اینکه در ششماه آینده، پیادهروها شلوغتر خواهند شد؛ اینکه دیگر نمیتوانم یقهی کاپشنم را بالا بدهم و بیشتر از آهنگی که گوش میدهم لذت ببرم، ناراحتم میکند. اینکه جیبهایم کمتر میشوند؛ اینکه دیگر باران و برفی در کار نخواهد بود ..
سرما را بیشتر از گرما دوست دارم. دو فصل آخر را بیشتر از دو فصل اول. و حالا فصل لوس بهار در راه است؛ فصلِ مهمشدن دقیقه و ثانیهی تحویل سال. فصل «عیدت مبارک»ها؛ فصل دید و بازدیدهای مصنوعی و عادتی؛ فصل «چند ماه مونده خدمتت تموم شه» یا «راستی ترم چند بودی؟» فصل نوشدنهای ظاهری و شادیهای ظاهری و گذرا. فصل گرمای طاقتفرسا در راه است. فصل عرق ریختن. شش ماه آینده را به خودم تسلیت عرض میکنم.
امضا
بیگانه با مناسباتِ اجتماعیِ عادتی و عاشق فصول سرد سال
سفرهای متعدد منصور ضابطیان، منجر به نگارش یک سهگانه شده که به ترتیب عبارتاند از:
مارک و پلو، مارک دو پلو، برگ اضافی
دوتای اول را خواندهام. و به نظرم مارک دو پلو، به مراتب جذابتر و پختهتر نوشته شده است. ضابطیان خوشصحبت است. و این باعث میشود که کتاب، خیلی زود تمام شود. بیان جزییات اتفاقات سفر، کمک میکند که خودمان را همراه و همدل او کنیم و مقداری از لذت سفر را بچشیم. حالا که این کتاب را خواندهام، بیشتر از قبل مشتاق سفر و رفتن شدهام. سفرنامههای این کتاب به ترتیب علاقهی من:
یونان، برزیل، کنیا، بلژیک، چک، هلند، آلمان، پرتغال و عراق.
تنها نکتهی منفی کتاب، عکسهای سیاه و سفید و کمکیفیت و کمکنکننده به سفرنامهها است که در لابهلای کتاب گنجانده شدهاند.
برشی از سفرنامهی عراق، که خیلی مرا خنداند:
کاروان پنجاه نفرهی ما همراه یکی دو کاروان دیگر ساعت دو و نیم، وسط باند رها میشود تا یک هواپیمای کوچک که منتظر رسیدن پله است، آنها را سوار کند. تصویری که در اولین لحظه، مرا درجا میخکوب میکند، تصویر خلبان -یا یکی از کادر پرواز- است که تا کمر از شیشهی کنار دست خلبان خم شده و دارد شیشهی جلو را با یک لنگ قرمز پاک میکند. اگر تعجب و خندهی دیگران را هم ندیده بودم، مطمئناً آن را به حساب توهم ناشی از خستگی و کمخوابی این روزها میگذاشتم، اما بقیه هم به همان چیزی نگاه میکردند که توجه مرا جلب کرده بود. خدا عاقبتمان را به خیر کند با این هواپیما.