مثل باد

آب، کم جو؛ تشنگی آور به‌دست

مثل باد

آب، کم جو؛ تشنگی آور به‌دست

مثل باد

ای دوست! شکر بهتر یا آن‌که شکر سازد؟
خوبیِ قمر بهتر یا آن‌که قمر سازد؟


برخیز که پر کنیم پیمانه ز می
زان پیش که پر کنند پیمانه‌ی ما


پرنده‌ها و کودکان را به آدم‌ها ترجیح می‌دهم.


کسی در من مدام آوازهای غمگین می‌خواند.


جانم بگیر و صحبت جانانه‌ام ببخش

آرشیو

۶ مطلب در تیر ۱۳۹۲ ثبت شده است

شمع های کیک تولد روشن می شوند تا خاموش شوند با خاموشی شان همه لبخند می زنند همه کف می زنند ... فوتم کردی و من خاموش ترین شمع شدم که تا لحظه ی آخر خیره در چشم هایت از خنده ات خندیدم و مردم     یک. گوسفندان را یک به یک به نام می شناسد / اما نام معشوق خود را نمی داند / مست رویاست / مثل رودی که از صدای خود مست ست / همه را به نام، به خیش می خاند / معشوقش اما بی نام ست / گوسفند نیز به آغل باز می گردد / معشوقش اما بی سرپناه ست (یوره کاشتلان) دو. عبدالعلی وزیری - نمی دونی
مهدیار دلکش
می دانیم که چیزی به نام اسلام وجود ندارد. بلکه برداشت های مختلف از آن وجود دارد. و ما امروزه یکی از سخیف ترین و سطحی ترین برداشت های ممکن از اسلام را در کشورمان مشاهده و تحمل می کنیم. اسلامی که از آن با نام اسلام فقاهتی یاد می شود. اسلامی که خشک و ثابت و انعطاف ناپذیر است. اسلامی که بهشت و جهنم، قوی ترین سلاح آن است. اسلامی که ظاهر، برایش مهم تر از درون است. اسلامی که با ایجاد ترس در دل پیروانش، کار خود را جلو می برد. اسلامی که خدا و اندیشه هایش، ریشه در اندیشه و فلسفه ی یونانی دارد و کمترین تطابق را با عقل و منطق دارد. اسلامی که سرتاسر انتزاعی ست و ترویج دهندگانش به خوبی از این خاصیت سواستفاده می نمایند و مسلمانان را در کنترل خود نگه دارند. اسلامی که گویندگانش، مشکلات و ضعف های زمینی خود را به آسمان گره می زنند و با سواستفاده از احساسات پیروان خود، حرف و سلیقه ی خود را پیش می برند.    کسانی که این گونه اسلامی را پرمنفعت تر می بینند، خود را برتر و نزدیک تر به خدا می دانند. و از این که در تمامی وجوه زندگی دیگران دخالت کنند، هیچ ابایی ندارند. آن ها خود را در ارتفاع بالاتری می بینند و خیال می کنند که حق در جیب آن هاست. و این می شود که به خود و برداشتشان و بعضن خیالاتشان، نام اسلام می دهند و خیال می کنند که در آزادراه دنیا-خدا، فقط اتومبیل آن ها حرکت می کند. پیکانی را تصور کنید که در خط سرعت، با کمترین سرعت حرکت می کند و مانع سبقت دیگران ست. پیکانی که اگر می توانست، تمام عرض آزادراه را می بست و رو به اتومبیل ها می ایستاد. و دستش را روی بوق می گذاشت که مقصد منم.    در لینک زن عزیز، پستی را خاندم که از انتخابش متعجب شدم. البته بر نویسنده ی آن پست، حرجی نیست. که عقیده اش را در وبلاگ شخصیش گفته است. اما از لینک زنی که من تا به امروز سراغ داشتم ، بعید بود که پستی چنین یکجانبه نگرانه و به دور از اعتدال را – که در ابتدایش، ارجاعی به سخنرانی شخصی تندرو و به دور از اعتدال داده شده- ترویج دهد. این کلمات را بخانید: "اگر کسی علنی روزه خاری کند، باید شلاق بخورد. چون دارد فضایی که ماه مبارک ایجاد کرده است را از بین می برد..." این جمله به این معنی ست که به طور مثال اگر کسی در خیابان آب بنوشد، مسلمان ها از فضای ماه رمضان خارج می شوند و به گناه روی می آورند. در واقع دین و عقیده ی مسلمانی که این تفکر پرورش می دهد، به قدری سست و وابسته به دیگران ست که اگر کسی در مقابلش چیزی بخورد، روزه اش را خاهد خورد. و به فکر گناه خاهد افتاد.     