مثل باد

آب، کم جو؛ تشنگی آور به‌دست

مثل باد

آب، کم جو؛ تشنگی آور به‌دست

مثل باد

ای دوست! شکر بهتر یا آن‌که شکر سازد؟
خوبیِ قمر بهتر یا آن‌که قمر سازد؟


برخیز که پر کنیم پیمانه ز می
زان پیش که پر کنند پیمانه‌ی ما


پرنده‌ها و کودکان را به آدم‌ها ترجیح می‌دهم.


کسی در من مدام آوازهای غمگین می‌خواند.


جانم بگیر و صحبت جانانه‌ام ببخش

آرشیو


   نه رژه‌رفتن‌های شش صبح جمعه؛ نه غذاهای بد؛ نه کمربندی که دو سوراخ آن‌طرف‌تر بسته می‌شود؛ نه حمام همیشه سرد و تایم‌دار پادگان؛ نه تنبیهات جمعی و مانورها و بشین‌پاشوها؛ نه پیاده‌روی‌های چند کیلومتری تا میدان تیر؛ و نه حتی دوربودن از موزیک و فیلم و دنیای مجازی ... بزرگ‌ترین مشکل پادگان و سربازی برای من، بودن در کنار آدم‌هایی‌ست که انتخاب‌شان نکرده‌ام؛ آدم‌های غالبا تربیت‌نشده‌ای که ماکت‌ کوچکی از ایران هستند و هر کدام‌شان، از یک گوشه‌ی کشور آمده‌اند. آدم‌هایی که سکوت را بلد نیستند؛ که موقع حرف‌زدن فرمانده، صحبت می‌کنند؛ که بعد از خاموشی و موقع خواب، صحبت می‌کنند؛ که خیلی صحبت می‌کنند؛ صحبت‌هایی که نمی‌ارزند.

   در پادگان، با آدم‌هایی زندگی می‌کنم که نمی‌دانند نباید زباله‌شان را روی زمین بیندازند؛ که به‌موقع به‌خط نمی‌شوند و خیلی از مسائل ساده و حداقلی را هم رعایت نمی‌کنند.

   اما این، همه‌ی ماجرا نیست. همین آدم‌های تربیت‌نشده، می‌توانند کارهایی کنند که تو دوستشان داشته باشی. می‌توانند، نزدیک غروب نارنجی‌رنگ و زیبای دشت کویر، دور همدیگر جمع شوند و آواز بخوانند؛ آوازهایی که تو را تا مرز اشک‌ریختن پیش می‌برند. و تو چه می‌دانی که آوازخواندن سربازان یعنی چه؟ چقدر به زندگی شبیه‌اند سربازانی که بعد از دوازده ساعت سختی و رنج‌، دور هم جمع می‌شوند و سرخوشانه آواز می‌خوانند و گاهی هم آهنگ‌های غمناک و حتی از شجریان.

   همین سربازان می‌توانند تو را وارد بازی پانتومیم و مافیا بکنند و گذر زمان را سریع‌تر. می‌توانند آن‌قدر بانمک و بامزه باشند که لبخند را تا ساعت‌ها روی لبانت نقاشی کنند. همین‌ها می‌توانند حس و نیروی تسلیم‌نشدن را در تو تقویت کنند ..

   سربازی، محور مختصات و تعاریف و حداقل‌های تو را تغییر می‌دهد و تو را شکرگزار و ریزبین و منظم می‌کند. سربازی، تجربه‌ی مفید و لازمی‌ست؛ فقط ای کاش که زمانش کمتر می‌بود؛ مثلا شش ماه.


نظرات  (۲۱)

۰۸ آذر ۹۴ ، ۱۲:۴۴ هولدن کالفیلد
اصلا آدمیت همین چیزاش قشنگه، یه چیزهایی از یه کسایی میبینی که پیش از اون حدسش رو هم نمیزدی!
پاسخ:
همینطوره:)
این که چیزهای خوب را خوب ببینی خیلی خوب است!
خوب....خوب!

بعضی از این آواز ها علی رغم تمام دردها و زندگی های سخت شان است!

خسته نباشی و خوش آمدی!
گمانم
حالا
حرف های بیشتری برای گفتن داری!

