با حسین رفتی سد کبار (نزدیک کهک) که شنا کنی. فشار آب زیاد بود. عضله هایت گرفت. حسین را صدا زدی. کمکت آمد. اما فشار آب زیاد بود. همدیگر را چسبیدید. گاهی تو پایین می رفتی و گاهی حسین. بدن تو اما ضعیفتر بود. عضله هایت دیگر کار نمی کردند. پایین رفتی. پای حسین را گرفتی. انگار جان از بدنت خارج شد. پایش را رها کردی. جمعیت کنار آب هم به کمکت نیامدند و فقط تماشا کردند که چگونه زیر آب می روی! آرام خواب می روی. پیش خدا می روی.
ای "این روزها" ! چقدر تلخ هستید شما! چه نامیمون! چه نابجا! لعنت به تو ای زمان! ای زمین!
محمد رضا چرا از پیش من رفتی؟ چرا اینقدر زود؟!
محمد رضا! چقدر کفن به تو نمی آمد! تو که خوش تیپ بودی و خوش پوش! تو که هر لباسی به تو می آمد. تو کوچک بودی برای کفن پوشیدن! برای رفتن! تو که خوب بودی. تو که کلی آرزو داشتی. تو که همیشه لبخند بر لب داشتی. تو که دلی جون می گفتی به من همیشه. تو که من دوستت داشتم!
محمد رضا! محمد رضا! محمد رضا! من برای تو گریه کردم. تا امروز اینقدر گریه نکرده بودم برای کسی! من غش کردم وقتی توی قبر دیدمت. زبانم بند آمده بود.می خواستم فریاد بزنم که خاک نریزید رویش! این محمد رضاست! دوست من!
من داشتم می رفتم همایش انتخاب رشته. می خواستم به تو زنگ بزنم که ممد جون تو هم میای؟ که آن اسمس لعنتی آمد: درگذشت دوست عزیزمان ...!
و من فکر کردم که شوخی ست. که محسن دارد شوخی می کند باز! اما چه شوخیه بدی بود. زنگ زدم به محسن که این چه اسمسی ست که دادی؟ و او گفت که شوخی نمی کنم. باور کن. و من باور نمی کردم. در خیابان خشکم زد. ایستادم. می خواستم بنشینم همانجا. هنگ کرده بودم. مگر می شود محمد رضا؟ و مدام فحش می دادم به محسن که اگر شوخی باشد...
شوخی نبود اما! من راستی راستی تو را از دست داده بودم. من راستی راستی تنها شده بودم.
محمد رضا! تو که رفتی من در خود شکستم آرام!