آیا واقعن اسلام تا این پایه سطحی و زورگو است؟ آیا کسی که دین دیگری دارد، باید به خاطر روزه داری مسلمانان، یک ماه را در خانه سپری کند؟ آیا کسی که به هر دلیلی نمی تواند روزه بگیرد، باید خانه نشینی کند و روزشماری کند تا زودتر ماه رمضان ما مسلمانان تمام شود؟ چه چیزی می تواند دردناک تر از این باشد که عبادت ما مسلمانان، باعث رنجش دیگران شود؟ تا چه اندازه خودخاهی و خودکامگی؟ آیا این ست شیوه و منش اسلام؟ آیا باید شلاق نشان بدهیم به کسانی که به هر دلیلی نمی توانند مثل ما عبادت کنند؟ البته اخلاق حکم می کند که به روزه دارانی که در اکثریت اند، احترام گذاشته شود و تا جایی که ممکن است در مقابل آن ها چیزی خورده نشود ولی این که ما با زور از دیگران بخاهیم که به ما احترام بگذارند، به هیچ وجه اخلاقی نیست. مسلمان واقعی اگر بخاهد روزه دار و پاک باشد، هیچ چیزی نمی تواند او را به هوس خوردن و گناه بیندازد.    اسلامی که این آقایان مروج آن اند، مرا یاد پدر و مادرهایی می اندازد که فرزندشان را تا می توانند در خانه حبس می کنند و همه ی چیزهایی را که ممکن است  به او صدمه بزنند، از او دور می کنند. و به فرزندشان می گویند که فقط باید به حرف ما گوش کنی. نتیجه چه می شود؟ همان طور که پیامبر (ص) فرمودند: "الانسان حریص علی ما منع". این انسان، حریص می شود. و آن کارها را با شدت بیشتری و البته مخفیانه انجام می دهد. این تفکر، مسلمانان را انسان هایی بدون اراده و کم توان می پندارد، که با کوچکترین تحریکی، دامان از دست می دهند و تمام دین و ایمانشان را بر باد خاهند داد. این ها می گویند تمام کائنات باید جوری کنار هم قرار بگیرند که این مسلمان ما، تحریک نشود. که توی نبودها مسلمان بماند. به مسلمان یاد نمی دهند که اگر شرایطش پیش آمد، چگونه باش و چگونه خود را کنترل کن و خوب بمان. به شرایط می گویند که خودت را کنترل کن و پیش نیا. که نزدیک مسلمان ما نیا؛ مبادا دامنش لکه دار شود.    کسی که آن پست مذکور را نوشته بود، از حقوق انسانی فرد روزه دار گفته بود. که روزه خارها چرا رعایتش نمی کنند. اما از حقوق انسانی روزه خارها حرفی نزده بود. که چرا کسی رعایتش نمی کند و چرا با شلاق می خاهند این حقوق را بدهند. اگر ما از حقوق انسانی می گوییم، اگر دوست داریم به عبادتمان احترام گذاشته شود، خودمان نیز باید همین کار را در حق دیگراندیشان و پیروان سایر ادیان و مذاهب انجام دهیم. رفتار ما با مسیحیان و کلیساهایشان چگونه است؟ آیا عبادت در خفای آن ها را برمی تابیم؟ با کلیمیان چگونه ایم؟ با زرتشتیان چگونه ایم؟ با دراویش چگونه ایم؟ جایی می خاندم که برای مربیان باشگاه های فوتبال انگلیس، مباحثی تحت عنوان "تمرین برای روزه داران در ماه رمضان" تدریس می شود. آیا ما نیز غیر هم فکران خود را می پذیریم؟    