مثل باد

آب، کم جو؛ تشنگی آور به‌دست

مثل باد

آب، کم جو؛ تشنگی آور به‌دست

مثل باد

ای دوست! شکر بهتر یا آن‌که شکر سازد؟
خوبیِ قمر بهتر یا آن‌که قمر سازد؟


برخیز که پر کنیم پیمانه ز می
زان پیش که پر کنند پیمانه‌ی ما


پرنده‌ها و کودکان را به آدم‌ها ترجیح می‌دهم.


کسی در من مدام آوازهای غمگین می‌خواند.


جانم بگیر و صحبت جانانه‌ام ببخش

آرشیو

۸ مطلب در شهریور ۱۳۹۲ ثبت شده است

به س. م. پ   انگشتت را -مداد قرمز گلی ام را- با دستم گرفتم و کف دست دیگرم رویاهایم را کشیدم: یک کلبه یک رود یک خورشید چند درخت ... خودمان را اما نکشیدم می دانستم که رویاها بیشتر برای نشدن اند نقاشیم را نزدیک لب هایت آوردی و محکم بوسیدی رژ قرمزت کمی واقعیت بود میان آن همه رویا دلچسب ترین امضایی که تا آن روز، پای رویاهایم خورده بود ناگهان تلفن همراهت زنگ خورد با عجله ترکم کردی اما من هنوز دستم از گرمای خورشید، عرق می کند از حرکت رود، می لرزد و هنوز انگشتانم بوی کلبه و درخت می دهند این بار تلفن من زنگ می خورد از خواب بیدار می شوم این رویا اما رفتنی نیست دستم هنوز قرمز است و بدترین شکنجه برای یک مرد تنها می تواند همین باشد که دستانش یادآور معشوقه اش باشند    یک. شال سفید بهت میاد. مخصوصا وقتی می خندی. بخند همیشه. دو. چن وخ پیشا از جلوی مصلی رد شدم. از جلوی اون پارک نازک ه. اون تاب ه. اون نیمکت ه. اون آرامش ه. اشکم افتاد. سه. بار اول که دستمو گرفتی، حس عجیبی بهم دست داد. یه حس نگفتنی. یه حس کلمه نشدنی. یه آرامش عاشقانه ی خوب. چاهار. پرده ی اتاقت مبارک باشه. حیف که دیگه از روی تابا پیدا نیس اتاقت. ولی خب از روی نیمکت میشه هنوز دیدت. پنج. آرایش عروس نکن. بهت نمیاد. همون معمولی آرایش کن. بیشتر خوشگل تر میشی. شیش. خیلی بداخلاق و بی معرفت شدی. هفت. با مجتبی از جلوی گلدیس رد می شدیم. یه لحظه انگار خودمو دیدم که با یه گل سرخ کنار پله ها وایسادم تا برسی. تا چن دقیقه گیج بودم. اشکم افتاد. طول کشید تا به خودم برگشتم. هشت. نیمه ی عاشق ترم، یه جاهایی بین همون روزا جا مونده. نه. من گیلاسم. ده. اون پل هوایی رو یادته هنوز؟ بیست و یکی رو چطور؟ یازده. راه رودخونه خرس داره. خرسم ترسناکه. با این همه ما باید ماهی بگیریم. دوازده. خیلی اشتباه کردم. خیلی اشتباه کردی. یه جاهایی نامردی کردم. یه جاهایی نامردی کردی. گذشت. مهم اینه که الان با آدمای زندگیت خوشحالی. سیزده. من آنیمیویی ام! چاهارده. گنگیش! گنگیش! پونزده. داریوش رفیعی - منتظرت بودم
مهدیار دلکش
زندگی آرمانی باید دارای سه مولفه باشد: 1. خوشی (happiness): مبتنی بر خوددوستی (egoism) و لذت جویی. که اکثر آدم ها در این مرحله متوقف مانده اند.  2. خوبی (goodness): مبتنی بر دیگردوستی (altruism) و اخلاقی زیستن (دیگری را خوددانستن). چنان که کمترین آزار از جانب فرد به دیگری برسد و در عین حال، بیشترین لذت را به دیگری بدهد و از رنجش بکاهد. که این دیگردوستی، در حد اعلای خود به مرتبه ی "هرچه جز من است دوستی" می رسد و شامل حیوانات و گیاهان و اشیا نیز می شود.  3. ارزشمندی: دانستن چرایی زندگی. دلایلی که در جواب سوال "چرا ما خودکشی نمی کنیم؟"، آورده می شوند، هر اندازه که بیشتر و محکم تر باشند، فرد دارای زندگی آرمانی تری ست. ارزشمندی زندگی، به آن معنا و روح می دهد.    تحقق زندگی آرمانی تا حد زیادی در اختیار خود انسان است. عقلانیت و معنویت، دو وسیله ی گریزناپذیر برای حصول زندگی آرمانی اند و البته هدف نیستند و نباید بت جدیدی برای ما شوند. هر چیزی باید در استخدام انسان باشد و نباید هدف و بت شود. تمام دین ها، مذهب ها، مسلک ها، مرام ها، آیین ها، مکتب ها، فرهنگ ها، فلسفه ها، تمدن ها، هنرها و ایسم ها باید درد و رنج بشر را بکاهند. بنابراین نباید به هیچ کدام از آن ها پشت کرد. بلکه باید از هر کدام، مولفه ای را که به انسان کمک می کند، گرفته و از آن ها معجونی بسازیم. البته در میان همه ی این منابع و خاستگاه هایی که مواد خام این معجون هستند، بر فلسفه، روان شناسی و ادبیات تاکید بیشتری می کنم.    