مثل باد

آب، کم جو؛ تشنگی آور به‌دست

مثل باد

آب، کم جو؛ تشنگی آور به‌دست

مثل باد

ای دوست! شکر بهتر یا آن‌که شکر سازد؟
خوبیِ قمر بهتر یا آن‌که قمر سازد؟


برخیز که پر کنیم پیمانه ز می
زان پیش که پر کنند پیمانه‌ی ما


پرنده‌ها و کودکان را به آدم‌ها ترجیح می‌دهم.


کسی در من مدام آوازهای غمگین می‌خواند.


جانم بگیر و صحبت جانانه‌ام ببخش

آرشیو


   سهراب سپهری، شاعر بود یا نقاش ؟ قصد دارم در این نوشته، به جنبه ای از سهراب سپهری که کمتر به آن پرداخته شده، بپردازم؛ یعنی خود سهراب.
   می دانیم که هر آفریننده ای، بیشتر از آن چه که به دست ما می رسد، می آفریند و می تواند که بیافریند. شاید به همان اندازه که از او آثاری به جا مانده است، لحظات و کشف هایی وجود داشته باشند که شاعر یا نقاش، ترجیح داده که آن ها را برای خودش زندگی کند و منتشرشان نکند. با درنظر گرفتن این موضوع، می توانیم به کیفیت حقیقی زندگی شاعران و نقاشان و هنرمندان پی ببریم. سهراب هم در یکی از کوتاه ترین یادداشت هایش نوشته که تماشای مهتاب را هزار برابر به نوشتن، ترجیح می دهد.
   سهراب، بیش و پیش از آن که شاعر یا نقاش باشد، یک انسان بود؛ یک عارف؛ که دنیا را از پنجره ی چشم هایش خودش می دید. هر چیزی را زنده و در همان لحظه و همان طور که بود و با تمام بودنش، تماشا می کرد. شعرها و نقاشی های سهراب، عسل هایی هستند که خبر از کامجویی های بسیار زنبور ما می دهند. سهراب، از عرفان شرق و بودا بسیار تغذیه کرده بود و توانسته بود که بسیاری از رازهای طبیعت را بگشاید و با آن، دوستی و خویشاوندی کند. او در یکی از نامه هایی که به دوستش نوشته است، خودش را یک بیابانی معرفی کرده که در سفرهای خارجی، مدام دلتنگ روستا و بیابان هایش می شده است. هم روستایی های سهراب، فکر می کردند که او نقاش است؛ چون گاه و بی گاه او را سوار بر دوچرخه اش می دیدند که همراه بوم هایش به بیابان می رود. و احتمالا خیلی از آن هایی که شعر سهراب را خوانده اند، از نقاش بودن او بی خبرند. و من ظن قوی دارم که گروه بسیار بزرگتری، از آن چه که بر روح و روان سهراب می گذشته بی خبرند.
   سهراب چگونه آدمی بوده است ؟ اطرافیان سهراب، شاید بهتر بتوانند به این سوال پاسخ بدهند. ولی به نظر من، هیچ چیز مثل خواندن کتاب هنوز در سفرم، که شامل یادداشت ها و نامه های سهراب به دوستانش است، نمی تواند در این راه به ما کمک کند. سهراب در آن نامه ها، بدون هیچ پرده و پوششی، از حرف ها و نگاه و لحظاتش می گوید. با خواندن این کتاب، می توانیم به سهراب نزدیک تر از قبل شویم.
   پرواز یک کلاغ، برای او همان اندازه مهم و تاثیرگذار بوده است که دوستی و هم کلامی با یک انسان. سهراب، شاخک های بسیار حساس و قدرتمندی داشته که با دیدن پدیده ها و اتفاقات ساده و غیرقابل لمس برای اکثر مردم هم تکان می خوردند و کاسه ی روحش پر و لبریز می شده است. طوری که در اواخر عمرش با شنیدن یک چهارم آواز قناری، به آن چیزی که می خواست می رسید. و حتی در نامه های آخرش که شدیدا هم دلتنگ وطن شده بود، از این نوشته بود که انسان با دیدن یک درخت در ایران، انگار تمام درخت های دنیا را دیده است. آواز یک پرنده در او می ماند و ادامه پیدا می کرد و شاید روی یکی از سطرهای شعرش یا گوشه ای از تابلوهای نقاشی اش می نشست.
