مثل باد

آب، کم جو؛ تشنگی آور به‌دست

مثل باد

آب، کم جو؛ تشنگی آور به‌دست

مثل باد

ای دوست! شکر بهتر یا آن‌که شکر سازد؟
خوبیِ قمر بهتر یا آن‌که قمر سازد؟


برخیز که پر کنیم پیمانه ز می
زان پیش که پر کنند پیمانه‌ی ما


پرنده‌ها و کودکان را به آدم‌ها ترجیح می‌دهم.


کسی در من مدام آوازهای غمگین می‌خواند.


جانم بگیر و صحبت جانانه‌ام ببخش

آرشیو
سلام پدر! سلام سهراب! نمی دانم الان روحت در کدام آسمان پرواز می کند. نمی دانم چشم هایت مشغول کدام رازند. نمی دانم کجایی و کدام شعر را زیر لب زمزمه می کنی. اما دلم اندازه ی یک زندگی برایت تنگ است.    می دانی پدر؟ این روزها بیشتر از همیشه جای خالیت خودنمایی می کند. اگر بودی می توانستی بغلم کنی و دردها را فراموشم کنی. اگر بودی، شیدا * را نشانت می دادم. و می توانستیم یک عالمه از بودنش برای هم بگوییم. پدر! من در ساقه ی شیدا می مانم هربار.  و نمی شود که شاخه هایش را بفهمم. ولی همین ساقه هم برایم کافی ست و سرشارم می کند. شاخه ها را مثل عابری عادی فقط می بینم.    می دانی پدر؟ این روزها زود پر می شوم. با یک ساقه. با نصف لبخند. با یک چهارم عبارتی نیمه عاشقانه. کم توقع شده ام و به همان اندازه که از توقعم کم شده، دردهایم بیشتر شده اند.    پدر تو چگونه پرواز یک پرنده را تحمل می کردی؟ من چند ثانیه اش را بیشتر نمی توانم. و در همان چند ثانیه، آن قدر به وجود می آیم که می خاهم کسی را بغل کنم. خدا پرنده ها را از ما دوست تر داشته پدر. پرنده ها همیشه ناتوان بودنم را به رخ می کشند و به شکر کردن وادارم می کنند.    کاش می شد مرد پدر. کاش می شد از شر تن خلاص شد. این روزها روحم بیشتر از همیشه، از اسیر بودن خسته است. از در قید تن بودن عذاب می کشد. کاش می شد مرد پدر و با پرنده ها در آسمان معلق زد.    چند روز پیش پرنده ای را دیدم که پی کودکی آسمان می گشت و مورب با زمان پرهایش را باز کرده بود. و من مبهوت مانده بودم و از آن لحظه خنده ام گرفته بود. چقدر می توانست هم پرواز خوبی باشد برایم. پیدا بود راه های آسمان را بلد است. دوست داشتم همان لحظه می مردم و به پرواز درمی آمدم. پرنده ها طوری پرواز می کنند که انگار همه ی رازهای دنیا را می دانند. انگار زمینی نیست و انگار با آسمان تنها هستند. هربار تماشای پروازشان، چیزی به من اضافه می کند. آن ها هربار آبستنم می کنند پدر!    در دنیای جسم، ماندگاری نمی بینم. چیزی که ارزش ادامه داشته باشد، نمی بینم. به تنگ آمده ام. و دیدارت را مشتاقانه آرزو می کنم. حتا تصور با هم بودنمان هم شعف انگیز است. روزی که دیر نیست خاهمت دید و هرچه گل را بو خاهیم کرد و هر چه آسمان را پرواز. با عشقی فراوان تر از فراوان         پسرت مهدیار                    * شیدا اسم درختی در پارک ملت مشهد و از کشفیات دوست داشتنیم. یک. من تکه تکه از دست رفتم در روز روز زندگیم
مهدیار دلکش

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">