در جهان آرام من
پرواز پشهای، یک حادثهست
پس خندهی تو نمیتواند نامی داشته باشد
من برای شعرنوشتن
خیلی تنهایم.
خوشبختها به شعر نیازی ندارند
روز قسمت
به آنها بال رسید و به ما کلمه
ما بازنده بودیم
پس گفتیم سلام!
خواستیم خوشبخت باشیم
پس گفتیم عشق
اما عزیزم!
پرندهها شعر نمینویسند
چرا که خوشبختی، روی بازوانشان نشسته است
در آغوشت میگیرم
و به لبخندت فکر میکنم
-تنها چیزی که آنها را حسود میکند-
بیا شکست را قبول کنیم
من و تو و لبخندت
با اختلاف کمی باختیم
و برای فراموشی شکست
خندیدیم و شعر نوشتیم
دنیای آرام من
به سبکی یک بال است
که در یک سحرگاه پاییزی
زیر کفشهایم میافتد
در دنیای آرام من
شعر، یک انقلاب سپید است.
آه شعر!
ای چاه عمیق!
خاکهای تو را کجا بریزم؟