مثل باد

آب، کم جو؛ تشنگی آور به‌دست

مثل باد

آب، کم جو؛ تشنگی آور به‌دست

مثل باد

ای دوست! شکر بهتر یا آن‌که شکر سازد؟
خوبیِ قمر بهتر یا آن‌که قمر سازد؟


برخیز که پر کنیم پیمانه ز می
زان پیش که پر کنند پیمانه‌ی ما


پرنده‌ها و کودکان را به آدم‌ها ترجیح می‌دهم.


کسی در من مدام آوازهای غمگین می‌خواند.


جانم بگیر و صحبت جانانه‌ام ببخش

آرشیو

۸ مطلب در مهر ۱۳۹۲ ثبت شده است

حرف اول اولین کلمه ی جزوه ام حرف آخر اسم توست و این یعنی امشب هم درس نخواهم خواند یازده و یازده دقیقه ست شبیه قدم هایمان در آن پیاده روی لعنتی به تخت خواب می روم اما این دیوار همرنگ شالی ست که زیباترت می کرد ... ساعت صفر دقیقه ی بامداد شبیه انگشترهایی که شوهرت دستت خواهد کرد     یک. من دنیای کوچک و گرمی را دوست دارم که خودم با دست خود آن را ساخته باشم. دنیایی که زندگی حیوانی آدم های دیگر از تمام مفاهیم آن دور باشد. این نوع زندگی به تنهایی اش می ارزد. تنها ماندن سرنوشت تمام راه‌ها و مردان بزرگ است، این سرنوشتی است که اغلب بر آن تأسف می‌خورند، امّا باید بگویم که از سرنوشت‌های دیگر چندان هم بدتر نیست. (آرتور شوپنهاور) دو. کورش یغمایی - گل یخ
مهدیار دلکش
مهدیار دلکش
شبیه زنبوری در اتاق راه فرار از دنیا را پیدا نمی کنم ناامید گوشه ی این اتاق نشسته ام به دشت گل فکر می کنم روزی برایم تکراری شده بود     یک. هیچ روح برتری نیست که آمیزه ای از دیوانگی و جنون را در خود نداشته باشد. (ارسطو) دو. سیمین غانم - پرنده
مهدیار دلکش
جهان ما هزاران فعل دارد ولی تو "می روم" را صرف کردی بهاری کرده بودم فصل ها را جهانم را سراسر برف کردی تمام خاطراتم آه دارند تمام آه ها را گریه کردم تمام کوچه ها را راه رفتم تمام راه ها را گریه کردم اگر کوهی غمم را شانه می شد فرو می رفت و اقیانوس می شد اگر از حرف هایت می نوشتم همه قافیه ها کابوس می شد نبودن، مثل یک گلدان خالی نبودن، نقش گل در ذهن گلدان دلم با رفتنت بی خانمان شد دلم گنجشککی در زیر باران
مهدیار دلکش
مهدیار دلکش
با نگاهی خالی کنار واژه هایم نشسته ام و به هیچ فکر می کنم واژه ها زیر گوش هم پچ پچ می کنند بغض اشک را دلداری می دهد حزن به شانه هایم تکیه داده ست و تنهایی در آغوش من ست هر چه چشم می گردانم شادی را نمی بینم دلتنگی بالا و پایین می پرد تا تماشایش کنم و عشق خود را از مژه هایم آویزان کرده ست تا کی بیایی و تک تکشان را قربانی یک لبخندت کنم     یک. بعضی مواقع متقاعد می شدم شخص او نیست که مرا با تمام وجود به سوی خود می کشد. بلکه او مظهر خارجی درون من است که می خواهد مرا به سوی عمیق ترین نقاط هستی ام راهنمایی ام کند. (هرمان هسه – دمیان) دو. کلیپ تمرین گروه پالت - مثلث
مهدیار دلکش