عقلانیت نظری یعنی این که ما میزان دلبستگی مان به یک عقیده را متناسب کنیم با میزان قوتی که قرائن و شواهد آن را تایید می کنند. که متاسفانه اکثر ما این گونه عمل نمی کنیم. و بیشترین حمیت و دلبستگی و غیرت را نسبت به عقایدی داریم که کمترین شواهد به سود آن وجود دارد. به عنوان مثال اگر کسی بگوید امروز (که جمعه است) جمعه نیست، کسی اعتراضی نمی کند (با این که حقیقت بزرگی انکار شده است.) ولی اگر کسی بگوید سر پیچ پنجم از پیچ های عالم برزخ فلان کس نایستاده است و فرد دیگری ایستاده است، همه قبول می کنند و بر آن غیرت می ورزند.    عقلانیت عملی یعنی متناسب ساختن هرچه بیشتر وسایل با اهداف. به عنوان مثال اگر بگوییم بی حجابی زنان باعث زلزله است، یعنی بویی از عقلانیت عملی نبرده ایم. چون ندانسته ایم که آن هدف ربطی به این وسیله ندارد. و این وسیله نیز ربطی به آن هدف ندارد.    عقلانیت گفتاری یعنی سخن ما کمترین ابهام و پیچیدگی را داشته باشد تا آن چه که در ذهن ما می گذرد، به بهترین نحو بیان شود و انتقال پیدا کند.    معنویت با متدین بودن متفاوت است. انسان های معنوی ای وجود دارند که متدین نیستند و انسان های متدینی وجود دارند که معنوی نیستند. معنویت یعنی 1. اعتقاد به این که جهان منحصر به آن چه قوانین فیزیک و ریاضی و زیست شناسی بیان می کند نیست. 2. اعتقاد به این که جهان منحصر به آن چه عقل انسان درمی یابد، نیست. و رازهایی در جهان وجود دارد. 3. روان من، روان مطلوب نیست. هیچ گاه به وضع درونی راضی نیستم. روان مطلوب آن است که باید برای حصول آن بکوشم.    + قرار بود بند اول این پست، یه پی نوشت باشه. اما دلم نیومد بقیه ی سخنرانی رو ننویسم. این شد که این شد.
مهدیار دلکش
مهدیار دلکش
ماهی کوچکی بودم که در دهان نهنگ دنیا به دنبال یونسم می گشتم ناگاه به ماهی کوچکی خو گرفتم یونس از یادم رفت و عشق باله هایم را از من گرفت دست و پا درآوردم آدم شدم و دانستم که یونس ماهی کوچک عاشقی بود که پیامبر شد     یک. عشق نباید التماس کند. عشق نباید تمنا کند. عشق باید قدرت لازم را برای یافتن راه خود و رسیدن به اطمینان داشته باشد. آن وقت دیگر نیازی به جذب شدن ندارد بلکه خود مجذوب می کند. (هرمان هسه – دمیان) دو. خشایار اعتمادی - منو انقدر عاشق کن
مهدیار دلکش
خیال بوسیدنت لب هایم را سرخ تر می کند حتی سرخ تر از رژ قرمزت عزیزکم این روزها گونه هایم را با بوسه های تو سرخ نگه داشته ام   یک. برای تو / شعری نوشته ام / شعری که سرود دهقانان باشد / وقتی بر پشته های گندم تکیه می دهند / و غروب را تماشا می کنند / شعری / که عاشقان / از پشت شیشه های قطار / هنگام خداحافظی / زمزمه اش کنند / شعری که سربازان غریب را / به یاد دختران خواب هایشان بیندازد / برای تو / با همین دست ها / شعری نوشته ام / تا / تمام دختران تنها را / از کنج اتاق / به پای پنجره بکشاند / و کوچه را / از هیاهوی مردان عاشق / پر کند (داریوش مفتخر حسینی) دو. فریدون فروغی - نیاز
مهدیار دلکش
مهدیار دلکش
دستانم را مقابل دهانم می گیرم و ها می کنم بوی کافور گرفته ام فاتحه ام را بخوانید و پیکرم را به دریاچه ی روانی بسپارید با ماهی ها شنا خواهم کرد و حرف های نگفته ام را به آب خواهم گفت نگران چیزی نیستم رودخانه، راه جهنم را بلد نیست و روح من آن قدر دیوانه است که در شب پرسه های جهنمی اش سر از بهشت درخواهد آورد     یک. وقتی شاعری می میرد / اول از همه / خدا خبردار می شود (فاضل حسنو داغلارجا) دو. دو توصیه ی مهم برتراند راسل
مهدیار دلکش
تصور کن پسری را که به شیشه ی پنجره ی اتاقش تکیه داده و زیر لب آهنگی قدیمی را زمزمه می کند تصور کن غروب ست و تمام عابران پشت پنجره یک نفرند ... هوا ابری ست و شیشه ی پنجره نم نم خیس می شود تو را آرام با این تصویر تنها می گذارم     یک. هنگامی که روشنایی لرزان شبی تابستانی، پر از تلالو ستاره ها و ماه کامل است، من به اوج آن نازک دلی ای می رسم که از حس دوست داشتن جهان و در عین حال تحقیر این جهان، شکل گرفته است. (کانت) دو. حبیب - من مرد تنهای شبم (اختصاصی برای پسرا)
مهدیار دلکش