مثل باد

آب، کم جو؛ تشنگی آور به‌دست

مثل باد

آب، کم جو؛ تشنگی آور به‌دست

مثل باد

ای دوست! شکر بهتر یا آن‌که شکر سازد؟
خوبیِ قمر بهتر یا آن‌که قمر سازد؟


برخیز که پر کنیم پیمانه ز می
زان پیش که پر کنند پیمانه‌ی ما


پرنده‌ها و کودکان را به آدم‌ها ترجیح می‌دهم.


کسی در من مدام آوازهای غمگین می‌خواند.


جانم بگیر و صحبت جانانه‌ام ببخش

آرشیو

۹ مطلب در شهریور ۱۳۹۴ ثبت شده است


  از عمد، این پست، تند و نیش‌دار نوشته شده است و مخاطبش عموم زن‌هاست و نه همه‌ی آن‌ها.

   شوهرجویی و شوهر‌خواهیِ دخترها و نیازشان به تکیه‌گاه، همان‌قدر مذموم است که سکس‌پرستی و تن‌پرستیِ مردها.

   زن‌ها کمتر، از این خلق‌وخوی زشتِ خود، حرف می‌زنند و مدام، انگشتِ اتهام‌شان به‌سمتِ مردان، دراز است.

   آزارِ خیابانی، مذموم است؛ فعل جنسیِ همراه با زور، ناپسند و زشت است؛ اما سکس‌خواهی در رابطه، امری بسیار طبیعی و حتی لازم است. خواستنِ جسم، در امتدادِ خواستنِ روح است و می‌تواند که رابطه را محکم‌تر و پردوام‌تر کند.

   اما دخترهای جامعه‌ی ما چه می‌خواهند؟ اکثرِ آن‌ها، پسری را می‌خواهند که نیازهای روحی‌شان را برای داشتنِ یک مرد، برطرف کند و خلاها و ضعف‌های شخصیتی‌شان را بپوشاند و برایشان خرج کند؛ اما از نیازهای جسمیِ خودش، حرفی نزند؛ چون در آن‌صورت، بی‌اخلاقی و ناپاکی کرده است؛ و این، یک خودخواهیِ بزرگ است.

   اگر آن پسر، گزینه‌ی مناسبی باشد، به او وعده‌ی سکسِ بعد از ازدواج می‌دهند و سعی می‌کنند تا گزینه‌ی خوب‌شان را از دست ندهند و بعد از ازدواج، به مرادِ دل و نهایتِ خود می‌رسند و خیلی زود هم تمام می‌شوند.

   مردها اما، با همه‌ی حرف‌هایی که در موردشان زده می‌شود، موجودات شریف‌تر و اخلاقی‌تری هستند. یک نیاز بزرگ دارند که اگر تامین شود، چنان انرژی‌ای می‌گیرند که دنیا را مالِ خود می‌کنند؛ که کرده‌اند.

   برعکسِ اکثرِ زن‌ها که دنیای‌شان کوچک‌ست و بعد از ازدواج، تمام می‌شوند؛ مردها بعد از ازدواج، و یا با تامین نیاز بزرگ‌شان، تازه آغاز می‌شوند.

   نیاز جنسی مردها، شدید است؛ نیازی که اگر بعد از چندروز ارضا نشود، به‌طور اتوماتیک و در خواب ‌-با دیدنِ یک خوابِ سکسی- ارضا می‌شود؛ خالقِ مرد، او را طوری آفریده که باید هرچند روز یکبار، ارضا شود، اما زن‌ها را این‌گونه نیافریده است.

   احتمالا نیاز به تکیه‌گاه، در زن هم شدید است، و تا این‌جا هر دو یکسان‌اند؛ اما باید دید که بعد از تامین این نیازهای هورمونی، اراده‌ی این دو جنس، چه‌طور عمل می‌کند؛ که طی این چندین قرن، دیده‌ایم؛ آن‌قدر زن‌ها جنس دوم‌اند که برایشان سالروز درنظر گرفته‌اند؛ روز دختر و روز زن؛ (و این جنس، خوشحالانه این روزها را جشن می‌گیرد) اما باقی سال، متعلق به جنسی‌ست که دنیا در دست او بوده و هست؛ چون بزرگ فکر می‌کند.

