مثل باد

آب، کم جو؛ تشنگی آور به‌دست

مثل باد

آب، کم جو؛ تشنگی آور به‌دست

مثل باد

ای دوست! شکر بهتر یا آن‌که شکر سازد؟
خوبیِ قمر بهتر یا آن‌که قمر سازد؟


برخیز که پر کنیم پیمانه ز می
زان پیش که پر کنند پیمانه‌ی ما


پرنده‌ها و کودکان را به آدم‌ها ترجیح می‌دهم.


کسی در من مدام آوازهای غمگین می‌خواند.


جانم بگیر و صحبت جانانه‌ام ببخش

آرشیو

۸ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۲ ثبت شده است

کنار تو مقیاس ها تغییر کرده اند پیاده رو ها کوتاه تر شده اند روزها کوتاه تر و دیگر پرواز یک رویا نیست به بودنت ادامه بده تا بیشتر اوج بگیریم از ابرها بالاتر از ستاره ها بالاتر این سیاره برای آن چه بین ما می گذرد زیادی کوچک ست   یک. در ذهن من / زنی معصوم ست / زنی بی پیرایه اما سبک بال / که بوی سیب و علف می دهد / روپوش و جامه ای بهشتی بر تن دارد / مویش به رنگ خرمایی ست و صاف / و مهربان ست و پاک / بی هیچ خودنمایی و / بی هیچ خیالی در سر ((دنیس لورتف) دو. پوران و ویگن - بر گیسویت ای جان
مهدیار دلکش
داشتنت قصه ی عشق ماهی ست به اقیانوس نداشتنت قصه ی تقلای ماهی ست کنار اقیانوس و قصه ی من قصه ی مرگ ماهی ست در تنگی کنار اقیانوس داشتن و نداشتن دردناک تر از نداشتن ست     یک. ای کاش اینجا بودی عزیزم / ای کاش اینجا بودی / ای کاش می نشستی روی مبل و / من هم می نشستم در کنارت / دستمال مال تو / اشک مال من / هر چند این قاعده می تواند / به رسم دیگری باشد / ای کاش اینجا بودی عزیزم / ای کاش اینجا بودی / ای کاش اینجا توی ماشین من بودی و / دنده عوض می کردی / بعد می دیدیم سر از جای دیگری درآورده ایم / از ساحلی ناشناس .../ وای آخر چه لطفی دارد فراموشی / اگر از پی آن مرگی نیز در کار باشد (جوزف برودسکی) دو. mariza - gente da minha (یه کلمه هم نمی فهمم چی میگه ولی به شدت باهاش موافقم)
مهدیار دلکش
از پرنده ها که می گویم واژه های شعرم از فرط هیجان سر به هوا می شوند حتا واژه های همین شعر که به پرنده ی سطر اول خیره مانده اند از تو که می گویم واژه ها، از شرم ناتوانی سر به زیر می شوند حتا واژه های همین شعر که نمی دانند چگونه به پایان برسند     یک. کلمات همیشه این قدرت را ندارند که آدم های خیلی خوشحال یا خیلی غمناک را ارضا کنند. زیرا آخرین بیان خوشحالی زیاد و غم زیاد، سکوت است. (آنتوان چخوف) دو. akcent - thats my name
مهدیار دلکش
نگاهم که کردی تیر پرتاب شد و دیگر فرصتی برای فرار نبود لبخند زدم تا زیباتر بمیرم        یک. به جایی که بدان سفر نکرده ام، به جایی دور در ورای هر تجربه / چشمان تو سکوت خود را دارند / در ظریف ترین حالت تو چیزهایی ست که اسیرم می کند / چیزهایی چنان نزدیک که نمی توان بدان دست یافت / کوتاه ترین نگاهت به آسانی اسیرم می کند / و حتا اگر همچون انگشتان، خود را بسته باشم / برگ به برگ مرا می توانی بگشایی / به همان سان که بهار نخستین گل سرخش را / به لمسی رازآلود و سبک دست می گشاید / هیچ چیز این جهان که پیش روی ماست / به ظرافت شگفت تو نمی رسد / ظرافتی که / در هر نفس وا می داردم / با رنگ مهر، مرگ و جاودانگی را رنگی دیگر زنم / نمی دانم چه در توست که می بندد و می گشاید / تنها می دانم چیزی در من است که می داند / چشمان تو ریشه دارتر از هر گل سرخ ست / و حتا باران هم چنین دستان کوچکی ندارد (ای. ای. کامینگز) دو. مانی رهنما - شب سرد
مهدیار دلکش
کاش یک درخت می ماندی. و از کنارت عبور می کردم. کاش در تو نمی ماندم و دردهایت به من اضافه نمی شدند. درد دوست داشتنت؛ درد همیشه نگران بودنت؛ و درد جداییت.. کاش نگاهی می کردم و لبخندی می زدم و چشم هایم درخت بعدی را می دیدند. اما ماندند. اما ماندم و ماندنی شدی. اهلی ام کردی با آن ساقه ی پیچ دار عجیبت. با آن شاخه های شانه شده ات. که انگاری موهای دختربچه ای خاستنی بودند. دوستت پیدا کردم. یکهو صدایت کردم: "شیدا !" شیدا شدی. باران می بارید.    عکست را که به میم نشان دادم، خندید. مسخره م کرد که دیوانه ای تو. لبخند زدم. راست می گفت. خاستم بگویم با معیار این روزهای آدم هاٰ دیوانه ام و این دیوانگی ام را دوست دارم. نگفتم اما. مثل خیلی وقت ها که نمی گویم. که سکوت را دوست تر دارم. گذشت.. دوست تر شدیم. شدی یار جانی. شدی دوست پارک ملتی ام. شدی تنها دوست صمیمی روزهای سخت خابگاه و مشهدم. شدی رازدارم. شدی دارم؛ ندارم.    