مثل باد

آب، کم جو؛ تشنگی آور به‌دست

مثل باد

آب، کم جو؛ تشنگی آور به‌دست

مثل باد

ای دوست! شکر بهتر یا آن‌که شکر سازد؟
خوبیِ قمر بهتر یا آن‌که قمر سازد؟


برخیز که پر کنیم پیمانه ز می
زان پیش که پر کنند پیمانه‌ی ما


پرنده‌ها و کودکان را به آدم‌ها ترجیح می‌دهم.


کسی در من مدام آوازهای غمگین می‌خواند.


جانم بگیر و صحبت جانانه‌ام ببخش

آرشیو

۲ مطلب در آذر ۱۳۹۴ ثبت شده است



انگشتان نرم کودک

حافظه‌ی سنگ گرد و کوچک را

برگرداند

روزی

صخره‌ای بود

که مسیر موج‌ها را

تغییر می‌داد





یک. پرواز کن پانیا / اوج بگیر / برو / بال‌هایت مثل قلم‌موی ون‌گوگ / لبخند از یادرفته‌ی خدا را / روی آسمان نقاشی می‌کند (واهه آرمن)

دو. سهراب پورناظری - سحرخوانی



مهدیار دلکش


   نه رژه‌رفتن‌های شش صبح جمعه؛ نه غذاهای بد؛ نه کمربندی که دو سوراخ آن‌طرف‌تر بسته می‌شود؛ نه حمام همیشه سرد و تایم‌دار پادگان؛ نه تنبیهات جمعی و مانورها و بشین‌پاشوها؛ نه پیاده‌روی‌های چند کیلومتری تا میدان تیر؛ و نه حتی دوربودن از موزیک و فیلم و دنیای مجازی ... بزرگ‌ترین مشکل پادگان و سربازی برای من، بودن در کنار آدم‌هایی‌ست که انتخاب‌شان نکرده‌ام؛ آدم‌های غالبا تربیت‌نشده‌ای که ماکت‌ کوچکی از ایران هستند و هر کدام‌شان، از یک گوشه‌ی کشور آمده‌اند. آدم‌هایی که سکوت را بلد نیستند؛ که موقع حرف‌زدن فرمانده، صحبت می‌کنند؛ که بعد از خاموشی و موقع خواب، صحبت می‌کنند؛ که خیلی صحبت می‌کنند؛ صحبت‌هایی که نمی‌ارزند.

   در پادگان، با آدم‌هایی زندگی می‌کنم که نمی‌دانند نباید زباله‌شان را روی زمین بیندازند؛ که به‌موقع به‌خط نمی‌شوند و خیلی از مسائل ساده و حداقلی را هم رعایت نمی‌کنند.

   اما این، همه‌ی ماجرا نیست. همین آدم‌های تربیت‌نشده، می‌توانند کارهایی کنند که تو دوستشان داشته باشی. می‌توانند، نزدیک غروب نارنجی‌رنگ و زیبای دشت کویر، دور همدیگر جمع شوند و آواز بخوانند؛ آوازهایی که تو را تا مرز اشک‌ریختن پیش می‌برند. و تو چه می‌دانی که آوازخواندن سربازان یعنی چه؟ چقدر به زندگی شبیه‌اند سربازانی که بعد از دوازده ساعت سختی و رنج‌، دور هم جمع می‌شوند و سرخوشانه آواز می‌خوانند و گاهی هم آهنگ‌های غمناک و حتی از شجریان.

   همین سربازان می‌توانند تو را وارد بازی پانتومیم و مافیا بکنند و گذر زمان را سریع‌تر. می‌توانند آن‌قدر بانمک و بامزه باشند که لبخند را تا ساعت‌ها روی لبانت نقاشی کنند. همین‌ها می‌توانند حس و نیروی تسلیم‌نشدن را در تو تقویت کنند ..

   سربازی، محور مختصات و تعاریف و حداقل‌های تو را تغییر می‌دهد و تو را شکرگزار و ریزبین و منظم می‌کند. سربازی، تجربه‌ی مفید و لازمی‌ست؛ فقط ای کاش که زمانش کمتر می‌بود؛ مثلا شش ماه.


مهدیار دلکش