   چند شاعر و رییس‌جمهور و فیلسوف و موسیقی‌دان و ریاضی‌دان و به‌طورکلی، زن موفق و تاثیرگذار در جهان است؟ آن‌قدر کم که می‌شود نام‌شان را برد. همیشه مردها، قاعده‌ی دنیا بوده‌اند و زن‌ها، استثنایش.

   زن‌ها ادعا می‌کنند که مردها، در طول تاریخ به آن‌ها اجازه‌‌ی خودنمایی نداده‌اند و مدام از آن‌ها استفاده کرده‌اند؛ و این، عذرِ بدتر از گناه‌ست. وای بر شما که انقدر ظلم‌پذیر و کوچک بوده‌اید که زیرِ بارِ این ظلم‌ها رفته‌اید. چرا در برابر مردهای ظالم، نایستادید؟ چرا این محدودیت‌ها و جنس دوم‌بودن را پذیرفته‌اید؟ اسبی که رکاب ندهد، کسی نمی‌تواند سوارش شود.

   کلیپ‌ها و تبلیغات و پورن‌ها، پر شده‌اند از زنانی که خود را فروخته‌اند و مثل عروسک‌هایی در دست مردان پولدار، چرخیده‌اند. از ازلِ تاریخ، زنانِ عریان، در کاخ‌های امیران رقصیده‌اند و خشنود بوده‌اند، و این عریانی را پذیرفته‌اند؛ مردها در مهمانی‌ها، با لباس‌هایی آراسته و پوشیده ظاهر می‌شوند و زنان، با لباس‌هایی که لذت مردان را فراهم آورد؛ زنان، مفعول‌بودن را به منفعلانه‌ترین شکل ممکن پذیرفته‌اند؛ عروسک‌ها تنها زمانی احساس خوبی دارند که کسی (هر کسی) آن‌ها را ببیند و با آن‌ها بازی کند.

   مولانا، در شعرهایش از «نورِ نور» استفاده کرده‌است. یعنی به نور، دلیل و خلوصی دیگر داده است. زن‌های جامعه‌ی من هم به مفعول، خلوص و تعریفِ تازه‌ای داده‌اند. خیلی از زن‌ها، «مفعولِ مفعول» شده‌اند. مفعولِ‌مفعول‌هایی که از زن‌بودنِ خود استفاده‌ی ابزاری می‌کنند و آن را می‌فروشند.

   اگر استفاده از زور، برای بهره‌کشیِ جنسی از زن‌ها، یک استفاده‌ی ابزاری از قدرت مردانگی‌ست؛ لوس حرف‌زدن و نمایشِ غیرعادیِ اندامِ زنان هم، استفاده‌ی ابزاری آن‌ها از زنانگی‌شان است؛ و هر دو به یک‌اندازه زشت‌اند.

   ابتدا این ذهنیت مفعول‌بودنِ زن را از ذهنِ مردها و زن‌ها و دنیا پاک کنید و بعد به دنبال حقوق خود باشید.

   زن‌های قوی را دوست دارم؛ زن‌هایی که خوبی‌های زن‌بودن را نگه داشته‌اند و بدی‌ها و ضعف‌هایش را از خود دور کرده‌اند. زن‌هایی که خوبی‌های مردبودن را گرفته‌اند و بدی‌هایش را رها کرده‌اند.

   قبل از آن‌که زن باشید، انسان باشید و انتخاب‌هایی به غیر از سکس، برای مردان، باقی بگذارید. به دنیا نشان بدهید که به غیر از مدل‌شدن برای عکاسان مرد، به غیر از لاک و رژزدن، به‌جز صحبت‌کردن‌های غیرمفید، چیزهای دیگری هم بلدید. مردها به‌جز سکس‌کردن، بلدند که دنیا را در دست بگیرند؛ اگر می‌توانید، با جنگیدن و تحمل سختی، سهم خود را پس بگیرید و اگر نمی‌توانید، مردان را متهم نکنید.

   جنگیدن و پس‌گرفتنِ حق، از تاریخ و مردها دشوار است، و حرف‌زدن و متهم‌کردن و بی‌عملی، آسان‌.

کاش پدرها و برادرها هم کمک کنند تا بال و پرِ چیده‌شده‌ی دختران و زنان، به آن‌ها برگردد و دیگر جنس دوم و مفعولِ مفعول نباشند.