می آمدم نگاهت می کردم. نگاهم می کردی. از پرنده ها می گفتی. از آسمان. از آوندهایت. از رگ های همیشه پر آبت.. چه خیال بافی ها که نمی کردیم. از آرزوهایت می گفتی. می گفتی تو هم آرزو داشته باش. نداشتم اما. دلم را می دانستی. اما دست بردار نبودی. مرا سبز می خاستی. برایت شعر می گفتم. اما برای کسی نمی خاندمشان. برایم شعر می گفتی. برای بقیه می خاندمشان. خیال می کردند شعر من ست.    این روزها که روزهای آخر مشهدم هستند، حس عجیبی دارم. این که می گویند: "اگر در دلت باشد، انگار همه جا با توست" را قبول ندارم. آیا وقتی که در قطار نشسته ام با وقتی که کنارت ایستاده ام و باد موهایت را آشفته می کند و در آغوشت می کشمٰ‌، یکی ست؟ آیا تلاش برای بازسازی یک حس و حاضر دیدن یک نفر،‌ با تماشای بی واسطه، برابرست؟ نه نیست. رویاها همیشه چیزی کم دارند. این حرف ها برای زمان هایی ست که نمی شود. و دنبال یک دلخوشی هستیم. که می خاهیم خودمان را گول بزنیم. به قول پدرم*:‌ "کار دل را نمی شود با این حرف ها رفع و رجوع کرد." آیا کسی که از معشوقه ش دورست می تواند جز این بگوید که کنار توام؟ راه بهتر این ست که وارد دنیای خیال و شعر شود. می دانی که خیلی وقت ست با خیال هایم زنده م. زندگی دردآورم را کنار گذاشته ام و با خیال هایم ادامه می دهم. راهی نیست.    شیدای من! پاییز که شد، آن روز را یادت بیاور که باران می بارید. که کشفت کردم. که گفتی از همیشه سبزتری حالا. شیدا! کس دیگری را عاشق خودت کن؛ حالا که من باید بروم. جانکم! همیشه سبز می خاهمت.   * مسلمن سهراب یک. نوشتن داشت یادم می رفت. بعد از ماه ها نوشتم. دو. اون قایق ... اون نی نی ... اون فال ... اون روز خوب.
مهدیار دلکش
با هر نگاهت عشق شکل تازه تری به خود می گیرد نگران چه باشم وقتی آسمان گوشه ی چشمان توست وقتی گردونه ی زمین با گام های تو می چرخد و کاج ها  سبزی شان را از تو می گیرند بگذار کنارت بمانم و شعرهایی را که از چشمانت می ریزند با خود زمزمه کنم من در کنار تو بی هیچ زحمتی شاعر خاهم شد    یک. نمی ترسم. از هیچ چیز نمی ترسم. هر چه بیشتر رنج می کشم بیشتر عاشق می شوم. خطرات فقط من را عاشق تر می کند. هر چه سخت تر می شود لذتش هم بیشتر می شود. من همان فرشته ای خواهم شد که تو می خاهی. تو زیباتر از لحظه ی ورودت به زندگیم از آن خارج خاهی شد. بهشت تو را به سمت خودش بر می گرداند به تو نگاه می کند و می گوید. تنها یک چیز روح را کامل می کند و آن عشق است. (دیالوگی از فیلم reader) دو. http://www.mediafire.com/?46yvo5n1ck2zo7r  seether (feat amy lee) - broken
مهدیار دلکش
می دانم داخل یخچال خبری نیست اما مدام نگاهش می کنم می دانم دوستم نداری اما مدام نگاهت می کنم یک. هیچ چیز جلودارت نبود / نه لحظه های خوش. نه آرامش. نه دریای مواج / تو مشعول مردنت بودی / هیچ چیز جلودارت نبود / در اتاقت می نشستی و به شهر خیره می شدی و / مشغول مردنت بودی / نه دوستانت که نصیحتت می کردند / نه آه های خسته ت / نه شش هایت که آب انداخته بودند / نه آستین هایت که حامل درد دست هایت بود / هیچ چیز جلودارت نبود / تو مشغول مردنت بودی / وقتی که با بچه ها بازی می کردی، مشغول مردنت بودی / وقتی می نشستی غذا بخوری / وقتی که شب، خیس اشک از خاب پا می شدی و زار می زدی / مشغول مردنت بودی / و هیچ چیز جلودارت نبود / نه گذشته / نه آینده با هوای خوشش / نه منظره ی اتاقت، نه منظره ی حیاط گورستان / نه نفس کشیدنت. نه زندگیت / نه زندگی ای که می خاستی / نه زندگی ای که داشتی / هیچ چیز جلودارت نبود (مارک استرند - با تلخیص - تقدیم به خودم؛ به مهدیار) دو. مانی رهنما - زندگی مسخره
مهدیار دلکش
مرا بوسیدی شیمیایی شدم و دیگر نفس هایم مثل قبل نشدند ناگهان رفتی نخاعم قطع شد زمینگیر شدم حالا من مانده ام و عشق هایی که مثل ترکش گاه و بی گاه، در بدنم جا به جا می شوند حالا زیر زندگیم خابیده ام و ضامن تمام خاطرات را کشیده ام من در پایان این شعر خاهم مرد اما کسی به من شهید نخاهد گفت و حتا واژه های شعرهایم برایم گریه نخاهند کرد فقط یک وصیت دارم مواظب ... یک. این کار استاد علیزاده رو دریابین.
مهدیار دلکش