مثل باد

آب، کم جو؛ تشنگی آور به‌دست

مثل باد

آب، کم جو؛ تشنگی آور به‌دست

مثل باد

ای دوست! شکر بهتر یا آن‌که شکر سازد؟
خوبیِ قمر بهتر یا آن‌که قمر سازد؟


برخیز که پر کنیم پیمانه ز می
زان پیش که پر کنند پیمانه‌ی ما


پرنده‌ها و کودکان را به آدم‌ها ترجیح می‌دهم.


کسی در من مدام آوازهای غمگین می‌خواند.


جانم بگیر و صحبت جانانه‌ام ببخش

آرشیو

۴ مطلب در مهر ۱۳۹۶ ثبت شده است




   خلاقانه؛ شجاعانه و چشم‌نواز.

   دوست ندارم که موقع معرفی فیلمی، داستان فیلم را لو بدهند. پس آن‌چه بر خود نمی‌پسندم بر شما هم نمی‌پسندم. فقط بگویم که خدا، دخترش، مسیح و حواریون به بلژیک آمده‌اند! فیلمی‌ست با ایده‌ای ناب که در عین لحظات بعضاً کمدیش، نقدهای جدی‌ای بر خدا و مذهب دارد. به دوستان شاعرم پیشنهاد می‌کنم که صحنه‌های چشم‌نواز این فیلم را از دست ندهند.

شما اگر خدا می‌شدید، چگونه خدایی می‌شدید؟ قوانین‌تان چه بود؟ کتاب مقدس‌تان؟

   عجله نکنید. این فیلم را ببینید و بعد پاسخ بدهید.


مهدیار دلکش




مهدیار دلکش


  او می‌مانْد؛ در چیزهایی که دوست‌شان می‌داشت. قسمتی از خودش، در تماشا و تنفسِ «آن» ثانیه‌ها جامی‌مانْد. او پراکنده شده بود؛ چیزهایی که دوست‌شان داشت، شده بود. او در پراکندگی‌اش، آرام شده بود. «سکن‌ الفواده بعشقها و ودادها» شده بود. «زیر شمشیر غمش، رقص‌کنان باید رفت»، شده بود. دل‌آرام شده بود. اما هنوز به اسمی که سال‌ها پیش، روی او گذاشته بودند، خوانده می‌شد. با «رنجِ دوست‌داشتن»، دوست شده بود؛ با زندگی، با صدای آوازی که نمی‌خواست، اما می‌شنیدش، دوست شده بود. مثل نوزادی به بغل‌کننده‌اش، اعتماد کرده بود. و برای اندوه‌هایش، کتاب می‌خواند.


مهدیار دلکش




دختر ستاره‌ای

جری اسپینلی

نشر ایران‌بان

دویست‌و‌سی‌و‌سه صفحه


دختر ستاره‌ای، انگار کودکی‌های آمِلی‌ست؛ با همان میزان از شور و قدرتِ بودن؛ با همان میزان از آفرینندگی و خلانگی و سرزندگی و مهربانی. دختر ستاره‌ای، آدم‌ها را بلد است و آدم‌ها -تمام آدم‌ها- برایش مهم و مسئله‌اند. او خودش را وقف شادی دیگران کرده است؛ دوست و دشمن.

همیشه چنین شخصیت‌هایی من را به وجد آورده‌اند؛ آدم‌های اورجینال، که بودن‌شان شعر است و لبخند.

این کتاب هم مثل تیستو، برای من در دسته‌ی فرانقدها قرار می‌گیرد. و معتقدم که تمام انسان‌ها باید این کتاب را بخوانند و از روی دست دختر ستاره‌ای، تقلب کنند؛ برای بهتر بودن‌. کاش از این کتاب، بیشتر گفته شود.

ممنون از رعنا بابت معرفی این کتاب؛ رعنایی که دختر ستاره‌ای‌ست.


برشی از کتاب:


گاهی اوقات حواس ما مزاحممون میشن. زمین با ما صحبت می‌کنه، اما به‌خاطر همه‌ی جار و جنجالی که حواسمون به‌وجود میارن، نمی‌تونیم صداشو بشنویم. گاهی اوقات لازمه اونا رو از بین ببریم. حواسمونو فراموش کنیم. اون‌موقع شاید زمین با ما ارتباط برقرار کنه. جهان هستی، با ما صحبت کنه. ستاره‌ها نجوا کنن.


مهدیار دلکش