فراموش نکنیم که عبادت و دین، وسیله هایی برای بهتر شدن و هدایت انسان ها هستند؛ هدف نیستند. به خودمان برگردیم و ببینیم که آیا نماز خاندن و روزه گرفتن، تاثیری در ما گذاشته است؟ یا فقط از روی عادت و ترس و اجبار است؟ اگر نماز خاندیم و روزه هایمان را گرفتیم، هوا برمان ندارد که بهترین ها ماییم. ابن ملجم هم همین کارها را خیلی بهتر از ما انجام می داد. ملاک خوب بودن، چیزهای دیگری ست. در این ماه تمرین کنیم که دروغ نگوییم. دلی را نرنجانیم. غیبت نکنیم. به همدیگر محبت کنیم و احترام به هم را فراموش نکنیم. از نهالی که این ماه در سینه هامان کاشته ایم، مراقبت کنیم تا در تمام سلول هایمان ریشه کند. باشد که سال بعد میوه هایش را بچینیم.
مهدیار دلکش
به شیوا خادمی     چرا باید فقط وقتی که عزیزی از میانمان می رود، خوبی هایش را قطار کنیم؟ چرا باید فقط روز تولد آدم ها، هوهو چی چی کنیم؟ چرا بی بهانه از خوب ها نگوییم؟ من دوست دارم امروز و بی هیچ دلیل خاصی از شیوا بگویم. از شیوایی که قلبش خانه ی گنجشک هاست. شیوایی که تمام راه های آسمان ها را از بر است. شیوایی که وقتی در ایوان می ایستد، تمام حیاط، بودنش را ذوق می کند. شیوایی که چشمانش برق دارند. که وقتی حرف می زند انگار دو ستاره در سیاهی چشم هایش چشمک می زنند.   روزهای اول تعجب می کردم. که مگر می شود یک انسان این همه زلال باشد؟ پیش خودم می گفتم حتمن کمی که بگذرد معلوم می شود که اشتباه کرده ام. گذشت. زلال تر یافتمش. هر چه بیشتر می گذشت خوبی هایش را بیشتر حس می کردم. کم کم شد پیامبر کوچکم. شد معیاری برای بهتر بودن. الگو شد برایم؛ بی آن که بداند. کسی شد که فکر کردن به او هم، حالم را خوب می کرد. و می کند.   رفته بودم نمایشگاه. عکس های شیوا را که دیدم، قلبم خندید. حس هایی که از عکس ها گرفتم، گفتنی نبودند و نیستند. شما باید چشم هایم را می دیدید تا بفهمید که چقدر پر شدم از آن عکس ها. آن فرشته ی کوچک و آن اتاق و آن نور را که دیدم، چند ثانیه خیره ماندم. از آن خیره ماندن ها که قلبت می خندد و تو از فرط ذوق و شور، نمی دانی که چه کاری باید انجام بدهی. دوست داشتم بروم داخل عکس. آن آرامش و معصومیت نایاب، من را به خلا برد. به بی وزنی. آن عکس – که فقط گوشه ای از قلب و ذهن شیوا بود – "من" را به خودم برگرداند. "من" همیشه از خودم بیرون است و دنبال زیبایی های دنیا می گردد. اما آن عکس، "من" را به سرعت برگرداند و سراپا مهدیار شدم. بعد از مدت ها.   نگاه شیوا اصالت دارد. به قول امام علی (ع)، پدیده ها را و دنیا را "کما هی" می بیند. یعنی هر چیز را آن طور که هست می بیند. با قبل و بعدش می بیند. می فهمد پدیده ها را. گل ها را. درخت ها را. پرنده ها را. به دیدن اکتفا نمی کند. تماشا می کند. ذوق می کند. پر می شود. در خود نمی گنجد. ولی کاری از بدن انسانیش ساخته نیست. به ناچار فقط روحش پرواز می کند. هر تماشایی برای او با پرواز همراه است. چون زبان اشیا و پدیده ها را می داند. چون پیام ها را می فهمد. چون خودش را روی موج های خدا تنظیم کرده و تصاویر را بی هیچ پارازیتی می گیرد.   