آرام خوابیدهام
مثل کسی که از مردنش مطمئن شده باشد
آرام خوابیدهام
و به روزهایی فکر میکنم
که دستم میتوانست روی گونهات سر بخورد
آرام خوابیدهام
و کرمها را تماشا میکنم
که چشمم را به یکدیگر تعارف میکنند
چشمی را که با آن، بارها تماشایت کرده بودم
جای بوسهات
روی بازویم
هنوز گرمست
لبهایم
هنوز گرماند
مورچهها روی سینهام راه میروند
و از همدیگر
دربارهی اختلاف دمای چپ و راست میپرسند
"مورچهها!
مورچههای نازنین!
از سمت راست شروع کنید
و نگران گرمی سمت چپ نباشید"
و آنها با دریلهایشان مشغول به کار میشوند
حالا که این حرفها را میزنم
کرمها و مورچهها
هنوز به جمجمهام راه پیدا نکردهاند
هرگاه که این حرفها را شنیدی
بدان که آخرین سنگرها هم
به دست آنها افتاده است
عزیزم!
من حاکمی هستم
که آرام خوابیده
و فتح کشورش را
ذرهذره
تماشا میکند
دشمن به لبخندت رسیده است
به دنجترین گوشهی قلبم
عزیزم!
حالا که این واژهها را میشنوی
جنگ به پایان خود رسیده است
من شکست خوردهام
و مورچهها و کرمها بردهاند
مورچهها و کرمها مرا بردهاند
مورچهها و کرمها تو را بردهاند
یک. نامش برف بود / تنش، برفی / قلبش از برف / و تپشش / صدای چکیدن برف / بر بامهای کاهگلی / و من او را / چون شاخهای که زیر بهمن شکسته باشد / دوست میداشتم (بیژن الهی)