آسمانم گذشتی و فقط دودهایت را باقی گذاشتی من کبوتری که کبوتر خیالت کردم و هنوز در آسمان معلق می زنم   یک. حالا که برگشتی / برای من کمی / نه دیروز بزرگ بودی / و نه امروز کوچک / ببخشید عزیزم / ما عاشقان عادت داریم که در توصیف معشوق اغراق کنیم / امروز درست تر که نگاه می کنم / امروز درست تر که خود واقعیت را نگاه می کنم / برای من دیوانه، خیلی کمی / ما مدیونیم به کسانی که / ناخاسته / دهنمان را سرویس می کنند (امین منصوری – دفتر من و عطر ورساچه) دو. فایل پی دی اف شعرای محسن نامجو - بوسه های بیهوده سه. پشت سیاهی های دنیامان سیاهی بود
مهدیار دلکش
وقتی قطره ها از ابر جدا می شدند فکرش را هم نمی کردند که بوسه ی دریا مرگشان خاهد بود دریا پر از قطره هایی ست که نه عشقبازی و نه مرگ را فهمیدند   یک. حالا دیگر اگر کسی را ببینم و احساس کنم که احساسی به او دارم / اگر به او احساسم را نشان بدهم / اگر به او احساسم را بگویم / اگر او به من محل سگ نگذارد / فردا همه چیز را فراموش می کنم / درست مثل این گلبرگ خشک شده ی لای دفترم / که هرچه فکر می کنم نمی فهمم / باید یادآور کِی، کجا و چه کسی باشد (امین منصوری – دفتر من و عطر ورساچه) دو. آهنگ نیمه بی کلام زیر بارون ! سه. باران ببار، باران ببار / مرا به یاد من بیار
مهدیار دلکش
آن قدر خسته ایم که دیوار و کبوتر فرقی برایمان ندارد مگس هایمان را آن قدر نمی زنیم تا از رو بروند و آسمان را تا فریاد نزند نگاه نمی کنیم   خدا جهنمیان را به زمین برخاهد گرداند   یک. آمدم تا تو را بویم / و تو زهر دوزخی ات را با نفسم آمیختی / به پاس این همه راهی که آمدم (سهراب سپهری) دو. کجا، به دنبال چه چیز می گردی؟ / به این نور هرچه نزدیک تر شوی / سایه ای بزرگ تر خاهی داشت / ... / دوست داشتنی شو / بعد / عاشق خودت باش (امین منصوری – دفتر من و عطر ورساچه) سه. از کمونچه ی کیهان کلهر لذت ببرید. چاهار. چاهار "حقیقت شریف" در آیین بودا؛ یک: هر آن چه به هستی می گراید، محکوم به رنج و درد بی پایان است. دو: مبدا این رنج، تولد و پیدایش است. سه: ایستادن گردونه ی مرگ و حیات باعث رهایی از رنج خاهد بود یا به عبارت دیگر بایستی این رنج را فرو نشاند. چاهار: راهی که به سوی آزادی مطلق می رود، هشت گانه است: 1- اعتقاد پاک 2- اراده ی پاک 3- زبان پاک 4- کردار پاک 5- رفتار پاک 6- تمایل پاک 7- ادراک پاک 8- اندیشه ی پاک پنج. همه ی روزای من، قصه ی بودن من / توی آینه ی دلم، مث شب سیاه و سرده
مهدیار دلکش
سلام پدر! سلام سهراب! نمی دانم الان روحت در کدام آسمان پرواز می کند. نمی دانم چشم هایت مشغول کدام رازند. نمی دانم کجایی و کدام شعر را زیر لب زمزمه می کنی. اما دلم اندازه ی یک زندگی برایت تنگ است.    می دانی پدر؟ این روزها بیشتر از همیشه جای خالیت خودنمایی می کند. اگر بودی می توانستی بغلم کنی و دردها را فراموشم کنی. اگر بودی، شیدا * را نشانت می دادم. و می توانستیم یک عالمه از بودنش برای هم بگوییم. پدر! من در ساقه ی شیدا می مانم هربار.  