- نیومده هنوز!
- کی میاد؟
- نیم ساعت دیگه!
عصبانی تر می شوم. اربیت هندوانه ای می خرم و می اندازم توی دهانم. مثل خرها آدامس می جوم. سرم را پایین می اندازم و پیاده رویی را که نمی دانم به کدام خیابان می رسد پیش می گیرم. مثل همیشه هندس فیری توی گوشم است. هیچ آهنگی این روزها آرامم نمی کند! چون من خر شده ام!
انگار خیابان انتها ندارد! من خر شده ام و راه را مستقیم ادامه می دهم. آدم ها از کنارم رد می شوند و چپ چپ نگاهم می کنند. انگار آنها هم فهمیده اند که خر شده ام!
روی نیمکتی که زیر آفتاب داغ شده است می نشینم. آدم ها از گوشه ی پیاده رو که سایه است عبور می کنند. اما من خر شده ام و دوست دارم زیر آفتاب بنشینم. از بیکاری پرایدهایی را که رد می شوند می شمارم. تا ۲۸ ادامه می دهم ولی حوصله ام سر می رود. شروع به له کردن برگ های زیر پایم می کنم. من خر شده ام و باید یکجوری این را نشان بدهم!
دختر معلوم الحالی کنارم می نشیند و الکی با گوشیش بازی می کند. به سرم می زند برای اولین بار شماره دادن به یک دختر را تجربه کنم. اما نه! گاو نمی شوم. همان خر باقی می مانم!
۴۵ دقیقه است که از دکه دور شده ام و نیم ساعت دیگر سلف تعطیل می شود. اما من خر شده ام و از جایم تکان نمی خورم. دختر معلوم الحال زل زده به من! و من برای این که گاو نشوم از جایم بلند می شوم و به سمت دکه بر می گردم و همچنان مثل خرها آدامس می جوم!
سرم پایین است و حواسم به آهنگ:((ماه شبم چی شده؟! ماهه شبه کی شده؟! بگین کجا رفته؟! دنبال کیا رفته؟!)) بعد از چند دقیقه به دکه می رسم.
- آقا همشهری اومد؟!
- نه!
و من دوباره خر می شوم!!