گاهی با خودم فکر می کنم که منظور خدا از آفریدن آدم ها، کسانی مثل شیوا بوده اند و هستند. و کسانی مثل مهدیار، از اشتباه ها و سوتفاهم های این دنیا بوده اند و هستند. آدم هایی مثل من باید مدام شکرگزار باشند که شیوا و شیواها را می شناسند. و می توانند از آن ها بیاموزند و به خود اضافه کنند و آدم های بهتری شوند. خودم را مدیون می دانم؛ برای تک تک ثانیه هایی که به خاطر بودن شیوا رنگی شده اند. برای تمام اتفاقاتی که با بودنش رقم زده و می زند. سخت است نوشتن از کسی که وجود داشتنش و بودنش - بی آن که هیچ ربط مستقیمی به تو داشته باشد – تو را به وجد آورده و می آورد.شیوای زلال و صاف و سپید! تعظیم می کنم به بودنت.+ من با دلم زندگی می کنم. من یک بار زندگی می کنم. پس دلیلی ندارد حرف های دلم را پنهان کنم. بیاییم و بگوییم. بیاییم و خودمان را بیرون بریزیم. بیاییم و برای گفتن خودمان، از کسی یا چیزی نترسیم. دعوتتان می کنم به نوشتن و گفتن از دوستان و نزدیکانی که ارزش نوشتن دارند. بیایید تا زنده ایم قدر هم را بدانیم.
مهدیار دلکش
کوهی که روبه رویت ایستاده سال هاست که هیچ حرفی را به بیرون پرتاب نکرده ست عاشقانه هایت را تا می خاهی برایم بخان خاموش تر از آنم که با شنیدن عشقت گدازه ای در من جان بگیرد تنها نگاهت خاهم کرد و از حرکت لب هایت به خاطره ای قدیمی پرتاب خاهم شد کاش می دانستی که کوه ها تنها چهره ی اولین فاتحشان را به خاطر می سپارند   یک. وقتی جوونی / یه جفت کفش زنونه ی پاشنه بلند / که واسه خودش / تک و تنها / توی کمد / نشسته / بدجوری حالی به حالیت می کنه / وقتی پیری اما / اون واسه خودش / فقط / یه جفت کفش ه / که کسی پا توش نکرده / همین (چارلز بوکوفسکی) دو. blackfeild - cloudy now
مهدیار دلکش
هر روز بوسه های دلتنگیم را می سپارم به باد هرگاه  شنیدی که یک جبهه هوای گرم به سمت شهرتان می آید بی درنگ به پشت بام برو و رو به باد بایست     یک. آی ای غم! / با تو نباید چون سگی ولگرد رفتار کنم / که به هوای پس مانده ی استخان بی گوشتی / پشت در آمده / باید به تو اعتماد کنم / با مهربانی باید / تو را به خانه آورم / و به تو / یک پادری پشم خوش خاب / کنج خودت / و ظرف آب خودت را بدهم / فکر می کنی که نمی دانم / زیر ایوانم زندگی می کنی / و آرزو داری / پیش از آن که زمستان آید / خانه ی واقعیت آماده شود / تو نام خودت را / قلاده ی خودت را / زنگوله ی خودت را می خاهی / تو حق خودت را می خاهی / که مزاحمانت را بتارانی / که خانه ام را خانه ات / مرا صاحبت / و خودت را سگم بدانی (دنیس لورتف) دو. بی کلام (همیشه با من)
مهدیار دلکش
چنان غمگینم که اگر اسمم را صدا بزنی گریه م می گیرد چیزی نپرس تنها در آغوشم بکش و لالایی سوزناکی را زیر گوشم زمزمه کن تا بلکه خابم ببرد ببرد جایی که دردهای فردایش دوبرابر نشود     یک. هوای خوب / مثل زن خوب ه / همیشه پیش نمیاد / وقتی هم بیاد / برا همیشه نمی مونه / مرد اما / قرص تره / اگه بده / بخت این که همون طور بمونه بیشتره / اگه هم خوب ه / که خب خوب می مونه / ولی زن / عوض میشه / با بچه / سن و سال / رژیم غذایی / حرف / ماه / بود و نبود آفتاب / یا لحظه های خوش / زن حیاتش / به تیمار عاشقانه ی توئه / در حالی که مرد رو / اگه بهش نفرت بدی / قوی تر میشه (چارلز بوکوفسکی) دو. حسین علیزاده - لالایی کردستانی
مهدیار دلکش