و نمی شود که شاخه هایش را بفهمم. ولی همین ساقه هم برایم کافی ست و سرشارم می کند. شاخه ها را مثل عابری عادی فقط می بینم.    می دانی پدر؟ این روزها زود پر می شوم. با یک ساقه. با نصف لبخند. با یک چهارم عبارتی نیمه عاشقانه. کم توقع شده ام و به همان اندازه که از توقعم کم شده، دردهایم بیشتر شده اند.    پدر تو چگونه پرواز یک پرنده را تحمل می کردی؟ من چند ثانیه اش را بیشتر نمی توانم. و در همان چند ثانیه، آن قدر به وجود می آیم که می خاهم کسی را بغل کنم. خدا پرنده ها را از ما دوست تر داشته پدر. پرنده ها همیشه ناتوان بودنم را به رخ می کشند و به شکر کردن وادارم می کنند.    کاش می شد مرد پدر. کاش می شد از شر تن خلاص شد. این روزها روحم بیشتر از همیشه، از اسیر بودن خسته است. از در قید تن بودن عذاب می کشد. کاش می شد مرد پدر و با پرنده ها در آسمان معلق زد.    چند روز پیش پرنده ای را دیدم که پی کودکی آسمان می گشت و مورب با زمان پرهایش را باز کرده بود. و من مبهوت مانده بودم و از آن لحظه خنده ام گرفته بود. چقدر می توانست هم پرواز خوبی باشد برایم. پیدا بود راه های آسمان را بلد است. دوست داشتم همان لحظه می مردم و به پرواز درمی آمدم. پرنده ها طوری پرواز می کنند که انگار همه ی رازهای دنیا را می دانند. انگار زمینی نیست و انگار با آسمان تنها هستند. هربار تماشای پروازشان، چیزی به من اضافه می کند. آن ها هربار آبستنم می کنند پدر!    در دنیای جسم، ماندگاری نمی بینم. چیزی که ارزش ادامه داشته باشد، نمی بینم. به تنگ آمده ام. و دیدارت را مشتاقانه آرزو می کنم. حتا تصور با هم بودنمان هم شعف انگیز است. روزی که دیر نیست خاهمت دید و هرچه گل را بو خاهیم کرد و هر چه آسمان را پرواز. با عشقی فراوان تر از فراوان         پسرت مهدیار                    * شیدا اسم درختی در پارک ملت مشهد و از کشفیات دوست داشتنیم. یک. من تکه تکه از دست رفتم در روز روز زندگیم
مهدیار دلکش
یک عمر دویدیم روی تردمیل زمین هرچه تندتر رفتیم بیشتر نرسیدیم حالا ایستاده ام و زمین هی مرا عقب می برد کاش دستی نگهش دارد ... هیچ چیز مثل این اتوبان و ماشینی که از رو به رویم می آید حقیقت ندارد   یک. "خانه ی ما همسایه ی صحرا بود. تمام رویاهایم به بیابان راه داشت. پدر و عموهایم شکارچی بودند. همراه آن ها به شکار می رفتم. بزرگتر که شدم، عموی کوچک، تیراندازی را به من یاد داد. اولین پرنده ای که زدم، یک سبزقبا بود. هرگز شکار خشنودم نکرد. اما شکار بود که مرا پیش از سپیده دم، به صحرا می کشید. و هوای صبح را میان فکرهایم می نشاند. در شکار بود که ارگانیسم طبیعت را بی پرده دیدم. به پوست درخت دست کشیدم. در آب روان، دست و رو شستم. در باد روان شدم. چه شوری برای تماشا داشتم. اگر یک روز، طلوع و غروب آفتاب را نمی دیدم، گناهکار بودم. هوای تاریک و روشن، مرا اهل مراقبه بار آورد. تماشای مجهول را به من آموخت." (سهراب سپهری - کتاب هنوز در سفرم) دو. مداحی ینی این. عجب شعر خوبی داره این مداحی. درود بر یزدیا با این هیئت و شعورشون. دور، دور دین فروشان ست ای فرمانبران ظلم / دور ظلم ظالمان روزی آخر شود هر جا سه. بگذار تا بمیرم چون ابر در بهاران
