مثل باد

آب، کم جو؛ تشنگی آور به‌دست

مثل باد

آب، کم جو؛ تشنگی آور به‌دست

مثل باد

ای دوست! شکر بهتر یا آن‌که شکر سازد؟
خوبیِ قمر بهتر یا آن‌که قمر سازد؟


برخیز که پر کنیم پیمانه ز می
زان پیش که پر کنند پیمانه‌ی ما


پرنده‌ها و کودکان را به آدم‌ها ترجیح می‌دهم.


کسی در من مدام آوازهای غمگین می‌خواند.


جانم بگیر و صحبت جانانه‌ام ببخش

آرشیو

۱ مطلب در خرداد ۱۴۰۱ ثبت شده است

 

چرا به هلی‌کوپترها یاد نمی‌دهند
که از نور خورشید بمکند؟

اگر رنگ زرد تمام شود
با چه درست کنیم نان را؟

وقتی بمیرم
از که بپرسم ساعت را؟

آیا در جهان
چیزی غمگین‌تر از قطار ایستاده در باران وجود دارد؟

آیا دود با ابرها سخن می‌گوید؟

دیروز از چشمانم پرسیدم
کی دوباره همدیگر را خواهیم دید؟

پس حقیقت نداشت
که خدا در ماه زندگی می‌کند؟

چگونه بدانیم کدام است خدا
در میان خدایان کلکته؟

از که می‌توانم بپرسم
چرا به این دنیا آمده‌ام؟

چه کسی آفتاب را بیدار می‌کند
وقتی در بستر سوزانش خوابیده؟

و چرا آفتاب چنین همسفر بدی‌ست
برای مسافر کویر؟
و چرا چنین مطبوع است
در حیاط بیمارستان؟

باور نداری که مرگ زندگی می‌کند
درون شاخه‌های گیلاس؟

باور داری که اندوه
پیشاپیشت حمل می‌کند پرچم سرنوشت را؟

اگر مگس‌ها عسل بسازند
خواهند رنجاند زنبوران را؟

درخت چه آموخت از زمین
که توانست با آسمان سخن بگوید؟

چه کسی عشقبازی کرد با تو
در رویایت، وقتی که خواب بودی؟

در رویاها کجا می‌روند چیزها؟
به رویاهای دیگران؟
و پدری که در رویایت می‌زید
آیا دوباره خواهد مرد وقتی بیدار شوی؟

کودکی‌ام کجاست؟
آیا هنوز در من است یا رفته؟
آیا می‌داند که هرگز دوستش نداشتم
و او هرگز دوستم نداشت؟
چرا چنین وقت صرف کردیم؟
که فقط بزرگ شویم و دور؟
چرا هر دو نمردیم وقتی کودکی‌ام مرد؟
و چرا اسکلتم دنبالم می‌کند
اگر روحم پرواز کرده است؟

چه چیزی بیشتر سنگینی می‌کند بر شانه‌هایت؟
اندوه‌ها یا خاطرات؟

وقتی دوباره دریا را ببینم
آیا دریا مرا خواهد شناخت؟
چرا امواج به من بازمی‌گردانند
سوال‌هایی را که از آنها می‌پرسم؟
آیا خسته نمی‌شوند از تکرار حرف‌هایشان به شن؟

با کدام ستاره‌ها به سخن می‌آیند
رودخانه‌هایی که هرگز به دریا نمی‌رسند؟

اگر تمام رودخانه‌ها شیرین‌اند
شوری دریا از کجاست؟

فصل‌ها چگونه می‌دانند که باید لباس عوض کنند؟
آیا بهار، هنرپیشه‌ای‌ست
که هر سال، نقشش را تکرار می‌کند؟

 

مهدیار دلکش