بعد از یه سال زندگی توی اسپانیا میخوام یه کم دربارهی حسام بگم. و البته دوست دارم سالهای بعد به این پست رجوع کنم تا ببینم چقدر تجربههای الانم کامل بوده.
یک. قبلا شک داشتم که مردم بد، حکومت بد میسازند یا برعکس. ولی الان شکی ندارم که حکومت بد، مردم رو بد تربیت میکنه و به بدی، نزدیک. اگه دزدی و دروغگویی و رشوه و این جور چیزا توی اروپا کمتره، به خاطر حکومتهای خوبیه که دارن (به نسبت کشورهای جهان سوم البته) وگرنه این مردمی که من دیدم با خودمحوری عمومی که دارن (که از نتایج کاپیتالیسم و پولیسمه) اگه وضع اقتصادی، اجتماعی، دینی، سیاسی کشوری مثل ایران رو داشته باشن، دزدی و غیره توشون حتی بیشتر از حال ایران خواهد شد.
دو. من خیلی شنیدهم و حتی گفتهم که مثلا مردم اسپانیا خونگرم و مهربونن. ولی نباید بلافاصله مثلا مردم شیراز توی ذهنمون بیاد یا مهربونی ایرانی رو توقع داشته باشیم. خیر. این خبرا نیست. توقع احساسات و صفا و مهموننوازی و مهربونی ایرانی رو حتی توی مهربونترین کشور اروپا نداشته باشین. مهربونی هست اینجا ولی مدل اروپایی و بافاصلهش. انگار که مهربونی ایرانی گرد باشه و مهربونی اینها مثلث. فرق داره جنسش. البته چندین نفر اسپانیایی رو میشناسم که همون اندازه مهربون و گردن، ولی خب کلیت رو گفتم.
سه. به عنوان مثال وقتی میگیم مردم اسپانیا کمتر نژادپرستن، به این معنی نیست که راحت با خارجیا دوست میشن و توی حلقهی نزدیکاشون راه میدن؛ نه. به این معنیه که با این که خارجیا بیان توی کشورشون زندگی کنن، مشکلی ندارن. عموما این شکلیه. البته حکومت اسپانیا واضحا مشکل داره با مهاجرا ولی مردم، خیلی کمتر.
چهار. نسبت مردم سطحی به مردم عمیق (با وجود وضع بهتر اقتصادی مردم اسپانیا و دغدغههای کمتر نسبت به مردم ایران) شبیه ایرانه. همونطور که احمقهایی توی ایران عزاداریاشون رو ادامه میدن توی این وضعیت، اینجا هم احمقهایی بدون ماسک میرن توی خیابون تظاهرات میکنن که کرونا دروغه و این ویروس وجود نداره. اون چیزی که من دیدهم از نوجوونا و جوونای اینجا، بیشتر تفریح و پارتی و موبایل بوده تا چیزای دیگه. جلسات کتابخوانی و شعر هم به تعداد و کیفیت ایران نیست اصلا و کسی زیر پنجاه سال هم تقریبا توشون شرکت نمیکنه. پیداکردن یه دوست جوون عمیق، خیلی سختتر از ایرانه. کیفیت شعرای اینجا، اصلا به کیفیت شعرای ایران نیست و اصلا شعر اینجا، طرفدار خیلی کمی داره. شعر برای مردم اسپانیا، مثل ورزش موجسواری برای مردم ایرانه. یه چیز دور خاص که تعداد کمی مشغولشن.
پنج. توی این یک سال، قدر موسیقی و فرهنگ و ادبیات و ستارههای ایرانی رو بیشتر دونستم. لااقل توی فرهنگ و هنر اسپانیا تا جایی که من میدونم شخصیتی حتی نزدیک به مولانا یا سعدی وجود نداره. یا توی موسیقی، کسی به کیفیت شجریان و کلهر و علیزاده نمیشه پیدا کرد. و هرچی بیشتر میگذره به موسیقی ایرانی، نزدیکتر میشم. اکثر موسیقیهای اینجا گوشم رو خراش میدن.
شش. مردم اسپانیا مالیات نسبتا زیادی میدن ولی در عوض، آموزش و درمان رایگان دارن که از بهترین نکات و نعمات این کشوره.
هفت. طبیعت اینجا بکره و هر استان شمالی اینجا، یه شمال ایرانه برای خودش. تصور کنید ده تا شمال توی یه کشور. اینطوریه که طبیعت بکر و خلوت و زیبایی دارن و البته بهش آسیب نمیزنن و هواش رو دارن.
هشت. توی اسپانیا، یه یخچال خوب، نصف حقوق یه کارگره. یه ماشین لباسشویی، یکسوم حداقل حقوق و من پشمام میریزه که انقدر راحت وسایلی رو که فقط قدیمی شده و هنوز کار میکنه، عوض میکنن. و ناراحت میشم برای مردم ایران که نمیتونن.
نه. وقتی توی خیابون یا پارک راه میری، همهچی سر جای خودشه. بچهها میخندن، پدر و مادرا شادن. جوونا ورزش میکنن. یه کمی مثل فیلماست. در کل، اینجا آرامش بیشتره.
ده. اینایی که گفتم بر اساس تجربه و دیدههای منه و میتونه اشتباه یا ناقص باشه. و اینکه مشخصا در هر جمعبستنی، استثنایی وجود داره.