مهدیار دلکش


76


مهدیار دلکش



می‌خواست درد را

روی دیوار غار بکشد

آن‌قدر قلمش را بر زمین کوبید

کوبید

کوبید

که آتش کشف شد

می‌خواستم عاشقت باشم

شاعر شدم





یک. توو شبستون ِ چشات، پای پله‌های پلکت، مچ ِ مهتابُ می‌گیرم / اون دمی که گرگ و میش‌ه، با یه گله‌ی شقایق، پیش ِ پای تو می‌میرم / اگه روزُ خواسته باشی، شبُ تا تهش می‌نوشم / می‌زنم به آب و آتیش، با خود ِ خورشید می‌جوشم / زخم ِ خورشیدی ِ تن رو، با شب و شبنم می‌بندم / اگه مقتول ِ تو باشم، دم ِ جون‌دادن می‌خندم / توو شبستون ِ چشات، پای پله‌های پلکت، مچ ِ مهتابُ می‌گیرم / اون دمی که گرگ و میش‌ه، با یه گله‌ی شقایق، پیش ِ پای تو می‌میرم / تو با این نگاه ِ یاغی، قُرُق ِ سینه‌ی مایی / فاتح ِ قلعه‌ی رویا! کی به فتح ِ ما میایی (محمدجان ِ صالح‌علا)


دو. کیهان کلهر - طُرقه


مهدیار دلکش


من اشتباه کردم.

من در مورد بلاگفا و مهاجرین بلاگفا اشتباه کردم. و به‌خاطر حرف‎‌های دوماه پیشم، از همه‌ی دوستان معذرت می‌خواهم.

تصور من این بود که آن یک‌ماه‌ونیم، یک تصادف بوده و دیگر تکرار نخواهد شد. اما قطعی‌های مداوم این چندروز و مهم‌تر از آن، رفتارهای زشت و غیرحرفه‌ای بلاگفا در قبال بیانی‌ها، باعث شد که به بی‌لیاقتی مسئولانش پی ببرم و نظرم تغییر کند.

من آن خانه‌ام را دوست داشتم؛ من آن خانه‌ام را بسیار دوست داشتم؛ اما ماندنم به نشانه‌ی تایید رفتار مسئولان بلاگفا بود؛ چرا باید قراردادن لینک‌های بیان، در بلاگفا ناممکن شود؟ چرا بلاگفا باید مرتب از دسترس خارج شود؟ باید به نوعی، شیرازی و دوستانش را متوجه اشتباهات‌شان کرد.

من نسبت به این رفتارها سکوت نکردم و خانه‌ی بسیار عزیزم را ترک کردم. از شما بلاگفایی‌ها هم می‌خواهم که اگر با رفتارهای بلاگفا مخالفید، به نوعی اعتراض خود را نشان بدهید؛ یا با ترک بلاگفا و یا با ایجاد یک کمپین. حتی بیانی‌ها هم می‌توانند که در این حرکت شرکت کنند. نگرانِ انتقال آرشیو هم نباشید؛ من با استفاده از نرم‌افزار مهاجرت بیان، آرشیو شش‎ساله‌ام را در کمتر از نیم‌ساعت منتقل کردم.

من اولین قطعه‌ی دومینو را انداختم؛ قطعات بعدی، شما هستید که اگر بخواهید، می‌توانید یک حرکت بزرگ را شروع کنید.

سکوت و انفعال ما، همان چیزی‌ست که ظالمان می‌خواهند.


مهدیار دلکش

15 shahrivar 94
مهدیار دلکش


بال‌هایم در آب می‌مردند
باله‌هایت در قفس
کنار هم بودیم
دو زندانی در خود
که گه‌گاه از میان میله‌ها
برای هم آواز می‌خواندند




یک. "وقتی با تو گفت‌وگو دارم، کودکی اشیا به من برمی‌گردد. دنیا، ساده می‌شود. و حزنِ سادگی، مرا تا شیطنت، تا طنز بالا می‌برد. آن‌وقت دلم می‌خواهد، منطق خودم را با تمام صبحانه‌های خوب قاطی کنم. دلم می‌خواهد درها را روی زمین بخوابانم؛ چون از ایستادن خسته شده‌اند." (سهراب سپهری - هنوز در سفرم)


