این کتاب، بیشتر از آنکه داستان یا رمان باشد، پالایشگر روح است. و نکات ارزشمندی را در خود نهفته است. خط به خط باید خواندش و واژههایش را نوشید.
برشهایی از کتاب:
انسان، وسیلهایست برای دوامبخشیدن به کارها یا کار، ابزاریست برای ایجاد آسایش انسان؟ ما در خدمتِ کاریم یا کار، در خدمت ماست؟
انسان، حتی در یک زندان انفرادی تنگ و تاریک نیز میتواند برای خود، زندگیِ نامحدودی به وجود بیاورد.
عشق، شکستن و پارهکردن حریم ممنوعیتهای ناموجه است. عشق، اوج آزادی فردیست برای آنکس که خواهانِ شریفترین آزادیهاست. عشق، نوع عمیق و متعالی اخلاق است که به جنگ با شبهاخلاق و اخلاقیات بازاری میرود.
عشق، محصول ترس از تنهاماندن نیست. عشق، فرزند اضطراب نیست. عشق، آویختن بارانی به نخستین میخی که دستمان به آن میرسد، نیست.
سن، مشکل عشق نیست. زمان نمیتواند بلور اصل را کدر کند. مگر آنکه تو پیوسته برقانداختن آن را از یاد برده باشی.
اگر پرنده را به قفس بیندازی، مثل این است که پرنده را قاب گرفته باشی. و پرندهی قابگرفته، فقط تصور باطلی از پرنده است. عشق، در قاب یادها، پرندهایست در قفس. منت آب و دانه بر سر او مگذار و امنیت و رفاه را به رخ او نکش. عشق، طالب حضور است و پرواز، نه امنیت و قاب.
بگذار خالصانه قبول کنیم کوچکیم تا بتوانیم بزرگ شویم، عوض شویم. رشد کنیم و دیگری شویم. بزرگ، جایی برای تغییرکردن ندارد. وقتی مظروف، درست به اندازهی ظرف بشود، دیگر چگونه تغییری در مظروف ممکن میشود جز ریختن بر زمین و تلفشدن؟