مهدیار دلکش
تنهایی پنجره ی قطاری ست که از سنگ هراسی ندارد مزرعه ای ست که تمام ملخ های دنیا می شناسندش گوسفندی ست که آب آخرش را نمی خورد و دست و پا نمی زند خونی ست که فواره می زند اما به چاقو نگاه هم نمی کند   یک. هیچ چیز خالصی در این عالم وجود ندارد. هیچ جامعه ای خالص دیندار نیست. هیچ جامعه ای خالص سکولار نیست. هیچ آدمی خالص دیندار نیست و هیچ آدمی خالص سکولار نیست. در قرآن نیز آیه ای وجود دارد در همین رابطه: "ما بارانی خالص فرستادیم و تا به زمین رسید گل شد." (دکتر سروش) دو. فریبرز لاچینی - گل گلدون من سه. اون که غم بغضمو دید / اون که به دادم نرسید
مهدیار دلکش
حسودی می کنم به برگ های درختان پارک یک عمر با صدای شادی کودکان زندگی می کنند و موقع مرگ هم از سرسره پایین می آیند    یک. من عجیب هستم. و بی شک به همین علت ست که مرا دوست دارد. ولی شاید به همین دلیل روزی از من متنفر شود. (آلبر کامو - بیگانه) دو. اگه لطفی در حق من می کنید، بدون انتظار برگشت باشه لطفن. این شامل همه ی چیزا (مثل کامنت، اسمس، ایمیل و ...) میشه. اتفاقا باید خودشون بیفتن. و در این صورتن که ارزشمندن. با احترام و تواضع :] سه. دنیا وفا ندارد ای نور هر دو دیده.
مهدیار دلکش
هنوز از تاب های کودکی سرم گیج می رود و پاهایم از دستی که نبود تا هلم بدهد درد می کند هنوز هم تماشای تاب سواری غمش کمتر ست   یک. کودکان در ستاره ها زاده می شوند / با ستاره ها بازی می کنند / با زبان آن ها صحبت می کنند / ما آن ها را نمی فهمیم / و آن ها برای فهماندن چیزی به ما / پیش ما، به زمین فرو می آیند / افسوس، زمانی که دیگر / گفتنی ها را فراموش کرده اند (غوکاس سیرونیان – سطر اول را نمی نویسم) دو. ما مشتی غریبه هستیم که در این دنیای بزرگ افتاده ایم و اگر چیزی نباشد که ما را نوازش دهد و روحمان را سیراب کند، در حالت خلسه از غربت خود دور خواهیم شد. (از خلال نامه های دوستان سهراب به او) سه. لیندا رو از زبون فرید احمدی بشنوید. چاهار. ما باید با حماقت، شکست و بدی های هر انسانی، با گذشت و چشم پوشی برخورد کنیم. به خاطر داشته باشیم که آن چه در مقابل خود داریم خیلی ساده شکست ها، حماقت ها و بدی های خودمان است. زیرا این ها همه شکست های نوع بشر هستند که ما نیز به آن تعلق داریم و بر این اساس ما شکست های یکسانی داریم که در درون خود دفن کرده ایم. نباید به خاطر این بدی ها که صرفن در همان لحظه ی خاص در ما پدیدار نشده اند، نسبت به دیگران خشمگین شویم. (آرتور شوپنهاور) پنج. حرمت نگه دار؛ دلم؛ گلم؛ کین اشک ها، خون بهای عمر رفته هه من ست.
مهدیار دلکش
شبیه خورشید زمستان پشت ابرهایی گرم نمی کنی لبخند نمی زنی فقط هستی   یک. آن قدر تنهایم / که گلدان ها برایم دست تکان می دهند (نرگس برهمند – به دنیا اعتماد کرده ام) دو. همیشه روزهایی هست که انسان در آن، کسانی را که روزی دوست می داشته است، بیگانه می بیند. (آلبر کامو - بیگانه) سه. نمیشه زمین خورد و گریه نکرد / به دادم برس بهترین نارفیق
مهدیار دلکش