مثل باد

آب، کم جو؛ تشنگی آور به‌دست

مثل باد

آب، کم جو؛ تشنگی آور به‌دست

مثل باد

ای دوست! شکر بهتر یا آن‌که شکر سازد؟
خوبیِ قمر بهتر یا آن‌که قمر سازد؟


برخیز که پر کنیم پیمانه ز می
زان پیش که پر کنند پیمانه‌ی ما


پرنده‌ها و کودکان را به آدم‌ها ترجیح می‌دهم.


کسی در من مدام آوازهای غمگین می‌خواند.


جانم بگیر و صحبت جانانه‌ام ببخش

آرشیو

۶ مطلب در آذر ۱۳۹۳ ثبت شده است



کاری از دستم برنمی آید
می نشینم
آدمی در گوشه ای از جهان می میرد
می ایستم
گلی در گوشه ای دیگر
و حتی در خواب
آدم ها و گل ها از رفتن دست برنمی دارند

کاری از دستانم برنمی آید
با آدمی که ماییم
چه کار می توان کرد برای دنیا؟
وقتی در همین ثانیه ها هم
چندین موجود دیگر جان خود را از دست می دهند؟

باید آتش روشن کرد
و با شکوه تمام
برای تمام رنج ها رقصید
تنها سرخ پوستان
تلقی درستی از زندگی داشته اند









یک. برای رفتن از اینجا / یک پرنده چند مرتبه باید بال بزند / این درخت ها تا کجا غم انگیزند / و مرزها خود را / متعلق به کدام سمت می دانند (رضا عابدین زاده)


مهدیار دلکش


باران
برای ما می آید
برای ابر
می رود








یک. رفاقت با تو / رفاقت با بادبادکی کاغذی ست / رفاقت با باد، دریا و سرگیجه / با تو هرگز حس نکرده ام / با چیزی ثابت مواجه ام / از ابری به ابر دیگر غلتیده ام /چون کودکی نقاشی شده بر سقف کلیسا (نزار قبانی)


مهدیار دلکش


57


مهدیار دلکش


((شترمرغ یا پرنده ای در قفس ؟
دیدن کدام دردناک تر است ؟))
روبه روی آینه از خود می پرسید
مردی که عشق را چون بال کبوتر باور داشت
شب ها
روی بالش های سفیدرنگ آسمان می خوابید
و هیچ گاه پاهایش با زمین کنار نیامدند

مدام زیر لب تکرار می کرد:
((روزی که یاکریم ها از من نترسند
یعنی درست زندگی کرده ام))










یک. تو گفتی پرنده ها را دوست داری / اما آنان را در قفس نگه داشتی / تو گفتی ماهی ها را دوست داری / اما تو آن ها را سرخ کردی / تو گفتی گل ها را دوست داری / و تو آن ها را چیدی / پس هنگامی که گفتی مرا دوست داری / من شروع کردم به ترسیدن (ژاک پره ور)


مهدیار دلکش


مورچه های توالت
خانه ی ما را جهان تصور می کنند
و در حسرت زندگی در اتاقم
مدام خود را از محاصره ی آب نجات می دهند
من در اتاقم نشسته ام
به زندگی در ماه فکر می کنم









یک. تا چشم کار می کند / تو را نمی بینم / از نشان هایی که داده اند / باید همین دور و برها باشی / زیر همین گوشه از آسمان / که می تواند فیروزه ای باشد / جایی در رنگ های خلوت این شهر / در عطر سنگین همین ماه / که شب بوها را / گیج کرده است / پشت یکی از همین پنجره ها / که مرا در خیابان های در به در این شهر تکثیر می کند / تا به اینجا / تمام نشانی ها / درست از آب در آمده است / آسمان / ماه / شب بوهای گیج / میز صبحانه ای در آفتاب نیم روز / فنجان خالی قهوه / ماتیک خوش رنگی / بر فیلتر سیگاری نیم سوخته / دستمال کاغذی ای که بوی دست های تو را می دهد / و سایه ی خنکی که مرغابیان / به خرده نانی که تو بر ان پاشیده ای تک می زنند / می بینی که راه را / اشتباه نیامده ام / آن قدر نزدیک شده ام / که شبیه تو را دیگر / به ندرت می بینم / اما تا چشم کار می کند / تو را نمی بینم / تو را ندیده ام / تو را ... (عباس صفاری)


مهدیار دلکش


56

مهدیار دلکش