مثل باد

آب، کم جو؛ تشنگی آور به‌دست

مثل باد

آب، کم جو؛ تشنگی آور به‌دست

مثل باد

ای دوست! شکر بهتر یا آن‌که شکر سازد؟
خوبیِ قمر بهتر یا آن‌که قمر سازد؟


برخیز که پر کنیم پیمانه ز می
زان پیش که پر کنند پیمانه‌ی ما


پرنده‌ها و کودکان را به آدم‌ها ترجیح می‌دهم.


کسی در من مدام آوازهای غمگین می‌خواند.


جانم بگیر و صحبت جانانه‌ام ببخش

آرشیو
به مامان مهربانم      الان که برایت می نویسم، بلندترین شب سال دارد به صبحش می رسد. نمی دانم چرا حس می کنم الان بیداری و چادر گل گلیت را سر کرده ای و می خواهی با خدایت حرف می زنی. مامان مهربانم! من هم بیدارم. با چشمانی خیس نشسته ام و منتظر اذانم.    همیشه یادم دادی که خدا را شکر کنم. یادم دادی با خدا آرام حرف بزنم. کلمات را شمرده بگویم. اما یادم ندادی وقتی گلویم پر از بغض ست، چگونه خدایم را بخوانم. با کدام واژه ها؟ به چه زبانی؟ مامان مهربانم! وقتی دلتنگم، تمام لحظه هایم نماز می شود؛ جز آن لحظه هایی که نماز می خوانم.    دارم به صبوریت فکر می کنم. به سختی هایی که تحمل کردی و می کنی. مامان خوبم! یکبار خواستم خودم را جای تو تصور کنم، نتوانستم. "تو" بودن کار هر کسی نیست. نمی دانم این همه قدرت روحی را از کجا آورده ای اما همیشه تو را ستوده ام که روی زندگی را کم کرده ای با همیشه راضی بودنت. با همیشه مثبت بودنت. با روحیه ی عجیب و دوست داشتنیت.    آن قدر مهربانی که گاهی درکت نمی کنم. از تپه های محبت و مهربانی گذشته ای و به قله ی ایثار و فداکاری رسیده ای. تو به من ایثار کردن را یاد داده ای. تو به من محبت بی چشمداشت آموخته ای. تو خورشیدوار بر همه می تابی. تو ایثار می کنی تا زنده بمانی. مامان مهربانم! گاهی که به من می گویند مهربان، خنده ام می گیرد. تو را نمی شناسند.    مامان گلم! هروقت آهنگ ستاره ی حامی را گوش می کنم، یاد تو می افتم. مخصوصا آن جایی که می گوید: "تو با قلب پاره پاره / چرا می خندی ستاره؟" مامان تو خیلی عاشقی. مامان کسی را ندیده ام که اندازه ی تو عاشق باشد. که عاشق باشد و بی ادعا زندگیش را بگذارد برای عشقش.    مامان قشنگم! هربار که آلبومعکس هایمان را نگاه می کنم گلویم پر از بغض می شود. وقتی عکس جوانیت را می بینم؛ وقتی لبخندهای زیبایت را می بینم؛ وقتی برق و شور و شوق را در چشمانت می بینم، وقتی گیس های شانه شده تا کمرت را می بینم، چیزی شبیه اشک، گونه هایم را خیس می کند. بگذار بگویم که هنوز هم گاهی که از ته دل می خندی، گاهی که از پشت تلفن می خندانمت، گاهی که از پشت تلفن "جوجه" صدایم می کنی، گاهی که از مشهد می آیم خانه، همان برق را در چشم هایت می بینم.    ببخش که گاهی سوال هایت را کامل جواب نمی دهم. ببخش که دلسوزی هایت را نمی فهمم. آخر مامان گلم! دنیای من، دنیای خوردنی ها و پوشیدنی ها نیست. برای منی که گاهی یادم می رود ناهار یا شام بخورم، نگرانی ها و سوال هایت ... ولی خب تو مامانی. حق با توست. ببخش.    مهربانم! کادویی که سال پیش به من دادی، از خالص ترین کادوهایی ست که در عمرم گرفته ام. پاکت نامه ای که رویش نوشته بودی:"پسر گلم تولدت مبارک" و اطرافش سه تا گل کشیده بودی و با مدادرنگی رنگشان کرده بودی. آخر فدای تو! نگفتی من ضعف می کنم از این محبتت؟ هنوز پاکتش را نگه داشته ام.    فقط یک چیزی! ما همه آدمیم و بالاخره روزی می رویم از روی زمین. می خواهم بگویمت که من باید زودتر از تو بروم. این یک دستور جدی ست. یک دستور خیلی خیلی جدی! مامان مهربانم! خوشحال نیستم که به دنیایم آورده ای اما خوشحالم که تو مامانم هستی. آن قدر خوبی که هیچ وقت نتوانسته ام تصور کنم کس دیگری مامانم باشد. با اینکه دنیایمان از هم فاصله ی زیادی دارد اما هیچ وقت نخواسته ام. همیشه به داشتنت بالیده ام و خدا را شکر کرده ام. تا خورشید بیدار نشده، بروم نمازم را بخوانم. حالا حس می کنم نمازت را خوانده ای و چشم هایت دارند کم کم خودشان را به خواب می سپارند. می بوسمت مامان!       یک. ترانه هایم را در جاده های خاکی خوانده ام / در پیاده روهای شهرهای کثیف / برای کارگران بی احساس / در مسیر خط آهنی که از آن می گذشتم / در اتاق هایی با کاغذ دیواری آبی رنگ خوانده ام / برای دخترانی که عاشقشان بودم / حالا مادر ... ترانه ای می خوانم برای تو / مادر! هرگز از یاد نبرده ام / خاطره ی حرف های دلنشینت را / رفتار متینت را / به آن ها بالیده ام / آغوش های دیگری هم مرا به خود خوانده اند / اما مادر! ... ترانه ای می خوانم برای تو / فردا می روم / در کوره راه های حومه ی شهر / شاید کارگر بی احساس که عرق می ریزد / ترانه ام را بشنود / و همین طور دختری در اتاقی با کاغذدیواری آبی رنگ / خواهد پرسید کجا بودم / و من خواهم گفت: ماندم تا ترانه ای بخوانم برای تو (شل سیلوراستاین - لالایی ها، افسانه ها، دروغ ها) دو. حبیب - مادر
مهدیار دلکش

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">