پرم از شور رفتن! رفتن از این خاک غریب! سوی مقصدی که مختصاتش را نمی دانم. سوی مقصدی که در آن من باشم و تو. سوی دیاری که در آن عشق باشد و عشق باشد و ما! جایی که آجر دیوار خانه مان از جنس مهربانی باشد. آنجا که نغمه ی بلبلانش اذانمان باشد و ما بر خاک آن دائم نماز بگزاریم و مدام بگوییم که عجب سرزمینی به ما داده ای ای خدا!
و بخندیم و گل بکاریم و کبوتر را دانه دهیم و گاو را نوازش کنیم و هم را دوست داشته باشیم و بخندیم!
کاش بشود ساکن آن سرزمین شد. چه دیاری باید باشد!