سهراب عزیزم در یکی از دست نوشته هایش نوشته که دلیل زیبا نبودن شعرها، این ست که ما به راحتی از کنار گل ها عبور می کنیم تا در کتاب ها شعری راجع به گل بخوانیم.    برای چون منی که اهل مطالعه نیستم، دیدن گل هاست که الهامم می بخشد و پنجره ها را رو به احساسات و روحم باز می کند. و من دیشب، کنار یک باغچه ی گل بودم و تا توانستم در هوایشان نفس های عمیق کشیدم. گل هایی خوشبو. گل هایی خوش رنگ. گل هایی به غایت زیبا. می دانم که دیدن این گل ها، تا روزها و ماه ها، من را از خواندن و دیدن بی نیاز خواهد کرد.    جشن تولد، بهانه ست. که بودن هم را بیشتر و پررنگ تر از همیشه، قدر بدانیم. حالا تو فرض کن که یک عالمه گل، دور هم جمع شوند و بخواهند یکی از گل های باغچه را غافلگیر کنند. از هفته ها قبل، فیلمبرداری کنند و از دلشان بگویند و تمام عشقشان را نثار گل نارنجی رنگ باغچه شان بکنند. و همه ی حس ها، کلیپی شود که قرار ست ناگهانی و میان قراری ساده پخش شود. می توانی تصور کنی چه بوی خوشی از این کلیپ و آن باغچه بلند شده؟ نه نمی توانی! این حس ها و بوها را، فقط علفی چون من می تواند استشمام کند و مست شود. و در خودش نگنجد که در این باغچه جایش داده اند. و از شعف و هیجان مفرط، نداند که باید چه کاری انجام دهد. دیشب حس علفی را داشتم که بوی گل های باغچه را گرفته ست.    متانت ...؛ متانت نارنجی! چشم های متعجب و گریانت (خندانت) را هیچ وقت فراموش نخواهم کرد. دلیل اشک ریختنت را می دانستم اما نمی دانستم چرا خودم اشک می ریزم. شاید هر دو به خاطر بودن در این باغچه گریه می کردیم. متانتا! چقدر بودنت خوب و گواراست که گل های باغچه را به صرافت برپایی این جشن انداخت. که همه با دل و جان، شادی و خوشحالیت را از هفته ها قبل، پایه ریزی کردند. تو از آن معدودهایی که بودنشان وزن دارد. که اتفاق برانگیزند. گروس به ما می گفت که شعر باید اتفاق برانگیزی داشته باشد. می خواهم بگویم که تو شعر خوبی هستی. از آن ها که دوس داری مدام زیر لب زمزمه شان کنی. تو از آن معدودهایی که لهجه ی مشهدیشان به دلم می نشیند؛ آن قدر که شیرین صحبتش می کنی. و این که ... تبریک به سلیقه ات.    سیروس ...؛ سیروس دوست داشتنی! شعری دارم با این مضمون که اگر خدا بودم، پسرانی که غمگین و آرام بودند و دخترانی که سارافن گلدار می پوشیدند، پیامبرانم می شدند. بار اولی بود که می دیدمت ولی جای خوبی از دلم نشستی. من پسرم و می دانم که پسرهایی شبیه تو کم اند. این قدر که ادب و محبت و متانت داری. این قدر که جنتلمن و دوست داشتنی هستی. کم حرف ها عاقلانند. زحمت هایت را سپاس. آن کلیپ و آن شب، بودنشان را مدیون تواند. و تبریک به سلیقه ات.    میلاد ...؛ میلاد ِ جان! گفتمت که چقدر شبیه برادرمی. آن قدر که شور و هیجان داشتی برای خوب برگزار شدن جشن. برای هماهنگی ها. چقدر این از جان و دل بودنت، در جان و دلم نشست. تو از بامعرفت ترین هایی. از آن هایی که حواسشان به همه چیز و همه کس هست. از آن مهربان های دلنشین که وقتی راه می روند، محبت از در و دیوار وجودشان سرریز می شود. از آن ها که می شود روی دوستیشان حساب کرد. خوشحالم که پیدایت کرده ام. و حواسم هست که دوبار مسیرت را به خاطر من دور کرده ای تا بیشتر با هم باشیم. حواسم به مهربانیت هست جانا. و آن نگاه آخرت.    