مهدیار دلکش

   می‌خواهم در مورد رابطه‌های انتخابی حرف بزنم؛ و نه رابطه‌های اجباری و ناچاری؛ در مورد انتخاب دوست؛ در مورد پیش از شروع رابطه و یا هنگامی که فرد، تجدیدنظری در معیارهای دوستی‌اش انجام داده است؛ در مورد عبارتی که این روزها زیاد می‌شنویم: «قضاوت نکنید»
   بله، قضاوت به معنای قضائی آن، مجاز نیست؛ و نباید عیب‌جویی کرد اما اگر بخواهیم با کسی رابطه داشته باشیم، قضاوت به معنای دیدن آن‌چه که هستند و انجام می‌دهند، واجب و نیاز است. باید واقعیت افراد را دید؛ و دغدغه‌های‌شان را سنجید و تفاوت‌های‌شان را فهمید.
   آیا کسی‌که برای روحش زحمت کشیده، با کسی‌که کوچک‌ترین تلاشی برای بهترشدن نمی‌کند، یکی‌ست؟ و باید رفتار یکسانی با آن‌ها داشت؟ آیا کسی‌که وبلاگش از جنس وبلاگ‌های «امروز رفتم ...» است با وبلاگی که امضای نویسنده‌اش را دارد، یکی‌ست؟ آیا کسی که شبیه دویست‌و‌شش صندوق‌دار می‌ایستد و با لب‌های غنچه‌شده سلفی می‌گیرد، با کسی که بینش و دغدغه و حس خوب را با هم می‌دهد، یکی‌ست؟ چطور می‌شود که هم‌زمان، با هر دوی آن‌ها دوست بود و انتخاب‌شان کرد؟
   از نظر من، باید ترازو داشت و وزن دغدغه‌های اطرافیان را سنجید و به‌اندازه‌ی وزن‌شان، آن‌ها را انتخاب و با آن‌ها دوستی کرد. البته این قضاوت، در حد آگاهی و بینش، باقی می‌ماند و باقی مراحل و ماجرای قضاوت، کار ما نیست و نباید باشد.
   برای من مهم است که دوستانم با چه کسانی دوستی می‌کنند. و اگر تفاوت‌ها زیاد باشد، قید آن دوستی را خواهم زد. یکی از بهترین تصمیم‌های زندگیم، همین غربال‌کردن اطرافیانم بود؛ نشستم و تک‌تک پست‌ها و عکس‌ها و دغدغه‌های‌شان را نگاه کردم و اگر اهل عمق و حرکت نبودند، از آن‌ها فاصله گرفتم. اگر هم‌ز‌مان، هم با آن‌ها دوستی می‌کردم و هم با افرادی که دغدغه‌مند و باسوادند، باید منتظر قطع دوستی از طرف دسته‌ی دوم می‌ماندم و این حق دسته‌ی دوم می‌بود و من نباید از آن‌ها می‌رنجیدم. وقت ما، ارزشمند است و بهتر است با کسانی بگذرد که ارزشش را دارند.
   از نظر من، باید خوب افراد را دید؛ دوست‌ها و اطرافیان‌شان را؛ عیب‌ها و خوبی‌های‌شان را؛ و اگر در مجموع، خوبی‌های‌شان بیشتر بود، با آن‌ها ماند. بودن با همه، بی‌احترامی به آن‌هایی‌ست که زحمت کشیده‌اند و نشانه‌‌ای است از ضعف شخصیت فرد و ترسوبودنش. و البته بر آن‌هایی که به دنبال دیده‌شدن و شهرت به‌هر‌قیمتی هستند، حرجی نیست و پشتِ حرف‌هایم به آن‌هاست.

مهدیار دلکش


74

مهدیار دلکش

با دهانی بسته
دست مسافر را گرفته بود
قطار پرسید:
"غم‌انگیزتر از سفر چیزی هست؟"
پاسخ داد:
"این‌که چمدانی، عاشق قطار شود"
مسافر نشست تا واژه‌ها را به چمدان برگرداند
قطار سوت کشید
قطار رفت





یک. هیچ محتاجِ میِ گلگون، نِه‌ای / ترک‌کن گلگونه، تو گلگونه‌ای / ای رخِ چون زهره‌ات، شمس‌الضحی / ای گدای رنگ تو گلگونه‌ها (مولانای جان)


مهدیار دلکش