مثل باد

آب، کم جو؛ تشنگی آور به‌دست

مثل باد

آب، کم جو؛ تشنگی آور به‌دست

مثل باد

ای دوست! شکر بهتر یا آن‌که شکر سازد؟
خوبیِ قمر بهتر یا آن‌که قمر سازد؟


برخیز که پر کنیم پیمانه ز می
زان پیش که پر کنند پیمانه‌ی ما


پرنده‌ها و کودکان را به آدم‌ها ترجیح می‌دهم.


کسی در من مدام آوازهای غمگین می‌خواند.


جانم بگیر و صحبت جانانه‌ام ببخش

آرشیو


   از صفت های خدا، "غنی" را طور دیگری دوست می دارم. بی نیازی، هدفی ست که به سمتش حرکت می کنم. این که چقدر موفق باشم را نمی دانم. اما جاده ی بی نیازی، آن قدر زیباست که به مقصد رسیدنش، چندان هم مهم نیست.
   گاهی از من می پرسند که تو بودایی شده ای ؟ درویش شده ای ؟ عارف شده ای ؟ مرتاض شده ای ؟ و من به آن ها لبخند می زنم. من حق جو شده ام و به دنبال ندای درونی ام می روم. به دنبال هر چیزی که مرا پرنده تر کند. و بندهای جهالت و اسیری را از دست و پاهایم باز کند. مثل پرنده ای که روی درختان مختلف می نشیند و از آن ها استفاده می کند. اما خود را محدود و متعصب به هیچ یک نمی داند. خواه بودا؛ خواه محمد؛ خواه مولانا؛ خواه راسل؛ خواه اوشو؛ خواه علی؛ خواه یک پرنده؛ خواه یک درخت. تو اگر هشیار باشی، پرواز یک پرنده می تواند همان کاری را با تو بکند که خواندن آیات قرآن یا کتاب های مختلف.
   من به هیچ یک از دوستانم نیازی ندارم. یاد گرفته ام که خودم از پس خودم بربیایم. تنهایی، در سخت ترین روزای عمرم، این را به من آموخته است. اگر با کسی دوست هستم، به خاطر گرامی داشتن محبت است. محبت، تنها چیزی که زیستن را ارزشمند می کند. محبت دادن و دردی را برطرف کردن، تنها هدف من از برقراری رابطه بوده است. و مدتی ست که تصمیم گرفته ام هدف دیگری هم به آن اضافه کنم و رابطه هایم را کیفی تر کنم. هدف جدیدم، آموختن از دوست هایم است. برای رسیدن به هدف جدیدم باید دوست هایی داشته باشم که بتوانند به من چیزی اضافه کنند و در مرحله ی تبادل محبت، متوقف نمانیم. آدم هایی امن که از مرحله ی همسریابی و دوست پسر/دختریابی گذشته باشند و به فکر ساختن روحشان باشند؛ انسان های دغدغه مند و عمیق که کافی شاپ ها و سینماها و دوردورهایشان را رفته باشند و اهل شو آف نباشند و آن شعر مولانا را خوانده باشند که: ای بستگان تن به تماشای جان روید ... باید دوست هایی داشته باشم که مولانا را فهمیده باشند. "سخن رنج مگو جز سخن گنج مگو" را درک کرده باشند. خلاصه کنم: باید دوستان پخته ای داشته باشم که سوالات اساسی درباره ی آفرینش داشته باشند و بلد باشند که با جریان رودخانه ی روزگار و زندگی نروند. کسانی که دنبال فرار از نادانی و میان مایگی باشند. دیوانگی را پاس بدارند و در عین حال فرهیخته و دانا باشند. کسانی که در مسیر جاده ی بی نیازی، هم سفرم شوند. و در عین بی نیازی به یکدیگر کمک کنیم تا مسیر بیشتری را بپیماییم.
   تصمیم گرفته ام که در روابطم سخت گیرتر شوم و دایره را تنگ تر کنم. تا در آینده به جاهای بهتری برسم. شاملو در یکی از مصاحبه هایش گفته که ای کاش می شد در هر خانه یک ساعت شنی بزرگ گذاشت و این ساعت، به تعداد ثانیه های عمر یک انسان شن می داشت و ما می دیدیم که هر دانه ی شنی که می افتد، دیگر برنمی گردد. کاش ساعت ها را دایره ای نمی ساختند، تا ما بهتر قدر زمان را می دانستیم.

مهدیار دلکش

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">