پاسخ:
ممنونم ازت
حرف، توی سرم زیاده ولی میذارم بمونن تا اگه مهم بودن، بیان بیرون
:)
۰۸ آذر ۹۴ ، ۱۴:۳۳ رها مشق سکوت
چقدر اینکه چطورنگاه میکنیم به مسائل تاثیر داره رو حس هامون
از دو زوایه متفاوت نگاه کردین به این مساله 
اینجوری ادم میبینه که چطور گاهی میشه با تغییر جایگاه و نوع نگاهمون، زندگی رو به کاممون شیرین کنیم و از هرشرایطی که توشیم لذت ببریم

پاسخ:
ممنون از کامنتتون‌. موافقم باهاتون
۰۸ آذر ۹۴ ، ۱۵:۳۵ مهدی صالح پور
من روی این «تربیت نشده» بودن آدم هایی که همه، نه تنها 12 سال توی مدارس در خونده بودن، که چهار سال هم توی محیط دانشگاهی زندگی کرده بودند، خیلی حرف دارم. از همه دنیا ناامید می شدم وقتی می دیدم، این آدم ها اینقدر غیرمتمدن زندگی می کنن و تقریبا میشه گفت غیر از سه چهار نفر، بقیه شون هم با این غیرمتمدنانه بودن مشکلی نداشتن...
پاسخ:
من توی سربازی فهمیدم که چقدر لیسانس بی‌ارزشه و چقدر بی‌ارتباطه با سطح شعور آدم‌ها.
بدترین قسمت ماجرا هم اینه که مشکلی نداشته باشیم با بی‌تربیتی خودمون و دیگران
۰۸ آذر ۹۴ ، ۱۸:۲۳ فاطیما کیان
زاویه ی دید اول حقیقت اذیت کننده ای هست که زاویه ی دید دوم میتونه کمی شیرینش کنه تا بالاخره این دوران هم بگذره و تموم بشه ...
پاسخ:
تهش خاطره‌های خوب میمونن و یادش بخیرها:)
توی خوابگاه دوستی دادم که متعصب مارکسیسته ولییی من رو بابت رعایت افراطیه صف و نوبت تمسخر میکنه..و تماما به فکر ظاهرشه......میدونی دیدن بی اخلاقی و نامتمدنی از این جور آدم ها خیلی درد داره...
.....اون سربازها حداقل ادعایی ندارن...
موفق باشی:)
پاسخ:
سطح پایین‌ترین آدما هم ادعای بر حق بودن دارن و این ، کار رو سخت‌تر میکنه
ممنونم:)
۰۸ آذر ۹۴ ، ۱۹:۳۵ امیرحا فظ
توانایی و فضیلت بزرگیست، زیبایی ها رو دیدن ...
خوش به حالت.
به قول سهراب، از زباله ها رو مگردان که پاره حقیقت است.
پاسخ:
امیرحافظ مهربان:)
دلم شاد شد با سهراب. ممنونم ازت.
۰۸ آذر ۹۴ ، ۲۳:۲۶ پرنیان خزاعی
خوب آره .آدم های جدید گاهی ممکنه چیزهایی رو در تو زنده کنند که مدت ها فراموششون کرده بودی .تجربه غمگین و مفیدیه .
چه خوب نوشتی ازش .لی لای لای در ضمن :-)
پاسخ:
همینطوره. ممنونم.
لی‌لای‌لای:)
یه دلگیری ِ خوبی داره ... مث بعضی غصه ها که شیرین ن ...
به هر حال امیدوارم تجربه های خوب و متفاوت همینطور کش بیان واست :)
راستی اگه یه فرمانده ازتون پرسید پوتیناتون چن تا سوراخ داره ، میدونی ؟! تشویقی داره :) بشمار .
پاسخ:
یه جوری میگی که انگار تجربه ش کردی:دی
ممنونم ازت. میرم میشمرم الان. ولی کاش به سوالای مهمتری جایزه میدادن:)
نظرتون درباره مرخصی تو دوران سربازی چیه؟ :دی
پاسخ:
بسیار عالیه فقط زمانش رو بیشتر کنن :دی
۰۹ آذر ۹۴ ، ۲۳:۳۹ رضوان ِ رضوان
آدم های سطحی ... آدم های سطحی ...
آخ از آدم های سطحی ..
پاسخ:
آخ و فغان

یک سرباز برایت می نویسد که موافق است با تو :)

امید است که سربازی ات زود تمام شود، اما رنجی که در سربازی است چنان شیرین است که من ِ در مرخصی را دلتنگ می کند

