در دیالوگی از فیلم بیفور سانست گفته میشود که «افرادی که مهربانتر و سختکوشتراند و برای بهترشدن دنیا تلاش میکنند، علاقه و اشتیاقی به رهبر بودن ندارند.»
حرفی که بسیار آن را میپسندم و با آن همدل هستم. به تاریخ بشریت نگاه کنید. کسانی که حاضر میشوند انسانهایی را بکشند (با عناوین مختلف از جمله دستور و صلاح دین، انقلاب، کشور و ... ) تا در صدر بمانند، هرگز افراد باصلاحیتی برای رهبری نیستند. و اساسا افرادی که انساندوست هستند، با انقلاب و جنگ مخالفاند؛ حتی اگر در کشوری دیکتاتوری زندگی کنند. چرا که انقلاب برابر است با کشتهشدن انسانها و به روی کارآمدن رهبری با فکر متفاوت اما همچنان خونریز و قدرتطلب. اینجاست که به اهمیت اصلاحات پی میبریم. به تنها راه انساندوستانه برای داشتن زندگیای بهتر و جامعهای که در آن تمامی افراد، با سلایق گوناگون زندگی میکنند؛ بدون آنکه حق دیگری را برای زیستن نادیده بگیرند. راه اصلاحات، صبوری میخواهد و شفقت.