عمیقاً معتقدم که اگر ما برای عقاید و باورهایمان دلایل کافی و راضیکننده داشته باشیم، به دنبال این نخواهیم بود که دیگران هم شبیه به ما بیندیشند و دیگران را برای تاییدشدن، شبیه به خودمان نخواهیم خواست. به میزانی که عقاید ما غیرقابلدفاع و خردستیز باشند، ما مجبور هستیم که از فشار و پرخاشگری بیشتری برای به راه خودکشاندن دیگران استفاده کنیم.
من دو طیف تندرو در جامعه میبینم. سنتی-مذهبیهای راستی و مدرن و پستمدرنهای چپی. اشتراک هر دو در خودحقپنداری و خودشیفتگی نظری آنهاست. چپهای تندرو البته به ندرت در عمل به حذف دیگران میپردازند؛ برخلاف راستیهای تندرو که از هیچ راهی برای پیادهشدن افکارشان کوتاهی نمیکنند.
من روزه میگیرم؛ پس تو هم باید چیزی نخوری. من روزه نمیگیرم؛ پس تو هم نباید روزه بگیری.
روزهگرفتن، نمازخواندن، حجابداشتن به طور کلی دین داشتن، بد یا خوب نیستند؛ نحوهای از وجود و طی طریقاند. هدف نیستند؛ وسیلهاند برای آدم خوبی شدن.
اگر بیاینها میتوانی آدم بهتری باشی، باش. و به دیگرانی که از آن جاده میروند، سنگ نپران. مقصد یکیست.
و اگر دین و سنت را دوست داری، فراموش نکن که باید حرکت کنی. ننشین. راضی نباش. به شخصی کلنگی دادند تا به گنج برسد. نشست و عاشق کلنگ شد. گنج را فراموش نکن. و نخواه که همه عاشق کلنگ شوند. بعضیها با دست خاک را کنار میزنند؛ بعضی با جرثقیل.