شیوا ...؛ شیوای زلال! سپید، شبیه ترین رنگ به توست. از تو گفتن به این می ماند که در یک متری اقیانوسی شنا کرده باشی و بخواهی از آن بگویی. دست های واژه هایم به نشانه ی تسلیم بالاست. فقط این که وقتی دف می زدی، قلبم صدای گنجشک می داد.    آقا داوود ...؛ آقا داوود خوش ذوق! بار اولی بود که می دیدمتان ولی انگار که آشنای چندین ساله ی من بودید. چقدر همه چیزتان، همانی بود که می باید می بود. چقدر به اندازه. چقدر پخته و فهیم. و چقدر من ساز زدنتان را عاشق شدم. فقط خودم می دانم که چه اندازه از دیدنتان خوشحال شدم.    آقای سبحانی ...؛ آقای سبحانی عزیز! شما از آن خوب هایید که بودنتان کنار ما جوان ترها، مثل اکسیژن است. منش و شخصیتتان را نمی شود دوست نداشت. از شما زیاد آموخته ام و همیشه مدیونتان خواهم بود. کاش همه ی بزرگترها شبیه شما بودند. به معنای واقعی کلمه هنرمند هستید و وقتی آواز می خوانید، پروانه ها مسیرشان را پیدا می کنند.    مهشاد ...؛ مهشاد خوش روحیه و خندان! به تو که فکر می کنم یاد صداقت می افتم. و این که دوست داری به دوستانت انرژی مثبت بدهی. یکی از بهترین های کلیپ تو بودی با آن تسلط و بیان خوبت.    مینا ...؛ مینای آرام! تو از آن هایی هستی که نگفتن را دوست تر داری. و این آرامشت، تو را زیباتر کرده ست. تو کم حرف زدی ولی من از تو زیاد یاد گرفتم. و آفرین به سلیقه ای که موقع کادو خریدن به خرج دادی.    نگین ...؛ نگین پرانرژی! چقدر دوست داشتم، آنجایی را که "دلم تنگه پرتقال ه من" را خواندی. و چقدر خوب بود کادویی که به متانت دادی. از آن دوست داشتنی ها بود که با دل ساخته شده بودند. و متانت حق داشت که آن همه خوشحال شود. آفرین به سلیقه ات. و این که لهجه ی مشهدیت، دوست داشتنی ست.    خانوم محبت! خانوم محبت عزیز! چقدر متانت باید خوشحال باشد از داشتن خواهری چون شما. حتما که در هنر و ادبیات، خیلی کمکش بوده اید. شما هم از آن بزرگترهایی هستید که باید از شما آموخت.    هنگامه ...؛ هنگامه ی مهربان! تو از آن هایی هستی که بودنت رنگ می دهد به لحظه ها. که مهربانیشان از کیلومترها آن طرف تر، حس می شود. باور کن که تو بودی دیشب. باور کن که دیدمت روی صندلی های کافی شاپ. با همان لبخندهای خوبت که لبخند می آورد روی لب. و صدای تو هم جزو خوب های کلیپ بود که من بسیار دوستش داشتم.    تینا ...؛ تینای پر شور! حس و انرژی ای که به جمع ما دادی، گفتنی نیست. موقعی که تو متنت را می خواندی، دست هایم زیر چانه ام بود.    پگاه ...؛ پگاه خوش صدا! گرمای صدایت، پرده ی گوش هایم را به رقص آورد. حال و هوای خوشی به جمع ما دادی و روی لبهایمان خنده ی ملیحی نشاندی.
مهدیار دلکش
مهدیار دلکش