پاسخ:
زندگی در جریانه سرباز:)
چقدر متفاوت. :)
سلام. موفق باشید. :)
پاسخ:
سلام
ممنون از لطفتون:)
۱۴ آذر ۹۴ ، ۱۲:۲۰ هورام بانو
آخه سرباز شکست خورده که آواز نمیخونه
نازنین نگو بخون ..نمیتونه نمیتونه

با خوندن  حرفهات یاد این آهنگ افتادم 
هروقت دلم خیلی میگیره میرم سراغش 

این آدمایی که گفتی همه جا هستند نه فقط تو سربازی توخوابگاه تومحل کار تو کلاس...
اینجا همه فقط آموزش میبینن اونم 4 تا فرمول که چند سال بعد یادشون میره هرکی فرق داره به همت خودش یا معجزه حضور یه نفر که باعث شده بیفته تو راه درست ..
نعمت بزرگیه داشتن  چنین ادم هایی و فرصت بیشتر بودن کنارشون 
و  من عاشق این دل تنگی هام دل تنگی هایی که وقتی کنار آدمهای نادرست قرار میگری به یادت میاره که چه عزیزانی کنارت بودن ومنتظرت هستن تا برگردی


پینوشت ..تو یه شلوغ بازاری اینا رو نوشتم که نگو فقط خواستم یه چیزی برات بنویسم
خدا قوت و روزهات پر از تجربه های شیرین
پاسخ:
سرباز همه جا نمازش شکسته ست هورام بانو
همیشه یه بغضی هست توی گلوش
ممنون که نوشتی برام
:دی دلم میخواس تجربه کنم ولی خب داشتن ِ پنش تا دایی با فاصله سنی ِ نچندان زیاد و یه رفیق که دو سال از سه ساله رفاقت ُ سرباز بود ، یه کاری کرده باهام انگاری یه دور رفدم :) اونجا که میدونی ؟! انگار هیچی جز یه چیزایی که "مهم نیست" ، مهم نیس ... 
پاسخ:
قسمت بشه ایشالا واقعیشم بری:دی
سلام کی برگشتین مگه قرار نبود از 26ابان یه ماه دیگه بیاین یعنی26اذر چ زود برگشتین.ممنون ک جواب سوال قبلیمو دادین
پاسخ:
سلام
برای مرخصی اومده بودم:)
خواهش میکنم
۲۲ آذر ۹۴ ، ۰۱:۳۲ مصطفی موسوی
سربازی نرفتم و همه اینا که میگی رو هم تجربه کردم!
پاسخ:
چه خوب
۲۴ آذر ۹۴ ، ۰۰:۴۲ من خود آن سیزدهم

با دوستم که تازه سربازی را تمام کرده بود چند ساعتی را حولِ سربازی اش گپ زدیم.سه موردی که مبهوتم کرد:

 

1

درست چند دقیقه قبل ازوقتِ بازدید که قرار بوده فرمانده از آسایشگاه دیدن کُند.اتفاقی بالشتم را جابه جا می کنم.چند بسته ترامادول! معلوم نشد کار کی بود.


2

«آمار بگیرند،دیدن غیر سیگاری یک رویا می شود و دیدن یک ترامادولی یک عادت.از هر ده تا شش تا سیگاری از آب در می آیند و سه تا قرصی

 

3

فرمانده ازم خواست که آنتنش باشم و راپورت اتاق را دهم.قبول نکردم.از دو سال،فقط دو روزش را پست ندادم که یک روزش هم به خاطر بیماری بود!

پاسخ:
با کم و بیشی، من هم تایید میکنم صحبتهای دوستتون رو
من خیلی دوس دارم برم سربازی حیف ک نمیشه امید وارم بهتون بد نگذره
پاسخ:
بد نگذشته تا اینجا. شکر خدا. امیدوارم روزی شما هم بتونی بری سربازی.
مرسی واقعا. راستی تو بلاگفا وبلاگ درست کردم تازگی ها خوشحال میشم برام نظر بزارین
پاسخ:
حتما:)
۱۴ اسفند ۹۴ ، ۱۴:۴۶ فائزه نانواباشی

دلم برات تنگ شده مهدیار

امیدوارم زیاد اذیت نشی تو سربازی

پاسخ:
مرسی فائزه جان
تو هم مراقب خودت باش

ارسال نظر

کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">