   سهراب آن قدر در خودش دویده بود، که گویا پرده ها از چشم هایش کنار رفته بودند و می توانست پدیده ها را با قبل و بعدشان ببیند. و با آن ها وارد دیالوگ شود. سهراب، ازدواج نکرد اما دنیا، طوری برای او زنده بود که به قول خودش با وجود سنگ و درخت و پرنده ها، هیچ موقع در خلوت نبوده است. البته به این ها باید معدود دوستان نزدیک او را هم اضافه کنیم.
   شاید تنها چیزی که از سهراب بعید و دور به نظر برسد، عاشقانه نویسی باشد. می توان گفت که شعر عاشقانه ای از او در ذهن ادبیات کشور نمانده است، اما با خواندن نامه ی او به دوستش مهری، می توانیم به این توانایی و مهارت استثنایی و البته مغفول او هم پی ببریم. سهراب در این نامه ی سراسر مهر و خلوص، از دردی که خوب بودن دیگران به او منتقل می کند، می نویسد و خطاب به دوستش می گوید که تو برای من دردناکی. و بعد به مرور خاطراتشان می پردازد و خالصانه از او برای آن لحظه های روشن تشکر می کند. نامه ای سراسر مهر و عشق و مهربانی و البته با کشف ها و امضای سهراب، پای تک تک کلماتش. حتم دارم که خواندن آن نامه، خواننده های شعرهای او را شگفت زده خواهد کرد.
   سهراب در تمام لحظات زندگی اش در حال تجربه کردن بود. و به قول خودش، همیشه با وزش درونش می رفت. بی توجه به تعریف دیگران از زندگی، معنا و مدل جدیدی برای زندگی آفرید. مدلی که از آرامش درونی حاصل می شد و به آرامش درونی منجر می شد. مدلی که در آن سهراب، همه چیز را در کنارش حاضر می یافت و دنیا را همراه خودش داشت. او بیشتر سکوت و تماشا می کرد و کم اما عمیق حرف می زد. هشیاری پاکی داشت و لحظه را می فهمید.
   سهراب، سفرهای خارجی زیادی را تجربه کرد اما هیچ گاه شیفته ی فرهنگ غرب نشد. معتقد بود که باید فرهنگ و هنر غرب را جوید و قسمت عمده ی آن را تف کرد. ماجرای او با فرهنگ و عرفان شرق اما داستان جداگانه ای بود. سهراب، ارادت ویژه ای به بودا و فرهنگ شرق داشت و بیشترین تاثیر را از آن ها گرفت. حتی در نقاشی هایش از فلسفه ی ذن (که همان تاثیرگذاری بر مخاطب، از راه غلبه ی خالی ها و سفیدی های تابلو بر سیاهی هاست) بسیار استفاده می کرد.
   با این حال، سهراب متعصبانه از فرهنگ و کشوری طرفداری نمی کرد و به قول خودش، آدم ها تنها زمانی برای او وجود داشته اند که از پله ی خاصی از شعور بالا رفته و دارای معرفت می بوده اند. و او با این آدم ها هم در نیویورک برخورده بود و هم درکوچه های کاشان.
   در پایان خوش دارم که برای آشنایی بیشتر با خلق و خوی سهراب سپهری، دو خاطره ی جالب از سهراب را به روایت دوستان او نقل کنم.
   سهراب با اتومبیلش در جاده ای بین راهی، در حرکت بوده است. کشاورزی را مشغول کار می بیند و اتومبیلش را نگه می دارد تا با او میوه بخورد. اما مرد کشاورز از سهراب تقاضای سیگار می کند. سهراب هم که سیگاری نبوده و سیگار نداشته، دوباره به او میوه تعارف می کند، اما آن کشاورز فقط سیگار می خواسته است. این اتفاق و ناتوانی سهراب، در برآوردن نیاز آن کشاورز، اندوه عمیقی در روح و روان سهراب به جا گذاشت؛ به طوری که از آن روز به بعد همیشه در داشبورد اتومبیلش چند بسته سیگار داشته است.
   در یک روز دیگر، سهراب همراه با دوستش سوار اتومبیل بوده اند که مگسی وارد اتومبیل آن ها می شود. چند کیلومتر جلوتر، سهراب متوجه مگس می شود و به دوستش این موضوع را اطلاع می دهد. دوست سهراب می گوید که خیلی عقب تر مگس وارد اتومبیل شده است. سهراب برای این که آن مگس از خانه و خانواده ی احتمالی اش دور نشود، دور می زند و مگس را در همان جایی که سوار شده بود، پیاده می کند.

مهدیار دلکش

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">